🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
✨✨✨✨✨✨
🦋🦋🦋🦋🦋
✨✨✨✨
🦋🦋🦋
✨✨
🦋
#بادام 
#پارت_صد_وبیست
رباب که بیاد بیدار میشم...
اخم کردم و بیرون میرفتم که شنیدم به سیما گفت : بهترین لباستو تنت کن ...
بدجور داشتن عصبیم میکردن ...
برگشتم تو اتاق و حوصله نداشتم ...
مدام عصبی میشدم و نمیتونستم بشینم ..
با خودم کلنجار میرفتم...
دم دمای ناهار بود که خاله اومد حداقل بودنش نور امیدی بود ...
با عجله بیرون رفتم...
نفس زنان بهش رسیدم و گفتم : خاله اومدی ؟
_ اره ...رو بهم شد و گفت : چرا انقدر عجله داری ؟
_ سلام خاله ...علی بزرگ شده ؟
صدای سالار بود که از پشت سرمگفت : اره داشت با اسب میومد ...
با تعجب نگاهش کردم و گفتم : الان کجاست ؟
خاله خندید و گفت : سالار سر به سرش نزار ...
چونه امو بین دست گرفت تکونی داد و گفت : اون نوزاد فعلا که حتی نمیتونه گردنشو نگه داره ...
سالار لبخندی زد و گفت : عمه خانم اومده ...
خاله لبهاشو جمع کرد و گفت : شنیدم...بیشتر شوکه شدم از اومدنش ...
سالار سکوت کرد و دوتایی بالا میرفتن ...
اردلان رو بین درخت ها دیدمکه داره میره ...
#به_قلم_فاطمه
                
            