🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
✨✨✨✨✨✨
🦋🦋🦋🦋🦋
✨✨✨✨
🦋🦋🦋
✨✨
🦋
#بادام
#پارت_صد_ویازده
سالار بهم نگفت تو اومده بودی ...
_ من ازش خواستم جون میخواستم خوشحالت کنم...
با حالت قهر به ننه گفت : بادام مهمون منه ...
دستمو کشید و همونطور که دنبال خودش میکشید گفت : میخوام پیش فامیل های شوهرم پزتو بدم ..
بگم این خانم زن سالار خان ...
دست همو گرفتیم و رفتیم حیاط اونا ...
درست بغل دست حیاط ما بود ...
حیاط رو فرش کرده بودن و داشتن میوه هارو میشستن ...
دود آتیش برای پختن غذا اماده بود ...
نگین حموم رفته بود و میخواستن موهاشو بپیچن ...
دوتایی رفتیم تو اتاق لباسشو از شهر اورده بودن و خیلی قشنگبود ...
من نشستم و نگاهش میکردم و اونو ارایش میکردن ...
همونطور که موهاشو سنجاق میزدن گفتم : نگین مینا خواهر سالار یه پسر کوچولو بدنیا آورد ...انقدر خوشگل و نازه اسمشو گذاشت علی ...
نگین تو ایینه به خودش خیره شد و گفت : دیگه نوبت توست که بچه بیاری ...
ارایشگرش با لبخندی گفت : همه منتظرن بچه سالار خان رو ببین ....
#به_قلم_فاطمه