هدایت شده از سعداء/حجت الاسلام راجی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراقب شمرهای پنهان وجودمان باشیم!!
♨️ خیلیها قابلیت #شمر شدن دارند؛ #حسین_بن_علی جلویشان نیست سر از تنش جدا کنند...!
❌ اختلاسگرانی که نمیتوانند ۳هزار میلیارد #اختلاس کنند!!!
_________
🔹 برشی از سخنرانی #حجت_الاسلام_راجی
💠 اندیشکده راهبردی سعداء
🆔 @soada_ir
🔴یکی از دغدغه افرادی که علاقه به خواندن زیارت عاشورا دارند این است که خواندن زیارت عاشورا آنهم با صد لعن و سلام حدود یکساعت زمان نیاز دارد و خیلی ها یا وقت این کار را ندارند و یا حوصلهاش را
در عکس نوشت بالا چهار روش خواندن زیارت عاشورا را ملاحظه میکنید که میتوانید متناسب با شرایط خودتان گ، هر کدام را که خواستید انتخاب کنید.
🙂بسیار ساده با ۴ راهکار از علما و آیت الله بهجت👆
مهارتهای طلبگی | عضو شوید.
هدایت شده از تخریب چی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 زائر حسین علیهالسلام
🌏 #تخریبچی👇
🆔 @takhribchi110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🕋 رویای صادقه
🕋 کتابی که #امام_زمان به علامه محمدتقی مجلسی توصیه کردند
🕋 کتابی که به واسطه آن مردم اصفهان #مستجاب_الدعوه شدند
https://eitaa.com/allah124
.
باور کردنی نیست ولی حقیقت دارد خاطرهای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء،سرلشگر خلبان حسین لشگری،اولین اسیر و آخرین آزاده جنگ 🔸وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟ او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشتهام را مرور میکردم 🔸سالها درسلولهای انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت و قرآن را کامل حفظ کرده بود زبان انگلیسی میدانست برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود اومیگفت: از۱۸سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم! 🔸بهترین عیدی که این ۱۸سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عیدسال۷۴ بود. سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ میخورد میخواست باقی مانده آن را دور بریزد،نگاهش بمن افتاد. دلش سوخت و آن را بمن داد، من تا ساعتها از این مسئله خوشحال بودم 🔸این را هم بگویم که من مدت ۱۲ سال (نه ۱۲روز یا۱۲ماه) درحسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم.حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم... ▫️▪️▫️▪️▫️▪️▫️ سالروز شهادت قهرمان وطن، سرلشکر خلبان،حسین لشگری🌺🌿🌺 چقدر در معرفی قهرمانان واقعی ما به نسل جوان کوتاهی شده است و ارزش ها نادیده گرفته شده.
🌀هر کس به زبان خودش جهاد_تبیین کند .این امر بر همه ما واجب است
هدایت شده از شهداءومهدویت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام برشهیدان🌷🌷🌷🌷
شادی روح شهدا صلوات
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از شهداءومهدویت
🔴 آقا خودش گفت: تو شهید میشی...
🔹 چون کر و لال بود، خیلی جدی نمیگرفتنش.
یه روزکنار قبر پسر عموی شهیدش با انگشت یه قبر کشید،نوشت "شهید عبدالمطلب اکبری!"
خندیدیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و نوشته اش رو پاک کرد و سرش رو انداخت پایین و رفت.
فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردن.
دقیقا جایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و ما مسخره بازی درآورده بودیم!
وصیت نامهش خیلی سوزناک بود؛ نوشته بود:
بسم الله الرحمن الرحیم
یک عمرهر چی گفتم؛به من میخندیدن!
یک عمر هر چی میخواستم به مردم محبت کنم،فکر کردن من آدم نیستم و مسخرهم کردن!
یک عمرکسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم
اما مردم! ما رفتیم
بدونید هر روز با آقام امام زمان(عج)حرف میزدم.
🔵 آقا خودش گفت: تو شهید میشی...
🌸 شهدا را یاد کنیم حتی با یک صلوات
🇮🇷 #ایرانقوی🇮🇷
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهداءومهدویت
➥ @shohada_vamahdawiat
هدایت شده از 🌷حاجآقا رضا محمدی🌷
.
