eitaa logo
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
39.5هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
3.3هزار ویدیو
15 فایل
این‌شعر پراز برات #ابرآهیمـ است #بےسَر و #مخلص،ذات #ابرآهیمـ است تغییرمسیرخیلے از آدمها اینهاهمہ‌معجزات #ابرآهیمـ است😍 خادم‌الشهدا👈 @shahiidhemat تبلیغات ارزان⬇ https://eitaa.com/joinchat/3688497312Ce08ce141d8 نذورات‌ مهدوی @seshanbehmahdaviii
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#حاج_همت به گريه ميافتد😢. ناگهان چيزي در ذهنش مثل پتك ضربه مـيزنـد. چهرة آن مرد مثل يك تابلو در قابِ
بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ ❤️پس گردنی❤️ كه پي به توطئة آنها برده بود بـراي مقابلـه، شـعارهاي انقلابـي✊ را چاپ كرده و بين مردم پخش كرده بود. آن روز، يك نفر از پشت بلندگو شعارها را ميخواند و مردم تكرار ميكردند. آن مرد، پيشاپيش حركت ميكرد و همراه مردم شعار ميداد👊. مراقب اوضاع بود. ناگهان دستهاي آن مرد بالا آمد و شعاري شنيده شد🍃. در يك لحظه، نظم مردم به هم ريخت. چيزي نمانده بود كه بينظمـي بـه همـه جـا سرايت كند. در حالي كه شعار اصلي راهپيمـايي را بـا صـداي بلنـد تكرار ميكرد، به سمت آن مرد هجوم برد و يك پس گردني به او زد😐😂. آن مرد كـه از اين كار جا خورده بود، خواست لب به اعتراض بـاز كنـد كـه بـا اعتراض دسته جمعي مردم مواجه شد😊. با اين برخورد ، شعارها دوباره منظم شد و مردم به حركـت خـود ادامه دادند. همت باز هم مراقب اوضاع بود. در همان لحظه، پيرمردي پيش آمد و در گوشي به او گفت: «چرا آن آقا را زدي😕؟» ـ چون شعار انحرافي داد.😒 ـ با چشم خودت ديدي كه او شعار داد؟ عرق، سر وروي را فرا گرفت و چهره اش از ناراحتي كبود شد.😓 او با چشم خودش نديده بود. پيرمرد ادامه داد: «آن كسي كه شعار انحرافي داد، فرار كرد و رفت.»😤 ديگر صداي پيرمرد را نميشنيد. سراسيمه به دنبال مرد گشت؛ امـا هر چه تلاش كرد، او را نيافت.😑
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#رمان_شهیدهمت بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ #پایان_فصل_نهم ❤️پس گردنی❤️ #حاج_همت كه پي به توطئة
چندين سال از آن ماجرا ميگذرد. حالا آن مرد يكي از نيروهاي لشـكر است👌؛ همان مردي كه رو در روي ايستاده و با نگاهي معنادار به او خيره شده است😕. هنوز از شرم و خجالت بيقرار است. او با صـداي بلند از همه ميخواهد كه لحظهاي بمانند.🙂 ميگويد: «من به اين مرد ظلـم كـرده‌ام. در حضور يك جمعيت هم ظلم كرده‌ام😞؛ اما حـالا از حاضـر كـردن آن جمعيـت عاجزم. از اين مرد تقاضا ميكنم در حضور همين جمع، مرا قصاص كند.😢» پيش مي رود و سرش را در مقابل مرد فرو ميآورد. همه از رفتـار او تعجـب ميكنند و منتظر عكسالعمل مرد ميمانند😐. مرد در حالي كه بغـض در گلـو دارد، دست مياندازد دور گردن و گردنش را غرق بوسه ميكند☺️. زانو ميزند و پاهاي مرد را ميبوسد.