«کودک هایی که هرگز بزرگ نمی شوند!!»
کودکانِ غزه...
آن ها مثل تماام کودکان دنیا دوست داشتند در امنیت،به دنیای اسرارآمیزِ درونِ شان، رنگ زندگی ببخشند و کودکی کنند.
آنها دوست داشتند زیر سایه ی مستحکم پدر و مادر و در امنیتِ گرمای آغوششان، با خیال راحت بخندند و بازی کنند.
بدون هیچ نگرانی!
مثل تماام کودکان دنیا..
آنها برای آینده یشان برنامه ریزی هایی داشتند. یکی می خواست مهندس شود تا خانه های ویران شده را از نو بسازد. یکی دکترشود تا به مجروحان و زخمیان کمک کند. یکی معلم شود تا به بچه های آواره درس بدهد..
چه مظلومانه آرزو می کنند!!
آرزوهایشان در امتداد جنگ است!!
جنگی ناعادلانه و نابرابر که هفتاد و پنج سال است که نمی گذارد کودکان این سرزمین بزرگ شوند!!
کودکانی که سهمشان از زندگی و دنیایش گلوله است و بمب.
ویرانی هست و شهادت.
آوارگی هست و تنهایی!!
و چه غریبند و مظلوم!!
و چه صبورند و مقاوم!!
و چقدر مقتدرانه، با قدرت ایمان پای وطن و آرمانش ایستاده اند!!
چه زیبا مردمانی اند!!
آنجا کودکانی که می مانند، خیلی زود بزرگ می شوند!!
✍صدیقه بذرافشان..
متن ۲۸۱_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
انسان باشی و برق بیمارستان را قطع کنی و ۳۹ نوزاد زیر دستگاه تنفسی خاموش، پا بر زمین بکوبند و اندک اندک جان بدهند!؟
انسان باشی و ازین بیمارستان به آن بیمارستان نوزدان را برای حفظ حیات منتقل کنند و تو گرگسان دنبالشان کنی و در بیمارستان آخر بمب و آتش بر سرشان بیندازی که مبادا نفس بکشند؟!
انسان باشی و ۳۹ نوزاد نارس که از هنگام تولد دست مهری ندیدهاند و از دل انفجار و خون جان به در بردهاند را با پا گذاشتن روی سیم برق دستگاه تنفس، زجرکش کنی؟!
انسان باشی و پیش چشم مادرانی که بیش از دویست روز چشم انتظار شنیدن صدای نوزادشان بودهاند، فرزندانشان را پیش از درک زیبایی هستی به کام مرگی دلخراش بفرستی؟!
باور این حد از خوی شیطانی و سنگدلی بسیار دشوار است و صهیونیستها در این جنایت سرپوش هم نمیگذارند.!
زیرا شیطان و جنودش را نقطه قوت خود میدانند.!!
حال آن که دست قهر الهی نزدیک است و چون پرندگان ابابیل آنان را سایهوار تا لحظه مقرر دنبال میکند.! و مرگی رقت بار و هولناک، در انتظارشان است.
✍ بینام
📝 متن ۲۸۲_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
شاید آن زمان که پیر فرزانه انقلاب، خمینی کبیر فرمود سربازان من در گهواره ها هستند این روز ها را هم میدید. نوزادانی که خون مقاومت در وجودشان جریان داشت. نوزادانی که در حصار های شیشه ایی، مثل پروانه هایی در پیله بودند که رهایی را مشق میکردند. آنهايي که در این دنیا فقط نفس کشیدن میخواستند و همین برای صهیونیست ها کابوسی وحشتناک بود که دست به چنین کاری زدند.
بردین نفس برای یک نوزاد چند روزه. چیدن بال پروانه هایی که آرزوی پرواز در سرزمین خودشان را داشتند.
