روایت دوستِ ساکن مونترال کانادا
یه مغازه هست نزدیک خونهم، مراکشی و الجزایری هستند صاحبش و فروشندههاش؛ آقا هستند و مسن اکثراً. و همهچیزش حلاله، یعنی نون و بیسکوییت و...، همهچیز رو بررسی میکنه. با فروشندههاش آشنا شدم دیگه این مدت، فقط یکیشون هست که کلاً آدم کمحرف و خشکیه، هیچوقت همکلام نشدیم. امروز رفته بودم مغازهشون، همون آقای کمحرف پشت دخل بود. خریدامو گذاشتم که حساب کنه، سرشو اورد جلو با نگراااانی و یواشکی و لهجهٔ غلیظ عربی-فرانسوی گفت:
- Madam, what's going on in Iran, you see the news?
- yes, is it bad?
- it's..., it's veeeery good... Arab countries are asleep and just Iran can stop them... I'm very concerned but...
(- این... خیلی خوبه... کشورهای عربی خوابن و فقط ایران میتونه جلویشون رو بگیره... خیلی نگرانم اما...)
هیچی دیگه، همین ☺️، ادامهٔ مکالمه دربارهٔ این بود که چقدر ایران صبوری کرد و دیگه اگر نمیزد اونا وحشیتر میشدند.
حتی نمیدونم کی فهمیده بود که من ایرانیام ...
#فاطمه_توانایی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#وعده_صادق
〰〰〰〰
@khatterevayat