eitaa logo
زبرالحدید
675 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
973 ویدیو
228 فایل
🖤ازعناوین جهان مرثیه خوان مارابس🖤 صفحه‌رسمی‌حجة الاسلام‌مهدی‌دادآفرین فن بیان وخطابه ذکرمصیبت روایتگری جهادتبیین فنون جذابیت شبکه سازی طرح نویسی و... اینستاگرام http://www.instagram.com/mahdi_dadafarinn ادمین: https://eitaa.com/Tab_honari_yazd
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 برگزاری دوره مقتل شناسی و مقتل خوانی 🛑 ویژه خواهران 🔹اداره تبلیغات اسلامی با همکاری اداره اوقاف و امور خیریه و کانون مداحان اردکان برگزار می کند دوره مقتل شناسی و مقتل خوانی 🔸استاد: حجة الاسلام مهدی دادآفرین ✅خواهران گرامی جهت ثبت نام، نام و نام خانوادگی خود را حداکثر تا 15 آذرماه 1400 به سامانه پیامکی 10003004005002 ارسال نمایید. ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ کانال اطلاع رسانی اداره تبلیغات اسلامی اردکان 💠@nehzat_ardakan💠
💠 برگزاری دوره مقتل شناسی و مقتل خوانی 🛑 ویژه خواهران 🔹اداره تبلیغات اسلامی با همکاری اداره اوقاف و امور خیریه و کانون مداحان اردکان برگزار کرد دوره مقتل شناسی و مقتل خوانی 🔸استاد: حجة الاسلام مهدی دادآفرین ┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄ کانال اطلاع رسانی اداره تبلیغات اسلامی اردکان 💠@nehzat_ardakan💠 🔍 موسسه تخصصی خطابه امیربیان یزد 🔎 ایتا https://eitaa.com/amirbayanyazd اینستاگرام https://www.instagram.com/amirbayanyazd سایت امیربیان یزد https://amirbayan.com کانال و پیج جلسات سخنرانی حجة الاسلام مهدی دادآفرین 👇👇👇 حداث الحسین ایتا https://eitaa.com/khatibyazdi اینستاگرام https://www.instagram.com/mahdi_dadafarin تلگرام T.me/khatibyazdi_dadafarin واتس آپ https://chat.whatsapp.com/Dw0t2olVGwIIoul1cxdpYa
سوال دانش پژوه: سلام آقای دادافرین یه روضه ای دربین خانمها بیشتر رسمه میخونن به نام روضه ی هنده آیا سندی برای این روضه وجود داره؟ تشکر از استاد عزیز جواب استاد: ماجرای هنده زن یزید لعنت الله علیه خیلی سوزناک و متأثرکننده ست ماجرای هنده همسر یزید لعنت الله علیه سـلمـان فـارسـی رحمة الله ، روزی از کنـار یکـی از بـاغ هـای مـدینـه می گذشت، مردی غم زده را دید که کنار درب باغ نشسته است. آن مرد که عبدالله بن عامر بود، به سلمان گفت: از چهره نورانیّت معلوم است که مسلمانی. سلمان گفت: آری. عبدالله گفت: من از یهودیان بنی قریظه هستم و اصالتاً اهل شامم. ما یهودی ها هر وقت گرفتاری بزرگی داشته باشیم، خداوند را به موسی علیه السلام قسم می دهیم. ای مرد نورانی مسلمان! من ثروّت زیادی دارم، اگر دعا کنی و دخترم هنده خـوب شود (یعنی چشم های کورش شفا پیدا کند) هر چه بخواهی به تو می دهم. سلمان گفت: من پولکی نیستم، امّا دخترت را نزد طبیبی می برم که شفایش دهد، فقط بگو اگر دخترت خوب شد، مسلمان می شوی یا نه؟ گفت: آری، ولی نـزد طبیب های زیـادی بردم، همه گفتند: معالجه هیچ فایده ای ندارد. سلمان گفت: این طبیب با آن ها فرق دارد، دخترت را بیاور درب خانه ی امام علی علیه السلام ، من هم به آن جا می آیم. آمدند، به حضرت علی علیه السلام گفتند. حضرتعلیه السلام فرمود: اگر بنا به مسلمان شدن اوست، پس بروید حسینم را خبر کنید. بچّه ی خردسال را آوردند. امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: ظرف آبی بیاورید و بعد به حسین علیه السلام گفت: دستت را در آب بگذار. من نمی دانم با این دست چه کرد؟ بعد مقداری از همان آب را به چشمان این دختر بچّه پاشید. به اذن خداوند یک دفعه چشم دختر شفا یافت. دختر، رو به امام حسین علیه السلام کرد و گفت: تو حسینی؟ فرمود: آری. دختـر گفـت: مـن معطّل بابا نمـی شوم و همین الآن ایمان می آورم. اشهد ان لا اله الاّ الله و اشهد اَنّ محمّداً رسول الله. حضرت علی علیه السلام فرمود: بقیّه ی آب را هم ببر، در خانه روی بدن او بریز تا علّت مرض هم از بین برود. فردای آن روز پدر و دختر درب خانه حضرت علیه السلام آمده و پدر عـرض کرد: یا امیر المؤمنین! می شود یک منّتی بر من بگذاری؟ این دخترم را چند ماهی برای کنیزی قبول کنی که با بچّه های شما تربیّت اسلامی شود. حضرت علیه السلام قبول کرد. پدر به شام رفت، بعضی از شامیان (از اقوام و دوستان) همان جا به اسلام ایمان آورده و بعضی هم پس از آمدن به مدینه و دیدن چشم سالم دختر ایمان آوردند. دفعه ی دوّم که پدر خواست از مدینه برود، امیر المؤمنین علیه السلام به او فرمود: او را هم با خودتان ببرید. عرض کرد: مگر بی ادبی کرده؟ حضرت علیه السلام فرمود: خیر، خیلی هم با ادب و با ظرفیّت است. امّا دختر تا شوهر نکرده نمی تواند دوری پدر را تحمّل کند، چون انس او وقتی با شوهرش ایجاد شد، تحمّل فراق پدر دارد. عرض کرد: اجازه بده از خودش بپرسم و پرسید: آیا دوست داری به شام بیایی یا این جا بمانی؟ عرض کرد: بابا، من دلم می خواهد در مدینه بمانم و کلفتی زینب سلام الله علیه را بکنم. حضرت علیه السلام فرمود: به دلایلی که فعلاً نمی توانم ذکر کنم، او را ببر. عرض کرد: چشم ـ عزیزان تا حرف خداحافظی شد یک انقلابی به پا شد، هنده آمد خودش را انـداخـت روی پـاهـای فاطمـه ی زهـرا سلام الله علیه و عـرض ادب کرد، روزگار می خواهد بین من و شما جدایی بیندازد. با همه خداحافظی کرد. به امام حسین علیه السلام عرض کرد: آقا! چشم نداشتم، شفایم دادی و... امیدوارم یک روز شما را زیارت کنم. به زینب سلام الله علیه هم عرض کرد: چه دوران قشنگی بود، امیدوارم یک بار دیگر تو را ببینم و... ـ خلاصه، دختر به شام رفت، وضع زندگیشان چنان اوج گرفت، که معاویه آمد و برای یزید از هنده خواستگاری کرد و بالاخره هنده، همسر یزید شد . (1) ـ مرحوم آیت الله آقا سیّد محمّد جواد ذهنی تهرانی، در کتاب از مدینه تا مدینه می گوید . (2): هنده در قصر یزید بود، شبی در عالم خواب دید که درهای آسمان باز شد، ملائکه صف به صف به زیر می آیند و به اتاقـی وارد می شوند، که سر بریده ی امام حسین علیه السلام در آن مکان است و به آن سر سلام می کنند. ........................................ 