بعد عملیات وعده صادق
صدم را گذاشتم برای کامنت عربی و انگلیسی زدن.
هرچه زیر پیج های غیرفارسی انرژی میگرفتم با کامنت های بیبیسی و...پنچر میشدم.
از مجازی کندم و هرطور بود خودم را رساندم اینجا، کف خیابان.
این جمع،
چند روز است دور تا دور میدان اصلی یزد تحصن کردند و مطالبهشان پاسخ قاطع ایران بود که امشب به جشن و شادی ختم شد.
داشتم جمعیت را نگاه میکردم آنالیز میکردم کامنت نویسهای بی بی سی فارسی اینجا هستند یا نه. میدان عمومی بود و همه بودند. از تیپ ها، زن و مرد جوانی را نشان کردم. دوست داشتم واکنششان را ببینم و سر صحبت را باز کنم.
داشتم برای باز کردن سر بحث معادله ایکس و ایگرگ میچیدم که خانم غفوری دستش را از چادر بیرون آورد و دو ظرف غذا به خانم و آقای ایکس داد.
غذا نذر بود و خانم غفوری از رزمنده های پشتیبانی جنگ.
با چشم دنبالشان کردم. زن و مرد با روی باز غذا را گرفتند و گوشه ای از میدان توی یکی غرفه ها نشستند.
زیر صدای ای لشکر صاحب زمان پخش میشد و ما مردم واقعی کف خیابان دور هم جمع بودیم؛ از والسابقون تا وسط، میانه رو و مخالف...حداقلش این بود که منطقِ حضور ادم ها، زبان بی منطق مخالف را خاموش میکرد، دل السابقون را گرم و به آدمهای وسط جهت میداد.
حالا اکانت های فیک خفه شده بودند و ما مردم بودیم.
✍ #فاطمه_سادات_امامی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#وعده_صادق
〰〰〰〰
@khatterevayat
@Aanne_57