#حدیث_روزانه⛅️ |°
#صبحونه_معنوی💚°°
🌹پیامبراکرم (ص) می فرمایند:🌹
اگر آنقدر گناه کردهاید کہ تا بہ بلندی آسمان رسیدھ سپس از کردھ خود پشیمان شدید ؛
خداوند توبہ شما را میپذیرد :)!..🕊🌱
...🦋لئالی الاخبار ، جلد ۱ ، صفحه ۳۶۴🦋...
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو♥️•••
نماز اول وقت با نماز امام زمان(ارواحنا له الفدا) میره بالا 😍
نماز ما هرچقد بد باشه 😞
کنار نماز اقا که بره 😊
بی نصیب نمیزارمون😍😍😍
پاشین یاعلی
خدا داره کم کم صدامون میزنه 🌷
یاعلی بگو و بخون 🌹
ببین وقتت چه برکتی پیدا میکنه :)🙏
📿نماز اول وقت امروز رو به نیت امام حسین علیه السلام♥️ می خونیم 📿
┏"━ 🌿☆🌺☆🌿━"┓
@shohadae_sho
┗"━ 🌿☆🌺☆🌿━"┛
🔸🔹🔸لیلای خانه
همیشه هوای روزهای رفتن علیاصغر گرفته و ابری بود😢 و این حال و هوای خانه را برای آمنه دلگیرتر میکرد.😭 درگیریهای #پاوه تازه اوج گرفته بود و مطمئن بود علیاصغر حتما خودش را جزو اعزامیها قرار میدهد.😔
داخل حیاط روی تخت زیر سایه درخت انگور نشسته بودند که زنگ خانه به صدا درآمد.🔔 همرزمان علی اصغر بودند. صدای بسته شدن در را شنید و علی اصغر شروع به صحبت کرد: «آمنه جان باید بروم☺️، ببخش که تا حالا همسر خوبی برایت نبودم😔 اما قول میدم اگر برگردم جبران کنم😍.»
دوست داشت بیشتر صحبت کند، بیشتر از آینده لیلایشان بگوید اینکه چطور نبودن او را تاب بیاورند😟
زمان رفتن تکتک اقوام را سرکشی میکرد، خوب به یاد دارم وقتی که فهمید مادر محمد شب گذشته شام برای بچهها نداشته تا صبح خوابش نبرد.😰
بعد از رفتن علیاصغر، لیلایی که ۴ماهه باردار بود، تنها همدم روزهای تنهایی آمنه شده بود.😥 هروقت احساس تنهایی میکرد با لیلا صحبت میکرد: «لیلاجان پدرت قول داده برگرده،😥 سرش بره قولش نمیره،😇 پدرت به خاطر حفظ خاکمان رفت، پدرت… » دیگر تاب نیاورد گریه امانش را برید.😭
فردا قرار بود خبر از اعزامیهای پاوه بیاورند. مطمئن بود که اگر سرش برود قولش نمیرود.😌
تقدیم به شهدای پاوه سال ۱۳۵۸
✍به قلم؛ #م_حیدری
#خاطرات_شهدا
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻
بعضیها
پنـجشنـبه که میشود
هوایی روزهای وداع میشوند ...
به یاد
آخرین نگاه
از آنها که رفتند تا بمانیم ...
پنجشنبه های دلتنگی ... 🌷
یاد#شهدا با صلوات🌹
┅═══✼ @shohadae_sho ✼═══┅
🔻اقدام عجیب امام خمینی(ره) در برابر شکایت شهروند خرمشهری!
🔸وقتی صدام به ایران حمله کرد، امام مردم را دعوت به مقاومت کردند. بعد از مدتی یکی از اهالی خرمشهر از امام خمینی شکایت میکند. فرد خرمشهری گفت امام خمینی به ما فرمود در خرمشهر بمانید و ما هم ماندیم و در بمباران تمام زندگیمان را از دست دادیم. اکنون امام باید به ما خسارت بدهد.
🔹قاضی دادگاه هم برای امام احضاریهای صادر میکند. ابلاغیه به شورای عالی قضایی آن زمان میرود. در جلسه شورا به جمع بندی میرسند که قاضی کار اشتباهی انجام داده و باید اخراج شود!
🔸یکی از اعضای شورای عالی قضایی به حاج احمد زنگ میزند و ماجرا را شرح میدهد. امام از این قضیه به شدت ناراحت شدند و اعلام کردند هیچ کس حق ندارد این قاضی را عزل کند، این قاضی وظیفه خود را انجام داده است. من باید رضایت این خانواده را جلب کنم.
🔹امام با حاج احمد صحبت میکند که بروید رضایت این خانواده را جلب نمایید. خسارت را هم از اموال شخصی من پرداخت کنید!