1- بحار الانوار، ج45 ص 196، کتاب مجموعه سخنرانی های واعظ شهر، مرحوم آقای کافی، ص65، نفس المهموم، مرحوم حاج شیخ عبّاس قمی. 2- نفس المهموم ص 455، بحار الانوار، ج 45، ص196 و سحاب رحمت، ص740، از مدینه تا مدینه، ص 974. السَّلام علیک یا ابا عبدالله! ابر سفیدی از آسمان به زیر آمد. در میان آن ابر، بزرگوارانی گریان بودند، بزرگ آن جمع جلو آمد و لب به لب آن سر بریده گذاشت و اشک ریخت و فرمود: ادامه.. 🖊 دادآفرین
من جدّت پیامبرم، او پدرت علی است، او برادرت حسن است، او جعفر و آن عقیل و دیگری حمزه و دیگری عبّاس عمویم می باشد و بعد فرمود: یا ولدی! قَتَلُوکَ اَتراهُم مَا عَرَفُوکَ وَ مِن شرب الماءِ مَنَعُوکَ. تورا کشتند ولی نشناختند و از آب هم مضایقه کردند. هنده از خواب بیدار شد، یزید را ندید، به دنبالش رفت دید، در اتاقی نشسته و گریه می کند چه اتّفاقی افتـاده کـه یزید لعنة الله علیه ایـن گـونـه گریـه و احساس پشیمانی می کند و هی می گوید: وَ مالِی و لِلْحُسَینِ؟ مرا با حسین چه کار؟ طبق نقلی: هنده درخواست کرد، لااقل بگذار اسرایی که متعلّق به حسین علیه السلام هستند به داخـل حـرم بیـاورم، یـزیـد از طـرفی عاشـق هنـده بـود و حـرفـش را می پذیرفت و از طرفی می خواست (به قول مرحوم صدر قزوینی، در کتاب حدائق) باز اسرای اهل بیت علیهم السّلام را تحقیر کند و با آمدن آن ها به قصر، عظمت خودش و کاخش را به آن ها نشان دهد، لذا اجازه داد هنده آن ها را به داخل کاخ بیاورد. یزید گفت: اجازه داری بروی، امّا به صورت رسمی. لذا تعداد زیادی کنیز و غلام جلوتر رفتند و با مشعل خرابه را روشن کردند. چه خبر است؟ هنده به دیدن شما می آید . (1) طبق نقل دیگر ( 2) : هنده از جریان شهادت امام حسین علیه السلام خبر نداشت. (با سانسور خبری که در شهر شام خصوصاً در قصر یزید بود). بعضی کنیزهایش به او گفتند: به دیدن اسرا و خارجیان برویم و او قبول کرد. لباس فاخر پوشید، با جمع زیادی از خدمه به تماشای اسرا رفت. حضرت زینب سلام الله علیه تا او را دید شناخت، به خواهرش، امّ کلثوم گفت: این زن را می شناسی؟ گفت: نه. گفت: او هنده، دختر عبدالله بن عامر است، هر دوتایی سر را به زیر انداختند که هنده آن ها را نبیند و یا نشناسد. هنده جلو آمد و گفت: خانم چرا سرت را به زیر انداختی؟ حضرت زینب سلام الله علیه جوابی نداد. ..................................... 1- طبق نقل از مدینه تا مدینه، ص978 2- سوگنامه آل محمّد صلی الله علیه و آله 486 و معالی السّبطین، ج 2، ص 173 پرسید: مِن اَیِّ البِلادِ انتم؟ از کدام شهرید؟ فرمود: مِنَ المدینة. از شهر مدینه. تا نام مدینه را شنید از صندلی پایین آمد و گفت: بهترین سلام ها بر ساکنان مدینه. زینب سلام الله علیه پرسید: چرا از صندلی پایین آمدی؟ به احترام ساکنان مدینه. هنده پرسید: سؤالی دارم. خانم فرمود: بپرس. عرض کرد: شما خاندان علی علیه السلام را در مدینه می شناسید؟ آخه من زمانی کنیز آن ها بودم. زینب سلام الله علیه فرمود: آری، از حال کدام یک از آن ها می خواهی، بدانی؟ عرض کرد: از حال حسین علیه السلام و بقیه فرزندان علی علیه السلام ؛ آخه من شفا یافته ی حسینم، کنیز زینبم. زینب سلام الله علیه گریه زیادی کرد و فرمود: وَ اِن سَئَلتِ عَنِ الحٌسَینِ فَهذا رأسهُ بَینَ یَدَی یزیدٍ... (1) ................................. 1- از مدینه تا مدینه، ص 978 اگر از حسین علیه السلام می پرسی، این سر بریده ی اوست که در برابر یزید است. اگر از عبّاس علیه السلام و سایر فرزندان می پرسی، آن سرهای بالای نیزه متعلّق به آن هاست و بدن هایشان در کربلاست. اگـر از زین العابدین علیه السلام می پرسی، از شدّت درد قادر به حرکت نیست. و اِن سَئَلت عَنِ زَینَبٍ، فَاَنَا زَیَنَبُ بنت عَلّیٍ وَ هذِی اُمُّ کُلثُومٍ وَ هؤُلاءِ بَقیةُ مُخَدّرات فاطِمَة الزّهراءِ سلام الله علیه. اگر از زینب می پرسی من زینبم، این خواهرم، امّ کلثوم است و بقیّه ی این زن ها منسوب به مادرم فاطمه زهرا سلام الله علیه هستند وقتی هنده شنید، فریاد زد و می گفت: وا اِماماهُ، وا سیّداه، وا حُسیناه! لَیتَنی کُنتُ قَبلَ هذا الیوم عَمیاء وَلا اَنظُرُ بناتَ فاطمة الزّهراء سلام الله علیه علی هذِهِ الحالَةِ. ای کاش کور شده بودم و این حالت را نمی دیدم. سنگی به سر خودش زد و خون جاری شد، بی هوش شد و وقتی به هوش آمد، حضرت زینب سلام الله علیه فرمود: به خانه ات برو، می ترسم شوهرت به تو آسیبی برساند. گفت: به خدا قسم نمی روم، مگر این که شما را به خانه ببرم. لباسش را پاره کرد، با سر برهنه وارد مجلس یزید شد، فریاد زد: تو فرمان دادی که سر حسین علیه السلام را ببرند و بالای نیزه کنند؟ یزید بلند شد و سر او را پوشانید و گفت: وَ مالِی و لِلْحُسَینِ؟ مرا با حسین چه کار؟ خدا ابن زیاد را لعنت کند، در کشتن او عجله نمود. هنده گفت: وای بر تو، درباره ی من غیرت نشان می دهی، امّا فرزندان زهرای اطهر را بدون پوشیه در خرابه جای دادی؟ (1) بگذار از آن ها را به داخل حرم بیاورم. یزید از طرفی عاشق هنده بود و حرفش را پذیرفت. ولی مرحوم صدر قزوینی در کتاب حدائق می نویسد: می خواست کاخ زیبا و یا قدرت و عظمت خود را نشان دهد، لذا اجازه داد 🖊 دادآفرین
آموزش روش مقتل شناسی و مقتل خوانی اداره تبلیغات اسلامی شهرستان اردکان صفحه رسمی حجة الاسلام دادآفرین https://eitaa.com/khatibyazdi اداره تبلیغات اسلامی شهرستان یزد https://eitaa.com/nehzat_yazd ╚═══ 🍃🌺🍃 ═════
