eitaa logo
ناگفته هایی از اسارت
257 دنبال‌کننده
36 عکس
49 ویدیو
0 فایل
بیان خاطرات اسارت آزادگان ۸ سال دفاع مقدس، با هدف آموزش و بازخوانی فرهنگ ایثار و مقاومت و اشاعه این فرهنگ بین افراد غیر آزاده و نسل‌های بعد از جنگ ارتباط با ادمین: @Ganjineh_Esarat بیان خاطرات: @Khaterat_Revaiat
مشاهده در ایتا
دانلود
روز آخر ، یک نماینده از صلیب سرخ و یک سرگرد عراقی با همراهانشون از روی لیست، تک تک بچه ها را صدا می‌زدند و سوال میکردند، "میخوای بشی یا بروی ایران"؟. نوبت من که شد، نماینده صلیب سوال کرد میخوای بری ایران یا پناهنده بشی، گفتم سیدی میخوام پناهنده بشم. (آن زمان عراق بتازگی کشور را اشغال کرده بود). گروهبانهای عراقی جاسم و فاروق خوشحال شدند، گفتن کدام کشور میخوای بری؟ من هم به و گفتم کشور کویت!😂 جاسم چنان دادی زد گفت قشمر "کویت صار محافظه سته عش عراق" یعنی کویت استان شانزدهم عراق شده!! بعد متوجه شد مسخره کردم گفت "یا الله عیسی روح ایران" من هم خندیدم گفتم فامن الله 👈سوالات و پیشنهادات @Ganjineh_Esarat @khaterate_azadegan
خدا رحمت کنه بهروز طاهر خانی را.. یک روز از بلندگوی اردوگاه اسم بهروز را خوندند و او بدو رفت طرف مقر. بعد از ده دقیقه برگشت، پرسیدم چه کارت داشتند گفت یکی از همسایه های ما آمده وبه منافقین پیوسته و نامه نوشته و از من خواسته که به منافقین بپیوندم. ملازم کریم(افسر عراقی) نامه را برایم خواند وگفت نیم ساعت وقت میدهم تا فکر کنی وجواب بدهی حالا میخوام باشما مشورت کنم که جواب ملازم کریم را چه بدهم نظر شما چیه؟ گفتم اگه دوباره صدات کرد بگو من دلم برای خانواده ام تنگ شده و از غربت خسته شدم میخواهم به ایران بر گردم. گفت اگر قانع نشد چه بگویم؟ گفتم تحمل کتک خوردن داری گفت البته که دارم گفتم اگر بااین حرفها کوتاه نیامد بگو من یک تار موی سفید ّبابام را به کل کشورهای عربی نمی دهم با این حرف شاید کتک بخوری ولی ملازم از شما نا امید خواهد شد. ماهنوز مشغول صحبت بودیم که دوباره از بلند گو صدایش کردند. رفت ولی خیلی زود برگشت پرسیدم چه شد گفت هیچی، آخری را اول گفتم ؛پرسیدم یعنی چی گفت وقتی وارد اتاق شدم ملازم گفت، ها بهروز فکرهاتو کردی میری پیش دوستت وبه (منافقین) ملحق میشی یانه؟ گفتم بلی فکر کردم باید بگویم که من نمیروم و می خواهم به ایران بر گردم. من یک تار موی سفید پدرم را به همه نمیدهم.. ملازم وقتی این حرف را شنید درحالی که از غیظ داشت منفجر میشد ازپشت میزش بلند شد و دنبالم کردم و گفت حالا آنقدر خاک به سر کشور های عربی شده است که تو قشمر با یک تار موی پدرت عوض نمی کنی! من هم پا بفرار گذاشتم و از مقر زدم بیرون بدون این که یک سیلی بخورم. 😄😄 نثار روحش الفاتحه مع الصلوات (قزوینی) 👈سوالات و پیشنهادات @Ganjineh_Esarat @khaterate_azadegan
🔹 در آنها ۴ برادر غیر نظامی اهل بودند که همگی اول جنگ و در تاریخهای متفاوت شده بودند. برادران_آقایی را میگم. اولین روزهای جنگ یعنی دوم مهر ماه سال ۵۹، اکبر و جعفر با همدیگر اسیر و پس از یکهفته بازجویی و شکنجه، آنها را آوردند به زندان فیضلیه، اطراف بغداد. من در همون زندان با آنها آشنا شدم. آن دو از اسارت برادر دیگرشان، باقر هم خبر داشتند ولی از اسارت یحیی، برادر چهارم خبر نداشتند. پنج ماه تمام، با اعمال شاقه در آن زندان بودیم. یادم می آید اولین تاتر اسارت را با امکانات بسیار محدود در همان زندان مرحوم جعفر، نوشته و اجرا کردند. بالاخره ما را از زندان به ایستگاه راه آهن و سپس به شهر منتقل کردند. در ایستگاه راه آهن یک