آنها از آرمان همین نوزدان ترسیدند از بزرگ شدن روح مقاومت و پایداری. آنها در دم خفه کردند، وجود های پاک و مقدسی که هنوز تلألویی از خورشید بیرون را ندیده بودند اما در وجودشان نور مقاومت و پایداری بود.
کاش زور بیشتری بهجز اشک برایتان داشتم.
✍ سمانه بهارلویی
📝 متن ۲۸۳_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
بسمالله
«دردهای آموزشی»
این پسر، پیش از این آموزش منبر دیده؟ نه. چهبسا بیشتر ازبچههای من و شما دنبال بازی بوده اما شرایط فعلی، از او نه یک خطیب توانا که یک دشمنشناس، وقتشناس و مومن به وعده نصرت الهی ساخته؛ این همان آموزش درد و بحران است. همان رشد درسختیها است که اغلب از آن واهمه داریم اما خداوند ربالعالمین، جدا از امتحان و ابتلا، درد را دلیل رشد قرارداده است.
این همان چیزی است که اغلب از آن برای فرزندانمان واهمه داریم. آنچه هنوز فرزندمان طلب نکرده را برایش فراهم میکنیم تا یک وقت حرمان روی سرش سایه نیندازد. غافل از اینکه حرمان هم اگر به جا باشد از گروه همین دردهای آموزشی است.
این از سنخ همان نه گفتنها به کودک است، که خیلی مادرو پدرها از ترس شکسته شدن دل فرزندشان از آن ابا میکنند و حاضرند هر سختی را به جان بخرند اما به فرزندشان، نه نگویند چون از عواقبش میترسند.
از سنخ همان درسهایی است که قراراست دنیا به ما بدهد.خیلی هم تفاوت نمیکند چقدر برای شانه خالی کردن از آن، برنامه بریزیم. دنیاست دیگر. عاقبت یک جایی، به زور هم که شده ما را پای کلاس روزگار مینشاند.
باید دعا کرد و مراقب بود و از ربالعالمین مثل عبارت مناجات ابوحمزه خواست که:_الهی لا تودبتی بعقوبتک: باعقوبتت، به زور، با جانکندن، آدمم نکن.
باید مثل آیه 286 بقره خواست که:« ربنا لاتحملنامالاطاقت لنا به، مارا به آنچه طاقتش را نداریم،دچار نکن»
و
حواسمان باشد مردم غزه میتوانند مدرسهای برای کودکانمان باشند،آموزشی بدون درد.هوشیارباشیم و درسهایش را به فرزندانمان بیاموزیم.
✍ محنا
📝 متن ۲۸۴_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
@almohanaa
ساعت هشت صبح است. سايت الجزيره را باز كردهام.گوشهی تصویر این جمله را نوشته "أصوات من غزة"
مرد گزارشگر با كت و شلوارى اتوكشيده دارد از ب م ب ا ر ا ن روزانه شُغالها و قطع شدن همهی راههای ارتباطی میگويد. اما هنوز هم صدها هزار نفر هستند که در این شرایط سخت زندگی میکنند. مردم با فرستادن صوت کمتر از یک دقیقه صدایشان را به گوشهای شنوا میرسانند.
محمد در نزدیکی بیمارستان اندونزیایی در شمال غ ز ة زندگی میکند. بیشتر اوقات برق ندارند. از کمبود آب و غذا و برق میگوید.
یاسر از بمباران تصادفی و بدون هدف شُغالها حرف میزند که همه چیز را در یک لحظه نابود میکند و ترس و وحشتی که برای نجات یافتگان باقی میماند.
أم فراس در اردوگاه جبالیا زندگی میکند. اوضاع بهداشتی برای مجروحان، زنان و بچهها فاجعه است.هر تلاشی برای رفتنشان به جنوب کنند بی هیچ دلیلی دستگیر میشوند. این آخرین جمله اش است: دارم از گرسنگی میمیریم. دارم از ترس میمیرم.
