eitaa logo
خـــاتـون🦋
15.9هزار دنبال‌کننده
7 عکس
3 ویدیو
0 فایل
»سرگذشتِ جذابِ بـــــادام گُل و ســـالار خان💓
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨✨✨✨✨✨ 🦋🦋🦋🦋🦋 ✨✨✨✨ 🦋🦋🦋 ✨✨ 🦋 زندگی بالا و پایین بسیار داره و بالاخره بعد کلی دردسر تونستیم زندگی ارومی داشته باشیم ... سعید و پری و بهادر شدن بچه های عشق من و سالار ... از اردلان فقط میدونستم که یدونه دختر داره ... خاله میرفت دیدنشون و دیر به دیر بهشون سر میزد ... سالهای بعد انقلاب سالار کدخدا شد و بازم کنار مردم موند ...اون به مردم خدمت میکرد و زندگی قشنگی داشتیم‌... سالهای طولانی کنار سالار و بچه ها و نوه ها ... چه روزهایی که به قشنگی میگذشت ....دختر اردلان شد عروس بزرگ‌ من زن سعیدم‌... اردلان تا اونموقع اجازه نداشت بیاد عمارت، شیرین میومد و گاهی کنارمون میموند ... اردلان هم وقتی دخترش عروسمون شد پاش به عمارت باز شد... سالار کنارم اروم خوابیده مردی که هنوزم مغرور و خشن ‌..ولی تو دلش پر از عشقه ... چه خوب که اون روز تونستم به زبون بیارم و سرنوشتمو با سالار بچینم ..‌ چه قشنگ‌ که بچه هام کنارمن و هنوزم به سالار که نگاه میکنم عشق تو چشم هام موج میزنه ... سالار خان یکی یدونه بادام گل ... بادامی که بالاخره تونست یکبار تو زندگیش موی کوتاه رو تجربه کنه ...دیگه سالار اجازه نداد کوتاهش کنم...گیس های سفید شده بافته رو پشتم انداختم‌...سالار از پشت سر شونه ام رو بوسید و گفت : به چی نگاه میکنی ؟‌ دستهاشو به قلبم فشردم و گفتم : به عشقی که سالها پشت سر گزاشتم‌... پایان