سوال دانش پژوه : صحت و سقم روضه حضرت ابالفضل علیه السلام به اینکه به شریعه رسید یاخیر؟ جواب استاد: علّامه ی مجلسی دربحارالانوار می فرماید: عبّاس بن علیّ بن ابی طالب علمدار بود، فرمانده بود. تیر اندازی کردند. زهیر رفت، حبیب رفت، تک تک کشته شدند، هیچ چیزی سخت تر از این نیست که فرمانده باشد، بچّه های او یک به یک پرپر بشوند. نوبت به اهل بیت رسید. قاسم بن الحسن عزیز امام حسن علیه السّلام رفت. اگر برای امام حسین علیه السّلام امانت بود، برای قمر بنی هاشم هم امانت مولا بود. علی اکبر میدان رفت یک یک این ها شهید شدند. نمی تواند برود به خیمه ی دار الحرب نگاه می کند می بیند عزیزان او زمین افتادند، می خواهد برود خیمه ی بانوان می بیند این بچّه ها با یک امیدی نگاه می کنند. بعضی ها از آن ها مشک به دست دارند. آمد چند قدمی حضرت ایستاد، سر مبارک خود را پایین انداخت. یا ابا عبدالله «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی»[۱] سینه ی من سنگین شده است. «وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیاةِ» دیگر از این زندگی بیزار هستم. چقدر این صدای العطش را بشنوم. مقاتل را ببینید. تاسوعا کسی کشته نشده است، تاسوعا ما برای چه دور هم جمع می شویم؟ چون یوم العطش است، صدای عطش می آید. صدای العطش بچّه های امام حسین علیه السّلام او را بیچاره کرد. یا غیرت الله. «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی»[۲]سینه ی من سنگین شده است. از این زندگی بیزار شدم. من نمی توانم به خیمه ها برگردم. بگذار بروم جان خود را فدای تو بکنم. این جا نوشتند امام حسین صلوات الله علیه بلند بلند شروع به گریه کردن کرد. «فَبَکی الحُسین علیه السّلام بُکاء شَدیدا» بعد این طور فرمود: «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی» علمدار لشکر من. پناه حرم «وَ إِذَا مَضَیتَ تَفَرَّقَ عَسْکرِی» لشکر می پاشد، تو هستی که ماندی. امّا دید که عبّاس بن علی پر کشیده است. دیگر نمی تواند بماند. فرمود: اگر قرار است بروی پس برو یک مقدار آب بیاور. مشک را که برداشت، چقدر این بچّه ها را خوشحال کرد. همه ی وجود او انگیزه است. از چهار هزار تیر انداز رد شد، خدا رحمت بکند مرحوم غروی اصفهانی، کمپانی را اعلی الله مقامه -استاد آقای بهجت است. من هر سال این را می خوانم که این بزرگوار به ما نظر بکند مضجع او در سرداب امیر المؤمنین علیه السّلام است- می گوید: چطور از چهار هزار نفر رد شد؟ یک نفر از چهار هزار تیرانداز چطور عبور کرد؟ می گوید: «وَ لَا یَهُمُّهُ السُّهام حَاشا» تیر برای او اهمّیّت ندارد. برای چه کسی؟ «مَن هَمَّهُه سِقَایة العَطاشا» قول داده است آب می آورد. به چهار هزار نفر زد، از آن ها گذشت به آب رسید. مشک را پر کرد. سقای ادب است سقای معرفت است خدا خود می داند ساقی معرفت عالم است. مشک را پر از آب کرد، این دست خنک شد. (دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد) بریده باد این دست. حالا که آب آورد شروع به رجز خواندن کرد. «لَا أَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذِ الْمَوْتُ رَقَی»[۳] از مرگ نمی ترسم، جان خود را فدای حسین بن علی بکنم بالا می روم. «حَتَّی أُوَارَی فِی الْمَصَالِیتِ لَقَا» اگر این قدر شمشیر بزنید که زیر شمشیرها من را دفن بکنید، من از مرگ نمی