خالد هم از اردوگاه جبالیا صدا فرستاده. بیشتر افراد اینجا از پناهنگان سال 1948 هستند. آنها مرگ در خانههای خود را بر خارج شدن دوباره ترجیح میدهند.
این صداها برای همیشه در تاریخ ثبت شدهاند
به تاریخ 14 نوامبر 2023
✍ زهرا غلامی
📝 متن ۲۸۵_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
" سیصد و سه نقطه"
لباس ها را بغل گرفتم و بوسیدم. عطر خوش نرگس توی اتاق پیچید. هنوز برای پوشیدنشان تردید داشتم. نه از ترس جانم یا هر چیزی که به خودم مربوط باشد؛ از بی حرمتی به لباس واهمه داشتم، آن هم توی دل یک کشور اروپایی.
با صدای زنگ آپارتمان گذاشتمشان توی ساک و دوستم را صدا زدم: "ابوالفضل! داداش! در می زنن."
همزمان با صدای قطع شدن شرشر آب حمام جواب داد:
" بیزحمت درو باز کن از بچه های خودمونه. منتظرش بودم."
در را آهسته باز کردم و از دیدن جوان قدبلند روبرویم خشکم زد. چیزی که بیشتر از چشم روشن، سر و ریش بور و لهجه ی غلیظ انگلیسی، میخکوبم کرد؛ چفیه ی دور گردنش بود، آن هم وسط شهر لندن.
دستش را دراز کرد و گفت: "سلام، عصر بخیر! "
به خودم آمدم، جواب سلامش را دادم و پرسیدم: " شما؟ "
لبخند ملیحی زد:" من؟ ... عباس! قاسم! علی اکبر! ... چه فرقی می کنه؟ مهم اینه که کارمونو درست انجام بدیم. "
زبانم بند آمد. این جوان چه کسی بود؟ این جملات... رفیقم گفته بود از خودمان است. اما او از خودمان هم نزدیک تر بود. تنها یک سوال به زبانم آمد:
-" نمی ترسی اینجوری میای بیرون؟"
جوان خنده ای کرد و گفت: " چرا بترسم؟ ما صاحب داریم. تنها نیستیم. "
پاکتی از جیب کت جین کوتاهش بیرون آورد و به طرفم گرفت.
- " این برای ابوالفضله. خوشحالم از نزدیک هم دیدمتون. خدانگهدار! "
پاکت با لرزش انگشت هایم می لرزید. نگاهم روی چفیه ی سفیدِ عباس، قاسم، علی اکبر... مانده بود که از پله ها پایین می رفت. پنج شش تا پله بیشتر نرفته بود که برگشت. لبخندی زد و آهسته گفت:
"لطفا سلام ما رو به آقا برسونید. بهشون بفرمایید خیالشون از اینجا کاملا راحت باشه."
باز با همان لهجه ی اصیل انگلیسی خداحافظی کرد و به سرعت پایین رفت. از جلوی چشم هایم که دور شد، گیج و مبهوت به پله ها خیره ماندم.
غروب، وقتی به مرکز اسلامی انگلیس می رفتیم، به عبا و عمامه سفیدم توی شیشه مترو نگاه کردم. بغضِ گلویم را فرو دادم و رو به دوستم گفتم:
"امام زمان داره یارانش رو تو دل اروپا پیدا می کنه ابوالفضل، اون وقت ما ..."
برداشتی آزاد از سخنرانی حجت الاسلام حاج علی اکبری از یک ماجرای واقعی، اوایل دهه هشتاد در شهر بندرعباس.
✍ طیبه روستا
📝 متن ۲۸۶_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
بسم الله
«به امید تو💚»
امشب باز شب توست، بیشتر از تمام شبهای قبل. خودت کجایی؟
من فکر میکنم محبت پدرانه که نه، بیشتر از مادرت، باعث شده حالا در میان مخروبهها بگردی.