♦️14 مرداد ماه سالروز شهادت،شهید مصطفی مازح ، نخستین شهید اجرای حکم تاریخی حضرت امام خمینی علیه سلمان رشدی لعنه الله علیه♦️
" شهید مصطفی مازح در آن روز مواد منفجره به محل اقامت سلمان رشدی برد تا حکم تاریخی امام خمینی را اجرا کند. حکمی که بر ارتداد سلمان رشدی صحه گذاشت. سلمان رشدی با چاپ کتابی کفرآمیز، اعتقادات مسلمانان را به سخره گرفت و به پرودگار جهان و پیامبران الهی توهین نمود.گرمای موجود در ساختمان و حرارت ناشی از پوشش و تحرک زیاد شهید، موجب عمل کردن زودتر از موعد چاشنی و انفجار زود هنگام مواد منفجره، قبل از رسیدن به رشدی مرتد میشود."
#شهید_مازح
❣همسفر با شهدا❣
@ham_safare_ba_shohada
هدایت شده از 🌷حاجآقا رضا محمدی🌷
🌹شش سال پیش دقیقا در چنین روزی خواستن با این عکس حقیرت کنن ولی متوجه نشدند که دارند عزیزت می کنند ...
۱۶ مرداد سالروز اسارت شهید محسن حججی
❣مدرسه اندیشه❣
@school_of_thought
هدایت شده از 🌴🌹کیان اصفهانی🌺(۲)🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجای قرآن گفته حجاب داشته باش؟🤔
پاسخ استاد فرهنگ
https://eitaa.com/Montazeranzohor0313
هدایت شده از این کانال حذف میشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تذکر رهبر انقلاب به مداحان و عزاداران: آیا درست است عظمت امام حسین (علیهالسلام) را در یک مجلسی تبدیل کنیم به کار سبک و لخت شدن و بالا و پایین پریدنها؟!
🌹 خدا می بیند
ألَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ
آیا انسان نمی داند که خداوند همه اعمالش را می بینید؟!
توسط لینک زیر به خدا می بیند بپیوندیم
🆔 @khodamibinad
هدایت شده از خدا می بیند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاصیت عجیب دنیا
🔰 #استاد_پناهیان
🌹 خدا می بیند
ألَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَىٰ
آیا انسان نمی داند که خداوند همه اعمالش را می بینید؟!
توسط لینک زیر به خدا می بیند بپیوندیم
🆔 @khodamibinad
هدایت شده از خدا می بیند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام سروران وبزرگواران این کلیپ توسط اینستا حذف شده است لطفا از انتشار آن درگروه هایی که عضو میباشید دریغ نکنید.
🍃حکایت عبدالله دیوونه👇👇
🔹اسمش عبدالله بود و تو شهر معروف بود به عبدالله دیوونه.
همه میشناختنش!
🔹مشکل ذهنی داشت.
خانمش هم مثل خودش بود ... وضع مالی درست و حسابی نداشت. خرج شکم خودش و خانمش رو به زور در میاورد.
🔹تو شهر این آقا عبدالله دیوونه، یه هیئتی بود که جای ثابتی نداشت و هیئت هر هفته خونه یکی از خادمای هیئت برگذار میشد.
نمیدونم کجا و چطور ولی هرجا هیئت بود، عبدالله دیوونه هم میومد ...
🔹یه شب بعد هیئت مسئول هیئت اعلام کرد که هرکی میخواد هفته بعد هیئت خونه اش باشه بیاد اعلام کنه.
🔹عبدالله دیوونه رفت پیش مسئول هیئت.
نمیتونست درست صحبت کنه.
به زبون خودش میگفت:👇 حسین حسین خونه ما
🔸مسئول هیئت با خادما تعجب کرده بودن
گفتن: آخه عبدالله تو خرج خودت و خانمت رو زوری میدی
هیئت تو خونه گرفتنت کجا بود این وسط ...!'
😔عبدالله دیوونه ناراحت شد.
به پهنای صورت اشک میریخت. میگفت: آقا؛ حسین حسین خونه ما😭...
خونه ما 😭
بعد کلی گریه و اصرار قبول کردن که حسین حسین خونه عبدالله باشه ...
اومد خونه.
به خانمش گفت، خانمش عصبانی شد و گفت:👈 عبدالله تو پول یه چایی نداری.
خونه هم که اجاره ست ... !!
چجوری حسین حسین خونه ما باشه.
کتکش زد ...
گفت: عبدالله من نمیدونم
تا هفته دیگه میری کار میکنی پول هیئت رو در میاری ...
واِلا خودتم میندازم بیرون از خونه.
🔸عبدالله قبول کرد.
تو شهر، کسی کار بهش نمیداد هرجا میرفت؛ میگفت آقا حسین حسین قراره خونه ما باشه ولی کسی قبول نمیکرد و بهش کار نمیداد.
روز اول گذشت...
