ترس به جانم افتاد. از اینکه ممکن است کار مملکت لنگ بماند که نمیماند، نبود. از اینکه کسانی گوشهای از این خاک ممکن است جه بلایی سرشان آمده باشد هم نبود. به خودم لرزیدم که فرقی نمیکند کجای جهان ایستاده باشی. زیر غباری از مه، وسط ارتفاعاتی که کیلومترها با جایی که به آن آبادی میگویند فاصله دارد، یا جایی همین نزدیکیها، بین شلوغی رفت و آمد آدمها.
فرقی نمیکند چه کفشی به پا کرده باشی. بالاترین مقام مملکتی را داشته باشی یا آدمی باشی که کسی جز خودت او را نمیشناسد. فکر کن همهی دنیا خبر مفقودیات را قاب کرده باشند، صدها نفر پیات باشند. پای پهپاد را کشیده باشند وسط. همهی اینها هم که باشد، ته تهش، تنها تو میمانی و ارادهی کسی که تسلیم آنی.
✍#مبینا_لهراسبی
#خط_روایت
#شهیدان_خدمت
#شهید_جمهور
#در_آغوش_امام_رضا
@khatterevayat
تیغهي بینیام تیر میکشد و تصویر مقابل چشمانم تار میشود. پدری کودکش را سر دست گرفته و حیران میدود. زانوهایش تاب نمیآورد. زمین میخورد. دلم طاقت نمیآورد تلویزیون را خاموش میکنم و توی صندلی فرو میروم.
خبر پرتاب موشکها را که شنیدم، نشستم پای تصویرها. اینبار کودکان آوارهي فلسطینی را دیدم که نقطههای نورانی توی آسمان را نشان هم میدادند و خنده از صورتشان جمع نمیشد. نگاهشان روبه آسمان بود و بالا و پایین میپریدند. پدری را دیدم که کودکش را روی دوش گرفته و فریاد الله اکبر از دهانش نمیافتاد. سه نقطهی بالای فیلم را میزنم و آن را ذخیره میکنم.
✍ #مبینا_لهراسبی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#حزب_الله_زنده_است
#وعده_صادق
〰〰〰〰
@khatterevayat