😘 اشك در چشمان همه حلقه ميزند💔😢. ... @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جـَــوٰانِ اِنـْقـِلٰـابـــی اَمـْ️ ••• ↲🌍ـدُنیآ•‌..بدۅنۿ ڪہ→ ‹👥[مـا“ ـعاۺـ♥️۰ـقِ ایڹ •|ـرَۿبَریمـ|•؛ 😌✋ @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ ✋ 🌴ماه بر چهره تابانِ علے مےنازد صبح بر روے درخشان علے مےنازد✨ 🌴حاتم طائے ضرب المثل لطف و ڪرم سر این سفره بہ احسانِ علے مےنازد💫 ❤️ 💚 @kheiybar
🍃🌺🍃 ...بعضےهآ را هر چقدر بخوانے خستہ نمےشوے👌 ...بعضےهآ را هر چقدر گوش دهے عادت نمےشوند ...بعضےهآ هر چہ تڪرار شوند باز بڪرند و دست نخورده مثل شــهـدا .. ♥ ️ #شهید_محمد_ابراهیم_همت #روزتون_متبرڪ_به_لبخندشهید🌹 @kheiybar
💕🍃 ‌💓 #پیامبر رحمت (ص): ‌ 🍃دو #نعمت است که #شکر آنها گزارده نمی شود: #امنیت و سلامتی🌾 ‌ 📚الخصال، ج۱، ص۳۴🌿 ‌ @kheiybar
🍃🌺🍃 . . . چه زیبا گفت #سردار_بی_سر جبهه: رسم عاشقے نیست بایک دل💌 و دو دلبر داشتن...💞 وقتی دلبر داری...✨ باید از بقیه دست برداری...😇🙌 #شهید_محمد_ابراهیم_همت #فرمانده_دلهـــا❣ @kheiybar
✨ منتِ چادرتان را بڪشد جبرائیݪ … تو نگو چادر مشکی♡ ڪه بگو پَر دارے🕊 عصمٺ‌ الله شدن✨ ڪار ڪسے غیر تو نیسٺ👌🏻 و تو این ارثیہ از 💚 دارے😌 @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
چندين سال از آن ماجرا ميگذرد. حالا آن مرد يكي از نيروهاي لشـكر #حـاج_همت است👌؛ همان مردي كه رو در رو
بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ ❤️لبخندي كه روي سينه ماند❤️ از همة لشكر ، فقط چند تن نيروي خسته و ناتوان باقي مانده است. امروز، هفتمين روز عمليات خيبر است🍃. هفت روز پيش، رزمندگان ايراني، جزايـر مجنون را فتح كردند✌️ و كمر دشمن را شكستند💪. آنگـاه دشـمن هـر چـه در تـوان داشت، به كار گرفت تا جزاير از دست داده را پس بگيرد؛ اما رزمندگان ايراني تا امروز مقاومت كرده‌اند. همه جا دود و آتش است🔥. انفجار پشت انفجار💣، گلوله پشت گلولـه. زمـين از موج انفجار مثل گهواره تكان ميخورد. آسمان جزاير را بـه جـاي ابـر، دود فـرا گرفته است... و هواي جزاير را به جاي اكسيژن، گاز شيميايي. پس از هفت شبانه روز بيخوابي، پس از هفت شبانه روز فرماندهي، حالا شده مثل خيمه‌اي كه ستونهايش را كشيده باشند؛ نه توان ايستادن دارد و نـه توان نشستن و نه حتا توانِ گوشي بيسيم به دست گرفتن.😢 لب ميجنباند؛ اما صدايش شنيده نميشود. لبهـاي او خشـكيده و چشمانش گود افتاده است😞. دكتر با تأسف سري تكان داده، ميگويد: «اين طـوري فايده‌اي ندارد. ما داريم دستي دستي را به كشتن ميدهيم🙁. بايد بستري بشود. چرا متوجه نيستيد؟ آب بدنش خشك شده. چند روز است كه هيچي نخورده...»😩 سيد آرام ميگويد: «خوب، يك سرُم ديگر وصل كن.» دكتر با ناراحتي ميگويد: «آخر سرُم كه مشكلي را حل نميكند و مگر انسـان تا چند روز ميتواند با سرُم سر پا بماند؟»😤☹️