کسی چه میداند؟! شاید تو همان وجود نورانی هستی که کودکان فلسطین زیرآوار میبینند.
من فکر میکنم تو حالا گاهی درنقش پرستاران مهربان،
گاهی در نقش امدادرسانان، گاهی در نقش مادرها، گاهی شاید کادر بیمارستان هستی.
تو مردمیدانی، تو خلوتنشین نیستی.
تو هم خودحادثهای، هم آرام بخش حوادث.
تو درست میان دردهای ما و آنهایی.
تو درست بین ما و بین آنهایی. تو درست همدرد مادرهایی.
درست همرنج پدرها،
درست کنار برادرها و خواهرهای داغ دیده،
بالای سر پدری که برنعش جوانش سوگواری میکند.
بالای سر زنی هستی که به مراعات همسرش، به مراعات زنان داغدار دیگر، شیون نمیکند، فریاد نمیزند یقه چاک نمیکند، فقط قلبش فشرده میشود.
درخودهزاربار میشکند، هزاربار جان میکند و هرهزاربار، دوباره زندگی از سر میگیرد تا باز زندگی ببخشد.
مولای من و ما!
مولای تمام کودکان یتیم!
مولای روزهای پردرد همان قدر که مولای روزهای پر از عشق و زیبایی و مروت!
به خودت قسم؛ تنها دلیل اینکه ما این روزها را تاب میآوریم؛
تنها دلیل اینکه با دیدن این صحنهها، قلبمان از حرکت نمی ایستد،
تنها دلیل اینکه هنوز حق حیات برای خودمان قایلیم، تو هستی!
تو و جمعه سبزی که بالاخره یک روز از پس این روزهای طولانی و ناتمام،
از پس این روزهای سیاه و دودی!
از پس این روزهای پر از سرخی خون؛
خواهد آمد و انتقام ارباب بیکفن،
تمام بیش از 160 هزارشهید فلسطین و غزه و تمام شهدایمان را خواهی گرفت!
آه مولای ما! تو فقط بیا!
✍محــــــــــــــــــــنا
📝 متن ۲۸۷_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
@almohanaa
میدانی رفیق ....هرکسی ممکن است داغ ببیند.عزیزش را ازدست بدهد.بعد هم حتما آدمهایی می آیند و تسلیت میگویند.خانه هم پرمیشود از آدمهایی که میروند ومیآیند و خود را همدردمیدانند.ولی تمام اینها شاید اندوه بزرگ توی دل بازمانده ها را نتواند کم کند.اگر عزیز آدم،جوان باشد یا طفل،اوضاع خیلی بدتر میشود.
میدانی بعدچه میشود؟عزیز ازدست رفته میشود قاب عکس ومیچسبد به سینه ی صاف وصیقل خورده ی دیوار.بعد آدم داغدیده ، کم کم از تب وتاب روزهای اول میافتد.دلتنگ است،غمگین است،اما کم کم یادمیگیرد که بدون او زندگی کند.
اما اویی که ازدست رفته ،چشم انتظار است،تا یادش کنند.نمیخواهد فراموش شود.نمیخواهد ازیاد برود.این سرنوشت همه ی ماست.
این روزها مردم غزه حتی قاب عکس هم نمیشوند.کودکان ازدست رفته شان دارند ازیاد میروند.دیگر مثل روزهای اول کسی دلمان راچنگ نمیگیرد.داریم عادت میکنیم به کشته شدن هر روزِیشان.دارند میشوند یک خبر کوتاه که چون حالمان بد میشود نمیخوانیم و حتی زحمت باز کردن عکسهایشان راهم به خودمان نمیدهیم.میدانی رفیق ...غزه که نه ...همه ی فلسطین منتظرایستاده تا توفقط حرفی بزنی.اگر سکوت کنی ،این سرنوشت همه ی ماست.
✍ زهرا غلامزاده
📝 متن ۲۸۸_۰۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat