eitaa logo
خشتـــ بهشتـــ
1.6هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
149 فایل
✨﷽✨ ✨اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفࢪَج✨ #خشـــت_بهشـــت 🔰مرکز خیرات و خدمات دینی وابسته به↙️ مدرسه علمیه آیت الله بهجت(ره) قم المقدسه 🔰ادمین و پشتیبان؛ @admin_khesht_behesht
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ دلبَری‌هاے تو از همان‌جا آغاز شد ڪہ؛ خداوند .... زمین را برای شنیدن صدایت قُرق ڪرد؛ ✨إقْرأ بِاسْم ربّڪ الَّذی خَلَـــق . . . و توحید انعڪاس صداے | تو | شد ! که تا اَبد، لرزه بر اندام جهل بیندازد💫.... #رسانه‌شهدایے‌معرفت‌
💔 🌹 مزارشهید سالروز شهادت 🌹
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚪️استاد رائفی پور امان از دل مهدی 😭 این عیدها برای من آقا نمی شود!😔 خدایا 🙏 بحق آقای غریب ما را از غیبت خلاص فرما 💚‌‌•• ||•🇮🇷 @marefat_ir ‌||•🌐 https://www.instagram.com/marefat_ir/
🌷🍂🍁🍂🌷 آن ها چفیه داشتند… من دارم!!!👌 آنان چفیه می بستند تا بسیجی وار بجنگند… من حجاب دارم تا زهرایی زندگی کنم…❣ آنان چفیه را خیس می کردند تا نَفَس هایشان آلوده ی شیمیایی نشود… من حجاب دارم تا از نفَس های آلوده دور بمانم…😶 آنان موقع شب با چفیه صورت خود را می پوشاندند تا شناسایی نشوند… من حجاب دارم تا از نگاه های حرام پوشیده باشم…😶😶 آنان با چفیه زخم هایشان را می بستند … آنان سرخی خونشان را به حجاب امانت داده اند… من حجابم را محکم می پوشم تا امانتدار خوبی برای آنان باشم..🙂🙂
مداحی آنلاین - ذکر همه عالم و آدم شده یکسر - محمود کریمی.mp3
3.26M
🌸 💐ذکر همه عالم و آدم شده یکسر 💐دردانه ی داور گردیده پیمبر 🎤 👏 👌بسیار زیبا ||•🇮🇷 @marefat_ir ‌||•🌐 https://www.instagram.com/marefat_ir/
⛅️ |° 💚°° 🍁امام علی (ع)می فرمایند:🍁 هر روز برای ما، نوروز است...🕊🌱 ...⭐️من لایحضره الفقیه،جلد۳، ۳۰۰⭐️... ||•🇮🇷 @marefat_ir ‌||•🌐 https://www.instagram.com/arefat_ir
﴾☘﴿ ∞♥️∞ .✿ ⇠『📱』 .✿ ⇠『☘』 👣•| @marefat_ir ﴾☘﴿
﴾☘﴿ ∞💛∞ .✿ ⇠『📱』 .✿ ⇠『☘』 👣•| @marefat_ir ﴾☘﴿
﴾☘﴿ ∞🌸∞ .✿ ⇠『📱』 .✿ ⇠『☘』 👣•| @marefat_ir ﴾☘﴿
سردار شهید مهدی زین الدین فرمانده لشکر ١٧ علی بن ابی طالب قم تاریخ شهادت👈 ٢٧ آبان محل شهادت👈جاده بانه_سردشت مزار شریف👈 قم، گلزار شهدای علی بن جعفر #شهدا_گاهی_نگاهی😭 #یادش_صلوات #رسانه‌شهدایے‌معرفت‌
📚 🌷 ساختمان را سپاه برای سکونت بچه های لشکر ١٧ گرفته بود؛ محله کوروش اهواز. هر طبقه، یک راهروی نه چندان باریک داشت؛ دو طرف راهرو، خانه هایی بود با وسایل مختصری که کفاف حداقل زندگی را بکند. شام و ناهار را هم از طرف سپاه می آوردند. زندگی در کنار همسایه هایی که روزگارشان درست مثل خودم با تنهایی و چشم انتظاری می گذشت، راحت تر بود. جلسات قرآن و دعا داشتیم، دور هم می نشستیم و از خاطراتمان می گفتیم و می شنیدیم. لیلا هم کم کم جای خالی مهدی را برایم پر کرده بود. در این مدت، شاید دو سه بار آمد خانه. هر بار هم یکی دو ساعت. محال بود بیاید و حتی یک نصف روز بماند. لشکرش درگیر عملیاتی شده بود که بعدها اسمش را شنیدم؛ . خیلی وقت می شد ازش خبری نداشتم. احوالش را از خانم هایی که شوهرشان از منطقه برگشته بود پرس و جو می کردم. می گفتند: "حالش خوبه فقط نمی تونه بیاد." سرزده آمد. صورتش از خستگی چروک افتاده بود.چشم هایش گود رفته بود. لابه لای موهای درهم ریخته اش و بادگیر نوک مدادی رنگش پر بود از شن. می دانستم از راه دوری آمده و شام نخورده. نشسته بود جلوی در و داشت بند پوتینش را باز می كرد. رفتم توی آشپزخانه تا غذا گرم کنم. وقتی برگشتم، دیدم همان طور نشسته خوابش برده.😔 آرام دست بردم سمت پوتینش. خواستم از پایش دربیاورم، از خواب پرید. تا به حال ندیده بودم اینجور ناراحت شود. پیشانی اش چین افتاد. گرهی در ابروهایش انداخت و گفت:"اصلا از این مردایی که می شینن تا خانمشون کفش و جورابشون رو دربیاره خوشم نمیاد. چه معنی داره؟" پوتین هایش را درآورد، جوراب هایش را هم. رفت و آبی به دست و صورتش زد. سفره انداختم و غذا را کشیدم. هنوز قاشق اول را نخورده، صدای لیلا بلند شد. تا بروم و برگردم طول کشید؛ لب به غذا نزده بود. گفتم:" اِ...چرا غذات رو نخوردی؟" لبخند ماتی روی لبش نشست و گفت:"منتظر موندم برگردی با هم بخوریم." چند لقمه ای خورد. چشم هایش دم به ثانیه می رفت. سر روی بالش نگذاشته، خوابش برد. 💫 🌷 📚تنها زیر باران،مهدی قربانی، ص ٢٥٠_٢٥١ ||•🇮🇷 @marefat_ir ‌||•🌐 https://www.instagram.com/marefat_ir/