خودم را میگذارم جای این مردمانی که لحظات آخر با رئیس جمهور خود صحبت کردند...پیرمردی با ریش های سفید و چهره آفتاب خورده و دستانی پینه بسته با چشمانی که در ته دره از چروک برق میزدند از دیدن رئیس جمهور ممکلت خویش. پیرمردی که ذوق دیدار سید اولاد پیغمبر زیانش را قاصر کرده از گفتن گله و شکایت. پیرمردی که میگفت تا به حال هیچ فرمانداری را از نزدیک ندیده و حالا رئیس جمهور را از نزدیک میبیند. زنان و مردانی که از سر ارادت دست خداحافظی بلند میکنند.
تو در وجودت چه داشتی مرد، که این چنین مردمانی در دور دست ترین روستا های کشور اشک میریزند از دیدنت.
مرد میدان تو بودی. تو رضایت خدا در چشمان این پیرمرد میدیدی نه صندلی پر زرق برق ریاست .
تو همصحبتی با روستاییان را به تعریف و تمجید رسانه ها ترجیح دادی تو باز کردن گره مشکلات مردم را بدون حضور شاتر دوربین ها ترجیح میدادی.
تو رسیدگی به سفره کارگران را از سفر های پر تمطراق اروپایی ترجیح دادی.
تو عزت را در همین باز کردن گره مشکلات روستایان میدیدی و خدا تو را عزیز کرد. عزیز ملت شدی.
✍#بهار
#خط_روایت
#شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#در_آغوش_امام_رضا
@khatterevayat