eitaa logo
خـــاتـون🦋
15.9هزار دنبال‌کننده
6 عکس
3 ویدیو
0 فایل
»سرگذشتِ جذابِ بـــــادام گُل و ســـالار خان💓
مشاهده در ایتا
دانلود
?🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨✨✨✨✨✨ 🦋🦋🦋🦋🦋 ✨✨✨✨ 🦋🦋🦋 ✨✨ 🦋 سالارم برگشته بود ...ازش چشم برنمیداشتم و مدام نگاهش میکردم‌... من و خاله برای کنار سالار نشستن دعوا داشتیم و اخر سالار وسط نشست و من این سمت و خاله اون سمتش ... چه روزهای دردناکی رو پشت سر گذاشته بودم ...بازگشت سالار قشنگترین اتفاق زندگیم بود ...قابله بارداریم رو تایید کرد ... سالار اردلان و شیرین رو فرستاد بیرون عمارت زندگی کنن و بخاطر قسم های خاله رباب از خونش گذشت ...ذات سالار و اردلان خیلی باهم فرق داشت سالار نمیتونست برعکس چهره خشن و مغرورش دل بدی داشته باشه ... اون خیلی دلش پاک بود ... خاله رباب از کنار سالار تکون نمیخورد ...حتی اونشب هم تو اتاق ما خوابید تا صبح هر یکساعت بیدار میشد و سالار رو نگاه میکرد ... اردلان و شیرین رفتن و ما تونستیم دوباره خوشبخت باشیم‌... فقط خاله اجازه داشت برای دیدن اردلان بره و اون حتی اجازه نداشت تو خیابون ها راحت رفت و امد کنه ... روزهای قشنگ و سخت بارداری گذشت و بالاخره یه روز پسرمو تو بیمارستان فرح در اغوش کشیدم ... خوشگلترین نوزادی بود که تو عمرم میدیدم‌... سالار اسمشو سعید گذاشت و اون شد قشنگترین حس برای ما ...