سالن مخصوصی بود برای نگهداری موقت اسرا، که مطالب و اسرای قبلی روی دیوارهای آن نوشته شده بود. در بین مطالب، دومطلب قابل توجه بود. اول اسیری با ذغال نوشته بود "یریدون لیطفئو نورالله بافواههم والله متم نوره ولو کره الکافرون" این آیه در آن ظلمت کده اسارت پرتو افشانی می کرد و بسیار امید بخش بود. یاداشت دوم، نوشته یحیی آقایی بود که خبر از اسارت خود داده بود. یادم نیست اکبر بود یا مرحوم جعفر، گفت علی آقا برادر دیگر ما یحیی هم اسیر شده، حالا شدیم چهار برادر در اسارت. به موصل یک آمدیم، باقر را قبل از ما آورده بودند . و بعد مدتی با تقاضا از یحیی را نیز از به اردوگاه ما آوردند. حالا دورهم جمع شدند و همه ده سال اسارت را با هم بودیم مدت کمی هم در یک آسایشگاه بودیم و تقریبا هر روز همدیگر را می دیدیم ولی ما و دیگران فقط به فکر شرایط خودمان بودیم و هیچ وقت متوجه نشدیم که این آقایان از این که شاهد اسارت عزیزان خود هستند چقدر معذب بودند. و این یک طرف قصه بود از طرف دیگر پدر و مادر این عزیزان بودند که با تجاوز بعثی ها خانه و زندگی خود را از دست داده و بعنوان آواره جنگی در کرمانشاه سکنی گزیده بودند. نامه ها توسط بین اسرا و خانو اده ها رفت و آمد داشت. از بین آنها فقط آقا جعفر، متاهل بود و یک دختر داشت و عکس های این دختر کوچولو، باعث آرامش بود. در نامه ها فقط خبرهای خوش را می نوشتند. اما در غیبت در تاریخ ۲۰ اسفند سال شصت سه، هواپیماهای جنگی عراق را بمباران، و پدر بزرگوار این عزیزان شهید محمد آقایی در این بمباران می شود، و از این به بعد مادر به تنهایی بار سنگین زندگی و فراق فرزندان را بدوش کشید. در ۲۶ مرداد سال شصت نه، با همدیگر شدیم ولی هنوز برادران آقائی از شهادت پدر خبر ندارند. در همشهریان، خبر شهادت پدر را به آنها می دهند و آنها ایام قرنطینه را با داغ پدر سپری کردند واز طرف دیگر به مادر خبر دادند که عزیزانت آزاد شده و بزودی به دیدار شما، خواهند آمد. متاسفانه قلب مادر طاقت نیاورده و با شنیدن خبر آزادی عزیزانش، دچار عارضه ایست قلبی و وقتی برادران به خانه می رسند دیگر مادر هم عروج کرده بود. روح پدران و مادران رنج هجران عزیزان کشیده، شاد. (قزوینی) 👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروه‌های ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید.. ❓سوالات و پیشنهادات @Ganjineh_Esarat ✍روایت خاطرات @Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت @khaterate_azadegan
⁉️ جهت اطلاع: 👇 در آستانه بیست و ششم مرداد ماه سالروز ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی، کانال خاطرات طنز، فرهنگی، ورزشی و موضوعات متنوع دیگر برای عموم مخاطبین در پیام رسان ایتا راه‌اندازی شد لطفاً به ما بپیوندید.. 👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروه‌های ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید.. ❓سوالات و پیشنهادات @Ganjineh_Esarat ✍روایت خاطرات @Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت @khaterate_azadegan
🔹حرس خمینی بعد از اینکه اسیر شدم، در هر مقر و پایگاهی که من را میبردند، عراقیها سوال میکردند، "انت حرس خمینی" و من هم در جواب، می گفتم بله. آنها هم با پوتین و قنداق اسلحه به جانم می افتادند. هر جا سوال می کردند، از طرف من همان جواب قبلی و باز هم کتک و شکنجه!! یک جا دست‌ها و پاهای مرا از پشت بستند و دو روز تمام به همین حالت نگه داشتند. روز سوم یک سرباز عراقی که به زبان فارسی مسلط بود از من سوال کرد، پاسدار هستی؟ گفتم نه. گفت پس چرا دو روزه هرچه از تو سوال می‌کنند جواب مثبت میدی؟ اینجا بود که من تازه معنای "انت حرس خمینی" یعنی "تو پاسداری؟" را متوجه شدم البته خیلی به قیمت گران 😁 👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروه‌های ایتا، در اشاعه فرهنگ و سهیم شوید.. ❓سوالات و پیشنهادات @Ganjineh_Esarat ✍روایت خاطرات @Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت @khaterate_azadegan
28.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این هم فضای ، بزرگترین در زمان 👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروه‌های ایتا، در اشاعه فرهنگ و سهیم شوید.. ❓سوالات و پیشنهادات @Ganjineh_Esarat ✍روایت خاطرات @Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت @khaterate_azadegan
🔹زولبیا و بامیه سال ۶۱ بود. یک روز، مرحوم آمد پیش من و گفت، می خواهیم برای شب ۲۲ بهمن برای کل اردوگاه زولبیا و بامیه درست کنیم! با تعجب نگاهش کردم گفتم چی؟ گفت، همین که گفتم. پرسیدم چطوری؟ با چی؟ کجا؟ گفت ، قناده و استاد این کار. پرسیدم، موادش را از کجا می آورید؟ گفت، روغن و شیر از حانوت می گیریم و آرد هم از ادوارد (آزاده مسیحی). ادوارد، یک گونی آرد برای کریسمس خریده یه مقدار مصرف کرده و بقیه اش موجوده. گفتم، کجا می خواهید بپزید؟ گفت، داخل حمام اتاق ۴ روی بخاری علاء الدین. گفتم، این کار خطرناکیه و ممکنه باعث درد سر بشه، حتما با ارشد اردوگاه () هماهنگ کنید. گفتند پناه بر خدا، ما قصدمان اینه که شب یه شیرینی بخورند، خدا کمک می کند. دو روز بعد دوباره همدیگر را دیدیم. اینبار دست پر آمده بودند، چند عدد داخل یه دستمال توی جیبش بود. نمونه پخته بودند، یکی را به من داد و گفت چندتاش را ببرم ارشد اردوگاه تست کنه. بالاخره پخت زولبیا در حمام اتاق ۴ شروع شد نمی دونم چند روز طول کشید و با چه زحمتی! ولی برای شب ۲۲ بهمن آماده شد. جمعیت اردوگاه با ۴۰۰ نفر جدید الورود، ۱۶۰۰ نفر میشد، در ۱۴ آسایشگاه. به فضل خدا شب ۲۲ بهمن، به هر آسایشگاه یک تشت پر زولبیا و بامیه دادند و همه اسرا موافق و مخالف نظام، نوش جان کردند. عجیب این که آب از آب تکان نخورد و به عراقی ها خبر نرسید و چه کار بزرگ و با عظمتی فرهنگی و روحیه بخش با همت مرحوم جوانی و دیگر دوستان انجام شد. انشالله ما قدر دان زحمات باشیم و همه ایشان در دو دنیا ماجور باشند. راوی (قزوینی) 👈لطفا با معرفی کانال ما به دوستان و گروه‌های ایتا، در اشاعه فرهنگ ایثار و مقاومت سهیم شوید.. ❓سوالات و پیشنهادات @Ganjineh_Esarat ✍روایت خاطرات @Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت @khaterate_azadegan
‼️ قابل توجه پیرو سوال دوستی در خصوصی برای تایپ سریع متون، اولا، هر کاری مشکلات خودش را داره مخصوصاً تهیه محتوا و مدیریت یک کانال. ثانیا، استفاده از تجربیات دیگران برای کاربری گوشی‌های هوشمند، امکانات پیام رسانها، و امکانات گوگل، قطعاً زمینه ای فراهم میکنه که این مشکلات را تسهیل می‌کنه. انشالله سعی میکنیم در ادامه مطالب کانال، با استمداد از تجربیات و اطلاعات مخاطبین عزیز، تجربیات خود و دیگران را برای ارتقای توانمندیها در ایتا و یا دیگر پیام رسان‌ها به اشتراک بگذاریم. ❓سوالات و پیشنهادات @Ganjineh_Esarat ✍روایت خاطرات @Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت @khaterate_azadegan
❓سوالات و پیشنهادات @Ganjineh_Esarat ✍روایت خاطرات @Khaterat_Revaiat 📌کانال ناگفته هایی از اسارت @khaterate_azadegan