ساعت ۳ نیمه شب است
چرا دارد کولاک میکند؟
اولش خودم را به خواب میزنم اما نمی شود. دارد بالا می آید... گلاب به رویتان
معده ام همیشه مشکل دارد اما امشب...
تا ساعت ۴ حدود ۱۰ - ۱۵ باری تا حیاط میدوم و برمیگردم، فایده ندارد..
۵ و نیم صبح روی تخت اورژانس بیمارستان سرم به دست دراز کشیده ام. آرامبخش و ضد تهوع و غیره و غیره دارند اثر میکنند و دوست دارم بخوابم.
یک هو صدای پرستاران شیفت شب خواب را از سرم می پراند...
«میگه بخاطر رأی دارن اضافه کاریا رو میدن»
«ای بابا کی حالا خواست رأی بده»
....
سرم تمام شده. تا همراهم کارهای ترخیص را انجام دهد خودم را هرطور شده میرسانم به ایستگاه پرستاری.
چشمان بی رمقم را میدوزم به چشم پرستار.. انگار حال و روزم قلبش را رقیق و لطیف کرده.
سر حرف را باز میکنم: «تو آمپولام آرام بخش هم بود؟»
«آره باید بخوابی تا بهتر بشی»
کمی مکث میکنم و با تمام توانم لبخند بیحال اما واقعی میزنم: (حرف بی مقدمه اثرش بیشتر است) «رأی نمیدی؟» :)
جا میخورد و میخندد... شاید از روی ناچاری میگوید: «چرا بابا» فورا میگویم: «همه مون مجبوریم» انگار حرف دلش را زده ام. میخواهد حرف را ادامه بدهد که سریع میگویم: «اما اگه رأی ندیم وضع بدتر میشه»
میخندد و میگوید «اره رأی میدیم، خیالت راحت»
راهم را میکشم به سمت پذیرش. نمیدانم جملاتم چقدر به دردبخور بوده اند، اما امید دارم خدا اثرش را بالا ببرد.
شاید این دو پرستار در خلوت خودشان بیشتر فکر کنند به حرف هایم .. دو نفر هم دو نفر است!
✍ #فاطمه_کریمی
#خط_روایت
#ایران_قوی
#انتخابات
@khatterevayat
〰〰〰〰〰〰🔻🔻
امتیاز بدهید.