eitaa logo
خـــاتـون🦋
15.9هزار دنبال‌کننده
6 عکس
3 ویدیو
0 فایل
»سرگذشتِ جذابِ بـــــادام گُل و ســـالار خان💓
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨✨✨✨✨✨ 🦋🦋🦋🦋🦋 ✨✨✨✨ 🦋🦋🦋 ✨✨ 🦋 موهامو نوازش کرد ...چشم هامو باز کردم و گفتم : چی میخوای از جون من ؟ سالار با اخم‌گفت : چی میخوام از جونت ...عشق و محبت میخوام ... باورم نمیشد ...زبونم‌ بند اومده بود ... تو تخت نشستم‌..‌سالار روبروم نشست و گفت : اینجا چخبره ؟‌ دستمو کنار صورتش بردم باورم نمیشد ... سالار خندید و گفت : بادام من مردم ؟‌ لبهام میلرزید و گفتم : سالار تو مردی مگه ؟‌ تو رو دفن کردن من خودم با چشم هام دیدم‌... سالار لبخندی زد و گفت : من خودمم امروز شنیدم مردم ... _ سالار کجا بودی ؟‌ دستهامو فشرد و گفت : بادام چرا به این روز افتادی ؟ محکم رفتم تو بغلش ..‌لباسشو چنگ‌ میزدم و گفتم : سالار ...جیغ میزدم و صداش میزدم ... باورم نمیشد ...سالار سرمو بوسید و گفت : خانمم چی شده من زنده ام ..‌من هنوز نمردم ... هق هق میکردم و گفتم : سالار من دیگه یه لحظه هم صبر نمیکنم ... همه چیز رو از مردن بچمون تا ازارهای اردلان رو به زبون اوردم‌... سالار عصبی نگاهم میکرد و گفتم : دیگه تحمل نمیکنم‌...دیگه صبر نمیکنم ...