🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
✨✨✨✨✨✨
🦋🦋🦋🦋🦋
✨✨✨✨
🦋🦋🦋
✨✨
🦋
#بادام
#پارت_صد_ونَود
سالار منو عقب زد و با عجله بیرون رفت ....
پاشو که بیرون گذاشت اردلان رو صدا میزد ...فریاد میزد ...همه بیرون ریختن و همه با دیدن سالار خشکشون زده بود....
اردلان وسط حیاط ایستاده بود... تو ایوان ایستادم ... سالار همونطور که پله هارو پایین میرفت گفت : تو چه غلطی کردی ؟
خاله رباب فکر میکرد خواب دیده و پا برهنه بیرون دوید ...
بالای نرده ها اشک میریختم و به سالار نگاه میکردم...روبروی اردلان رسید یقه اشو چسبید بلندش کرد ...
سالار خیلی درشت تر از اردلان بود ...
اردلان رو بلند کرد و اویز شده بود..
صورتش قرمز شده بود و نمیتونست نفس بکشه ...
چشم هاش داشت از حدقه بیرون میزد...خاله رباب بدو بدو پایین رفت ...شکه شده بود و میگفت : سالار تویی ...بزار نگات کنم ...
سالار به اردلان چشم دوخته بود و گفت : تو چه غلطی کردی با چه حقی بادام رو کتک زدی با چه حقی بچه منو کشتی ؟
شلوار اردلان از ادرارش خیس شد و قطره های اردرار روی زمین میریخت ...
#به_قلم_فاطمه