👈این ماجرا دلیلی برای قانونمندی امام هست.
🔻راستی از شکایت آن شهروندی که مدعی بود رئیس جمهور و حسین فریدون، ملکش را غصب کردهاند چه خبر؟!
#سیاسی
#امام_الشهداء
#امام_مقاومت
#امام_خمینی
#الإمام_الخميني
#امام_المقاومه
#ابناء_الخمینی
#ImamKhomein
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻
#تصویر_اختصاصی
اگــر ڪسی
صداۍرهبــر خود را نشنود
به طور یقین
صداۍامام زمـان(عج)
خود را هم نمےشنود...
و امروز خط قرمــز باید
توجه تمام
و اطاعت از ولےخود،
رهبرۍنظام باشد...
{#شهید_حاج_قاسم_سلیمانۍ}
#قدس_خونبهایت #نحن_ابناء_الخمیني
#albaroon_aliraqe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|♥️🎥|••
°○[مدتها بود اطرافیانم بخاطر حجابم منو #مسخره میکردݧ و آزارم میدادݧ😔
نزدیڪ بود حجابمو بذارم ڪنار
تا اینڪھ ایݧ ویدیو رو دیدم⇧]○°
#پویش_حجاب_فاطمے
#نشرحداکثرے
#حجاب
🕋♥️
#جان_شیعه_اهل_سنت🌿
عاشقانه ای برای مسلمانان🌸
#قسمت_هشتم
بخاطر حضور مستأجری که راه پله اتاقش از همانجا شروع می شد، از اتاق بیرون نرفتم و همانجا در پاشنه در ایستادم. پدر دمپایی لاانگشتیاش را مقابل صورتم گرفت و پرخاش کرد: «بهت نگفتم این بندش پاره شده؟!!! پس چرا ندوختی؟!!!» بیاختیار با نگاهم پلهها را پاییدم. شاید خجالت میکشیدم که آقای عادلی صدای پدر را بشنود، سپس سرم را پایین انداختم و با صدایی گرفته پاسخ دادم: «دیشب داشتم میدوختمش، ولی سوزن شکست. دیگه سوزن بزرگ نداشتیم. گفتم امروز عبدالله رو میفرستم از خرازی بخره...» که پدر با عصبانیت به میان حرفم آمد: «نمیخواد قصه سر هم کنی! فقط کارِت شده خوردن و خوابیدن تو این خونه!»
دمپایی را کف راهرو کوبید، دست به دیوار گرفت و با بیتعادلی دمپاییهایش را به پا کرد و وارد حیاط شد. از تلخ زبانیاش دلم شکست و بغضی غریبانه گلویم را گرفت. خودش اجازه نداده بود درسم را ادامه داده و به دانشگاه بروم و حالا خانه نشینیام را به رخم میکشید که حلقه گرم اشکی روی مژههایم نشست. باز به راه پله نگاه کردم. از تصور اینکه آقای عادلی صدای پدر را شنیده باشد، احساس حقارت عجیبی میکردم. صدای کوبیده شدن در حیاط آخرین صدایی بود که شنیده شد و بلافاصله خانه در سکوتی سنگین فرو رفت. پدر همیشه تند و تلخ بود، ولی کمتر میشد که تا این حد بد رفتاری کند. به اتاق که بازگشتم، دیدم عبدالله مقابل مادر روی زمین زانو زده و دلداریاش میدهد. با سر انگشتم، اشک را از حلقه چشمانم پاک کردم تا مادر نبیند و در عوض با لیوان آب به سمتش رفتم، ولی نه لیوان آب را از من می گرفت، نه به دلداریهای عبدالله دل میداد.
رنگ سبزه صورتش به زردی میزد و لبانش به سفیدی. دستانش را دور بازوانش حلقه زده و به گلهای سرخ فرش خیره مانده بود که دستانش را گرفتم و آهسته صدایش کردم: «مامان! تو رو خدا غصه نخور!» و نمیدانم جملهام تا چه اندازه لبریز احساس بود که بلاخره چشمانش را تکان داد و نگاهم کرد. عبدالله از فرصت پیش آمده استفاده کرد و دنبال حرف من را گرفت: «بابا رو که میشناسی! تو دلش چیزی نیس. ولی وقتی یه گرهای تو کارش میافته، بدجوری عصبانی میشه... مامان! رنگت پریده! ضعف کردی، بیا یه چیزی بخور.» ولی مادر بدون اینکه از پدر گلهای کند، سر شکمش را با مشت فشار داد و گفت: «نه مادر جون! چیزیم نیس، فقط سر دلم درد گرفته.» و من بلافاصله با مهربانی دخترانهام پاسخ دادم: «حتماً دلت خالی مونده. عبدالله نون داغ گرفته. پاشو صبحونه بخوریم.» که نفس عمیقی کشید و با صدای ضعیفش ناله زد: «الآن حالم خوب نیس. شماها برید بخورید، من بعداً میخورم.»
