eitaa logo
خـــاتـون🦋
15.8هزار دنبال‌کننده
4 عکس
2 ویدیو
0 فایل
»سرگذشتِ جذابِ بـــــادام گُل و ســـالار خان💓
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ✨✨✨✨✨✨ 🦋🦋🦋🦋🦋 ✨✨✨✨ 🦋🦋🦋 ✨✨ 🦋 سالار بهم نگفت تو اومده بودی ... _ من ازش خواستم جون میخواستم خوشحالت کنم‌... با حالت قهر به ننه گفت : بادام مهمون منه ... دستمو کشید و همونطور که دنبال خودش میکشید گفت : میخوام پیش فامیل های شوهرم پزتو بدم .. بگم این خانم زن سالار خان ... دست همو گرفتیم و رفتیم حیاط اونا ... درست بغل دست حیاط ما بود ... حیاط رو فرش کرده بودن و داشتن میوه هارو میشستن ... دود آتیش برای پختن غذا اماده بود ... نگین حموم رفته بود و میخواستن موهاشو بپیچن ... دوتایی رفتیم تو اتاق لباسشو از شهر اورده بودن و خیلی قشنگ‌بود ... من نشستم و نگاهش میکردم و اونو ارایش میکردن ... همونطور که موهاشو سنجاق میزدن گفتم : نگین مینا خواهر سالار یه پسر کوچولو بدنیا آورد ...انقدر خوشگل و نازه اسمشو گذاشت علی ... نگین تو ایینه به خودش خیره شد و گفت : دیگه نوبت توست که بچه بیاری ... ارایشگرش با لبخندی گفت : همه منتظرن بچه سالار خان رو ببین ....