🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
✨✨✨✨✨✨
🦋🦋🦋🦋🦋
✨✨✨✨
🦋🦋🦋
✨✨
🦋
#بادام
#پارت_صد_وهشت
با خنده بله شون گرفتم و نفس کشیدمش خیلی قشنگ بودن ...
سالار از پشت سرم گفت :خوشت اومد ؟
به دیوار تکیه کرده بود و دستهاش تو سینه اش بود ...
با بغض گفتم تو خریدیشون ؟
سرشو تکون داد و گفت : بله برای تو خریدمشون ...
اشک هام روی لباس میریخت ...دستهاشو برام باز کرد و راه سمتش رفتم...
سرمو محکم به سینه اش فشردم و گفتم : ممنونم...
اشکهامو با دست پاک کرد و گفت : دلم میخواست خوشحال بشی ...
_ واقعا خوشحال شدم...سرمو بوسید و دستهاشو محکم دورم پیچید ...
همدیگرو و از ته دل بغل گرفتیم ...
سالار بهم اجازه داد تا فردا برای دیدن خانواده ام برم و تا عصر برگردم...
توقع اون همه لطف رو واقعا نداشتم ...
صبح بود که خود سالار منو تا خونمون برد ...
کسی خبر نداشت که دارم میرم...
درب حیاط همیشه باز بود و حیاطمون بقدری بزرگ بود که همیشه تا خونه رو میدویدم...
اونجا که رفتم خاطراتم زنده شد و اون روزها تو ذهنم اومد ....
#به_قلم_فاطمه