🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
✨✨✨✨✨✨
🦋🦋🦋🦋🦋
✨✨✨✨
🦋🦋🦋
✨✨
🦋
#بادام 
#پارت_صد_وهشتاد_ونُه
موهامو نوازش کرد ...چشم هامو باز کردم و گفتم : چی میخوای از جون من ؟ 
سالار با اخمگفت : چی میخوام از جونت ...عشق و محبت میخوام ...
باورم نمیشد ...زبونم بند اومده بود ...
تو تخت نشستم..سالار روبروم نشست و گفت : اینجا چخبره ؟
دستمو کنار صورتش بردم باورم نمیشد ...
سالار خندید و گفت : بادام من مردم ؟
لبهام میلرزید و گفتم : سالار تو مردی مگه ؟ تو رو دفن کردن من خودم با چشم هام دیدم...
سالار لبخندی زد و گفت : من خودمم امروز شنیدم مردم ...
_ سالار کجا بودی ؟
دستهامو فشرد و گفت : بادام چرا به این روز افتادی ؟ 
محکم رفتم تو بغلش ..لباسشو چنگ میزدم و گفتم : سالار ...جیغ میزدم و صداش میزدم ...
باورم نمیشد ...سالار سرمو بوسید و گفت : خانمم چی شده من زنده ام ..من هنوز نمردم ...
هق هق میکردم و گفتم : سالار من دیگه یه لحظه هم صبر نمیکنم ...
همه چیز رو از مردن بچمون تا ازارهای اردلان رو به زبون اوردم...
سالار عصبی نگاهم میکرد و گفتم : دیگه تحمل نمیکنم...دیگه صبر نمیکنم ...
#به_قلم_فاطمه
                
            