روز دوم گذشت ...
تا روز آخر
خانمش گفت: عبدالله وقتت تموم شد. هیچی هم که پول نیاوردی. 👇👇
تا شب فقط وقت داری پول آوردی، آوردی نیاوردی؛ درو به رو خودت و هیئتیا باز نمی کنم ...
عبدالله دیوونه راه افتاد تو شهر هی گریه میکرد و میگفت: حسین حسین خونه ما💔💔
رفت؛ از شهر خارج شد.
بیرون از شهر یه آقایی رو دید.
✨آقا سلام کرد گفت: عبدالله کجا ؟ مگه قرار نبود حسین حسین خونه شما باشه ؟!
عبدالله دیوونه گریش گرفت.
برای اون آقا تعریف کرد که چی شد و ...
✨آقا بهش گفت: برو پیش حاج اکبر تو بازار فرش فروشا
بگو👈 یابن الحسن سلام رسوند و گفت: امانتی منو بهت بده، بفروش خرج حسین حسین خونه رو بده.
🔸عبدالله خندش گرفت دوید به سمت بازار فرش فروشا
به هرکی میرسید، میخندید و میگفت حسین حسین خونه ما ... خونه ما😍
🔹رسید به مغازه حاج اکبر
گفت: یابن الحسن سلام رسوند گفت: امانتی منو بده!
🌟حاج اکبر برق از سرش پرید عبدالله دیوونه رو میشناخت.
گریش گرفت چشمای عبدالله رو بوسید عبدالله ... !!!
امانتی یابن الحسن رو داد بهش
عبدالله رفت تو بازار و اون رو فروخت.
با پولش میشد خرج ۱۰۰ تا حسین حسین دیگه رو هم داد ...
با خنده دوید سمت خونه نمیدونم گریه میکرد، میخندید میگفت حسین حسین خونه ما 😍
رسید به خونه شب شده بود ...
دید خادمای هیئت خونه رو آماده کردن
خانم عبدالله رفت چایی و شیرینی گرفت.
چه هیئتی شد اون شب 💔
آره یابن الحسن خرج هیئت اون شب خونه عبدالله دیوونه رو داد
عبدالله خودش که متوجه نشد
ولی دیگه عبدالله دیوونه نبود، خیلی خوب صحبت میکرد.
آخه یابن الحسن رو دیده بود. 😍
😭میخوام بگم حسین تو حواست به عبدالله بود
حواست بود خرج هیئتت رو نداره
اینجوری هواشو داشتی
آقا حتما حواست هست نوکرات دلشون برات تنگه😭😭 ...
*میشه یه شب حسین حسین بین الحرمین باشه؟!*
میشه درد منم دوا کنی بیام حرم😔
یا امام حسین خیلی ها دلشون میخواد بیان کربلا اما......ندارند خودت مثل عبدالله دیوونه براشون درست کن...بحق مادرت.
💔💔😭😭
هر کس خوند ودلش شکست برا فرج امام زمان(عج) دعا کنه وثوابش رو هدیه کنه نثار اموات همه مومنین و مومنات مخصوصا پدر عزیزم و شهیدان صالحی حاجی آبادی و مادر بزرگوارشان.
*کپی با ذکر صلوات*
🍃 ✨اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🍃✨
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
┄┄┅┅❅✨🌷✨❅┅┅┄┄
هدایت شده از کرامات شهید گمنام
کرامتی از شهید مدافع حرم یاسین غلامی
یاران چه غریبانه …
تلفنم زنگ خورد پدرم بود. به ندرت از تلفن استفاده میکرد و زنگ میزد. گوشی رو سریع برداشتم وجواب دادم، گفت: سریع بیا خونه باید بریم جایی.
دیگر مطمئن شدم حتما خبری شده است. چند روزی میشد که حال مادرم خوش نبود. ترسیدم بپرسم چی شده و کجا باید برویم. فکر میکردم جواب خوشایندی نخواهم شنید.
گفتم: الان راه میافتم آقا سید.
پدرم را همه به نام آقا سید میشناختند. ما هم عادت کرده بودیم و میگفتیم آقا سید. از همان پیرمردهایی بود که آدم نشناخته، دلش میخواهد توی خیابان بهشان سلام دهد. ریش یک دست سپیدی داشت و پیراهن سفید بلندی میپوشید و کلاه بافتنی سبز میگذاشت و گاهی اگر کت تنش بود شال سبزی هم به کمرش میبست. رد بوی عطرش همیشه بعد از او میماند. عطری که هیچوقت نفهمیدم از کجا تهیه میکند و حتی اسمش چیست.