ترسم. «نَفْسِی لِنَفْسِ الْمُصْطَفَی الطُّهْرِ وَقَا» جان من فدای نفس پیغمبر حسین من. «إِنِّی أَنَا الْعَبَّاسُ أَغْدُو بِالسِّقَا» منصب من سقایی است. رزمنده در میدان تک هم که باشد، هر چه بزنند دائم جا به جا می شود، تیرها را رد می کند ولی دشمن می داند عبّاس نیامده است بجنگد، هدف او معلوم است کوتاه ترین راه به خیمه. لذا می شود به کمین او نشست. در کمین او نشستند. دست راست افتاد. فدای سرش. «وَ اللَّهِ إِنْ قَطَعْتُمُ یمِینِی إِنِّی أُحَامِی أَبَداً عَنْ دِینِی» فدای سر حسینم. جلوتر رفت. نمی تواند مسیر را عوض بکند. باید این آب را برسانم. یا رب مدد کن. جلوتر دست چپ افتاد. ایمان را ببین. «یا نَفْسُ لَا تَخْشَی مِنَ الْکفَّارِ» ای نفس از این کفّار نترس. «وَ أَبْشِرِی بِرَحْمَةِ الْجَبَّارِ» دست دادی فدای سر او. بشارت باد به رحمت خدا. این دست را که دادم رحمت خدا است. لایق دانست که من فدای او بشوم. ✍ دادآفرین ادامه👇👇👇 صفحه رسمی حجة الاسلام دادآفرین https://eitaa.com/khatibyazdi ╚═══ 🍃🌺🍃 ═════
«وَ أَبْشِرِی بِرَحْمَةِ الْجَبَّارِ …. … قَدْ قَطَعُوا بِبَغْیهِمْ یسَارِی» دست چپ را انداختند، سرعت خود را بیشتر کرد. شاید با دندان مشک را گرفته است. دیگر سپر مقابل این تیرها نیست، مشک تیر نخورد. سر مبارک را این قدر خم کرد که پشت سر اسب پنهان بکند. باید این مشک را برسانم. تا یکی نفر با عمود آهن آمد. من دیگر این جاها را رد می کنم، همین قدر برای شما می گویم مقرّم می گوید: ابا عبدالله الحسین علیه السّلام وقتی آمد داشت به سمت خیمه ها برمی گشت، چند تا نکته می گوید: یکی این است که خم شده بود. «و بَانَ الاِنکسارُ فی جَبِینِه» آثار شکست در حسین می دیدند. «فَاندَکَّتِ الجبالُ مِن حَنینِهِ» دیدند دارد بلند بلند گریه می کند. مقرّم می گوید: «وَ جَعَلَ یُکَفکِفُ الدُّموعُ بِکُمِّهِ» آقای تشنه، تشنه که گریه ندارد می گوید: به نحوی گریه می کرد که با آستین صورت خود را پاک می کرد. آمد نزدیک خیمه علّامه ی مجلسی می فرماید: وقتی رسید فرمود: زینب جان -همه منتظر هستند ببینند عمو چه شد.- به بچّه ها بگو معجرها را محکم گره بزنید. پی نوشت ها: [۱] بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۵، ص ۴۱. [۲] همان. [۳] بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۴۵، ص ۴۰. ✍دادآفرین صفحه رسمی حجة الاسلام دادآفرین https://eitaa.com/khatibyazdi ╚═══ 🍃🌺🍃 ═════
درخواست برگزاری دوره آموزشی ذکرمصیبت و استمرار آن‌توسط استاد دادآفرین.... صفحه رسمی حجة الاسلام دادآفرین https://eitaa.com/khatibyazdi ╚═══ 🍃🌺🍃 ═════
🗣آموزش روش های ذکرمصیبت🗣 ویژه خواهران و برادران استاد: حجه الاسلام والمسلمین مهدی دادآفرین محل برگزاری دوره : شهرستان اردکان جهت شرکت در دوره به آیدی : @dorna_group یا به شماره : 09216499313 درایتا پیام‌بدید. صفحه رسمی حجه الاسلام مهدی دادآفرین 👇👇 زبرالحدید https://eitaa.com/khatibyazdi