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#رمان_شهیدهمت بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ #فصل_اخر ❤️لبخندي كه روي سينه ماند❤️ از همة لشكر #
سيد كلافه ميگويد: «چارة ديگري نيست. هيچ نيرويي نميتواند را راضي به ترك جبهه كند.» 😐 دكتر با نگراني ميگويد: «آخر تا كي؟» ـ تا وقتي نيرو برسد. ـ اگر نيرو نرسد، چي؟ سيد، بغضآلود ميگويد: «تا وقتي جان در بدن دارد.»☝️ ـ خوب، به زور ببريمش عقب. ـ گفته هر كسي جسم زندة مرا ببرد پشت جبهه و مرا شرمندة امام كند، مديون است... سر پل صراط، جلويش را ميگيرم. 😒 دكتر كه كنجكاو شده، ميپرسد: «مگر امام چي گفته؟» به امام خميني فكر ميكند و كمـي جـان مـيگيـرد. سـيد هنـوز گوشيهاي بيسيم📞 را جلو دهان او گرفته است. لب ميجنباند و حرف امـام را تكرار ميكند: «جزاير بايد حفظ شود. بچه‌ها، حسينوار بجنگيد.» ✌️ وقتي صداي به منطقة نبرد مخابره ميشود، نيروهاي بيرمق دوباره جـان ميگيرند؛ همه ميگويند نبايد حرف امام زمين بماند و نبايد ، شـرمندة امام شود. 😢 دكتر سرُمي ديگر به دست وصـل مـيكنـد. سـيد بـا خوشـحالي ميگويد: «ممنون ! قربان نَفَسات☺️. بچه‌ها جان گرفتند. اگر تا رسـيدن نيـرو همين طوري با بچه‌ها حرف بزني، بچه‌ها مقاومت ميكننـد💪 و فقـط كـافي اسـت صداي نفسهايت را بشنوند!»🙂👌 ... @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رهبرانہ{🌸🍃} دلبرانـــ♡ دل مے برنـد🙌 ☝️امـا، #تــــــو💚 جانم مے‌برے...!😌❤️ #توچقـدردلبـروشیرین‌نظــرے!! #جان‌وجهـانے #جانم_سیدعلے_خامنہ_اے @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❁﷽❁ 🌸صُبحم شروع مےشود آقا بہ نامِتان 💞روزےِ من همہ جا ذڪرِ نامِتان 🌸صُبحِ علےَالطلوع سلامُ علےالحَسَن 💞من دِلخوشَم بہ جواب سلامِتان #سلام_بر_شاه_ڪریمان✋ #سلام_اے_دومین_خورشید❤️ #دوشنبه‌های‌امام‌حسنی💚 @kheiybar
چقدر پر می‌کشد دلمان به هوایتان🕊 انگار تمام پرنده‌های جهان در قلبمان آشیانه کرده‌اند...♥️ ☺️🌹 @kheiybar
✨‌‌﷽✨ #ڪلامے_از_بهشــت 💢 هر موقع در مناطق جنگی راه رو گم کردید نگاه کنید✨ آتش دشمن کدام سمت را می‌کوبد💣 همان جبهه خودی است.🙂✌️ #سردار_دلهـــــا❤️ #شهیـد_محمدابراهیم_همــــت 🌺 @kheiybar
✨﷽✨ دلت که گرفت،💔 دیگر منت زمین را نکش،  راه آسمان باز است،  نگفته تو را میخواند. اگر هیچ کس نیست، ⚡️ #خدا که هست؛☝️ پرهایت را بسوی آسمان بگشا و  در آغوش #خدا آرام بگیر...🕊 #رفیق_شهید #حاج_ابراهیم_همت❤️ @kheiybar
🍃🌺🍃 چادر😇 است دیگر نیاز به قافیه😊 وردیف نیست🚫 شعر ناب بندگیست🕊 #چادر_امانت_حضرت‌مادر💚 @kheiybar
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
سيد كلافه ميگويد: «چارة ديگري نيست. هيچ نيرويي نميتواند #حاج_همت را راضي به ترك جبهه كند.» 😐 دكتر با
بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ ❤️لبخندی که روی سینه ماند❤️ به حرف سيد فكر ميكند: بچه‌ها جان گرفتند... فقط كـافي اسـت صداي نفسهايت را بشنوند....☹️ حالا كه صداي نفسهاي به بچه‌ها جان ميدهد، حالا كه بجز صـدا چيز ديگري ندارد كه به كمك بچه‌ها بفرستد، چرا در اينجا نشسـته اسـت؟🙁 چـرا كاري نكند كه بچه‌ها، هم صدايش را بشنوند و هم خودش را از نزديك ببينند؟😊 سيد نميداند چه فكرهايي در ذهن شكل گرفته، تنها ميدانـد كـه حال او از لحظة پيش خيلي بهتر شده؛🙂 چرا كه حالا نيم خيـز نشسـته و بـا دقـت بيشتري به عكس امام خيره شده است. به ياد حرف امام ميافتد، شلنگ سرُم را از دستش ميكشد و از جا برميخيزد✌️. سيد كه از برخاسـتن او خوشـحال شـده اسـت ذوق زده مـيپرسـد: « ، حالت خوب شده؟»☺️ دكتر كه انگشت به دهان مانده، ميگويد: «مراقبش باش، نخورد زمين.»😒 سيد در حالي كه دست را گرفته، با خوشحالي مـيپرسـد: «كجـا ميخواهي بروي ؟ هر كاري داري، بگو من برايت انجام بدهم.» از سنگر فرماندهي خارج ميشود. سيد سايه به سـايه همراهـياش ميكند🍃. ـ ، بايست ببينم چي شده؟ دكتر با كنجكاوي به دنبال آن دو ميرود. سيد، دست را ميگيرد و نگه ميدارد. ، نگاه به چشمان سيد مياندازد و بغضآلود ميگويد: «تو را به خدا، بگذار بروم سيد!»😢
اَز اِبراهیم‌همت تا خُدا❤
#رمان_شهیدهمت بر اساس زندگی شهید معلم فراری ۳ #فصل_اخر_قسمت_پایانی ❤️لبخندی که روی سینه ماند❤️ #حا
سيد كه چيزي از حرفهاي او سر درنميآورد، ميپرسد: «كجـا داري مـيروي جان؟ من نبايد بدانم؟» 😩 ـ ميروم خط. خدا مرا طلبيده.🕊 چشمان سيد از تعجب و نگراني گرد😱 ميشود: «خـط؟ خـط بـراي چـي؟ تـو فرمانده لشكري. بنشين تو سنگرت، فرماندهي كن.» سوار بر موتور ميشود و آن را روشن ميكند. ـ كو لشكر؟ كدام لشكر؟ ما فقط يك دسته نيرو تو خط داريم. يك دسته نيرو كه فرمانده لشكر نميخواهد. فرمانده دسته ميخواهد. فرمانده دسته هم بايد همراه دسته باشد، نه تو قرارگاه.😩🙁 سيد جوابي براي ندارد و تنها كاري كه ميتواند بكند، ايـن اسـت كه دواندوان به سنگر بازميگردد، يك سـلاح برمـيدارد و عجولانـه مـيآيـد و مينشيند ترك موتور .🙁 لحظهاي بعد، موتور به تاخت حركت ميكند. لحظاتي بعد، گلولهاي آتشين در نزديكي موتور فرود ميآيد. موتور به سـمتي پرتاب ميشود و و سـيد بـه سـمتي ديگـر😔. وقتـي دود و غبـار فـرو مينشيند، لكه‌هاي خون بر زمين جزيره نمايان ميشود.💔 خبر حركت به بچه‌هاي خط مخابره ميشود. بچه‌ها ديگر سر از پـا نميشناسند. ميجنگند و پيش ميروند تا وقتي بـه خـط مـيرسـد، شرمنده او نشوند.😭 همه در خط ميمانند. بچه‌ها آن قدر ميجنگند✌️ تا خورشيد رفته رفتـه غـروب ميكند و يك لشكر نيروي تازه نفس به خط ميآيد💪.بچه‌ها از اينكه شرمنده نشده‌اند؛ از اينكه را نـزد امـام روسفيد كرده‌اند و نگذاشتهاند حرف امام زمين بماند، خيلـي خوشـحالند☺️؛ امـا از انتظار طاقت‌فرساي او سخت دلگيرند!💔😭 🌹 @kheiybar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا