eitaa logo
خـــاتـون🦋
16هزار دنبال‌کننده
7 عکس
4 ویدیو
0 فایل
»سرگذشتِ جذابِ بـــــادام گُل و ســـالار خان💓
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨✨✨✨✨✨ 🦋🦋🦋🦋🦋 ✨✨✨✨ 🦋🦋🦋 ✨✨ 🦋 سالار منو عقب زد و با عجله بیرون رفت .... پاشو که بیرون گذاشت اردلان رو صدا میزد ...فریاد میزد ...همه بیرون ریختن و همه با دیدن سالار خشکشون زده بود.... اردلان وسط حیاط ایستاده بود...‌ تو ایوان ایستادم ... سالار همونطور که پله هارو پایین میرفت گفت : تو چه غلطی کردی ؟‌ خاله رباب فکر میکرد خواب دیده و پا برهنه بیرون دوید ... بالای نرده ها اشک میریختم و به سالار نگاه میکردم‌...روبروی اردلان رسید یقه اشو چسبید بلندش کرد ... سالار خیلی درشت تر از اردلان بود ... اردلان رو بلند کرد و اویز شده بود‌.. صورتش قرمز شده بود و نمیتونست نفس بکشه ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون میزد...خاله رباب بدو بدو پایین رفت ...شکه شده بود و میگفت : سالار تویی ...بزار نگات کنم ... سالار به اردلان چشم دوخته بود و گفت : تو چه غلطی کردی با چه حقی بادام رو کتک زدی با چه حقی بچه منو کشتی ؟‌ شلوار اردلان از ادرارش خیس شد و قطره های اردرار روی زمین میریخت ...