پشت فرمان هزار صلوات نذر کردم که اتفاق بدی نیفتاده باشد. دلشوره داشتم و خیالم هزار جا میرفت. خانه که رسیدم مادرم کنارآقا سید نشسته بود. ظاهرا اوضاع آرام بود اما از نگرانی داشتم قبض روح میشدم. قبل از اینکه بنشینم آقا سید از جایش بلند شد.
گفت: باید بریم جایی.
دست سید را گرفتم و بوسیدم و گفتم: آقا سید کجا باید بریم؟ اگه چیزی شده به من بگین؟
مادرم گفت: پدرت خواب یه امامزاده را دیده. میخواهد برود زیارت.
گفتم: خواب؟ واسه یه خواب کجا میخوای بری آقا سید؟
خواهرم با سینی چای از آشپزخانه درآمد.
گفت: آقا سید یه امامزادهای رو خواب دیدن که بهشون گفته من خیلی غریبم. بیایید به دیدنم.
گفتم: آقا سید مگه شما خودت نمیگفتی خواب حجت نیست؟!
زیر چشمی نگاهی کرد که یعنی درسهایم را به خودم پس نده.
گفتم: حالا کدام امامزاده هست؟
گفت: بریم سوار ماشین بشیم توراه میگم.
سوار که شدیم گفت برو سمت ورامین. یه امامزادهای هست طرف قرچک. قدیما یه بار رفتم زیارت. الان درست خاطرم نیست کجاست. باید پرسون پرسون بریم.
رفتیم و با نشانیهایی که داشتیم فهمیدیم که امامزاده اسمش «طاهر مطهره» و بقعهای در «خیرآباد» بین قرچک و ورامین دارد. قبلا اسمش را شنیده بودم. خبر داشتم که در این امامزاده شهدای همرزمم در سوریه را دفن کردهاند.
وارد امامزاده که شدیم تعجب کردم. مرقد با شکوهی داشت و چند نفری هم زیارت میکردند
گفتم: بابا ماشاءالله به اینجا که خوب رسیدن الحمدلله سرپا و شلوغه.
گفت پسرم من تو خواب یه مسیر خاکی کوچک دیدم. نمیدونم پس اون کجاست؟
با خودم گفتم لابد یه توفیقی نصیبمون شده تا به زیارت امامزاده طاهر بیایم.
رفتیم داخل حرم زیارت کردیم و بعد دعا و فاتحهای خواندیم. آقا سید نشست به قرآن خواندن و من آمدم بیرون. خادم امامزاده پیرمرد خوش سیمایی بود که داشت حیاط را آب و جارو میکرد. از خادم سراغ شهدای مدافع حرم را گرفتم.
پرسیدم: اینجا شهید نیاوردن
گفت: چند ماه پیش یه شهید آوردن که اهل افغانستان بود.
هم خوشحال شدم، هم تعجب کردم.
گفتم: میشه قبرشو نشونم بدی؟
گفت: با من بیا. تو محوطه پشت امامزاده است.
آقا سید هم از امامزاده بیرون میآمد.
گفتم: بابا یه شهید اینجا دفن کردند. بیا بریم سر مزارش یه فاتحه بخونیم.
راه افتادیم به سمت مزار شهید. نزدیک مزار که شدیم دیدم سید ایستاد.کمی عقب رفت. خیره دور و برش رو نگاه کرد. حال عجیبی داشت. نگران شدم.
گفتم چیزی شده آقا سید؟
گفت: اینجا همون جاییه که تو خواب دیدم.
جلوتر رفتیم. خادم مسجد گفت: اینجاست. این قبر شهیده.
مزارش هنوز خاکی بود یک تابوت را بر عکس روی مزارش گذاشته بودند بنری رویش انداخته بودند که نشان باشد. اسمش را خواندم؛ شهید مدافع حرم « یاسین غلامی».
شناختمش. با هم در یک منطقه بودیم. وقتی شهید شد کنارش بودم.
هفت ماه از شهادتش میگذشت.
گفتم: بابا نکنه این شهید مارو خواسته؟!
چشمهای آقا سید خیس شده و اشکهایش راه افتاد. گفت: شک نکن پسرم. من دقیقا خواب همینجا را دیده بودم.
فوری دست به کار شدم با چند تا از دوستانم تماس گرفتم. اطلاع پیدا کردم که پدر و مادر شهید در افغانستان هستند و دسترسی به مزار پسر شهیدشان ندارند. همه بسیج شدیم تا مزار شهید را درخور شأنش بسازیم.