عبدالله به من اشاره کرد که چیزی نمیخورد. خودم هم نه اشتهایی به خوردن صبحانه داشتم و نه با این حال مادر چیزی از گلویم پایین میرفت که بلند شدم و نانها را در سفره پیچیدم. هر کدام ساکت و غمگین در خود فرو رفته بودیم که پدر تا جایی که میتوانست، جام زهرش را در پیمانه جانمان خالی کرده بود. خانه ما بیشتر اوقات شرایط نسبتاً خوبی داشت، اما روزهایی هم میرسید که مثل هوای بهاری در هم پیچیده و برای همه تیره و تار میشد. مادر از حال غمزدهاش خارج نمیشد و این سکوت تلخ او، من و عبدالله را هم غصهدارتر میکرد. میدانستم دلش به قدری از دست پدر شکسته که لب فرو بسته و هیچ نمیگوید تا سرانجام صدای سر انگشتی که به در اتاق نشیمن میخورد، پایههای سکوت اتاق را لرزاند.
#ادامه_دارد
ڪپے با ذڪر نام نویسنده و منبع جایز است
✍ #فاطمه_ولی_نژاد
#کپی_باذکرمنبع_جایزاست
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻
🕋♥️
#جان_شیعه_اهل_سنت🌿
عاشقانه ای برای مسلمانان🌸
#قسمت_نهم
نگاه متعجب ما به هم گره خورد و مادر با گفتن «حتماً آقا مجیده!» به عبدالله اشاره کرد تا در را باز کند. عبدالله از جا بلند شد و در را باز کرد. صدای آقای عادلی را به درستی نمیشنیدم و فقط صدای عبدالله میآمد که تشکر میکرد. نگاه پرسشگر من و مادر به انتظار آمدن عبدالله به سمت در مانده بود تا چند لحظه بعد که عبدالله با یک ظرف کوچک شیرینی در دست و صورتی گشاده بازگشت.
دیدن چهره خندان عبدالله، زبان مادر را گشود: «چه خبره؟» عبدالله ظرف بلورین شیرینی را مقابل ما روی فرش گذاشت و با خنده پاسخ داد: «هیچی، سلام علیک کرد، اینو داد دستم و گفت عیدتون مبارک!» که همزمان من و مادر پرسیدیم: «چه عیدی؟!!!» و او ادامه داد: «منم همینو ازش پرسیدم. بنده خدا خیلی جا خورد. نمیدونست ما سُنی هستیم. گفت تولد امام رضا (علیهالسلام)! منم دیدم خیلی تعجب کرده، گفتم ببخشید، ما اهل سنت هستیم، اطلاع نداشتم. تشکر کردم و اونم رفت.» مادر لبخندی زد و همچنانکه دستش را به سمت ظرف شیرینی میبُرد، برایش دعای خیر کرد: «ان شاء الله همیشه به شادی!» و با صلواتی که فرستاد، شیرینی را در دهانش گذاشت.
شاید احساس بهجتی که به همراه این ظرف شیرینی به جمع افسرده ما وارد شده بود، طعم تلخ بدخلقی پدر را از مذاق مادر بُرد که بلآخره چیزی به دهان گذاشت و شاید قدری از ضعف بدنش با طعم گرم این شیرینی گرفته شد که لبخندی زد و گفت: «دستش درد نکنه! چه شیرینی خوشمزهایه! ان شاء الله همیشه دلش شاد باشه!» کلام مادر که خبر از عبور آرام غم از دلش میداد، آنچنان خوشحالم کرد که خنده بر لبانم نشست. با دو انگشت یکی از شیرینیها را برداشته و در دهانم گذاشتم. حق با مادر بود؛ آنچنان حلاوتی داشت که گویی تا عمق جانم نفوذ کرد. عبدالله خندید و با لحنی لبریز شیطنت گفت: «این پسره میخواست یه جوری از خجالت غذاهایی که مامان براش میده دربیاد، ولی بدجوری حالش گرفته شد! وقتی گفتم ما سُنی هستیم، خیلی تعجب کرد. ولی من حسابی ازش تشکر کردم که ناراحت نشه.»
مادر جواب داد: «خوب کاری کردی مادر! دستش درد نکنه! حالا این شیرینی رو به فال نیک بگیرید!» و در مقابل نگاه منتظر من و عبدالله، ادامه داد: «دیگه اخمهاتون رو باز کنید. هر چی بود تموم شد. منم حالم خوبه.» سپس رو به من کرد و گفت: «الهه جان! پاشو سفره رو پهن کن، صبحونه بخوریم!» انگار حال و هوای خانه به کلی تغییر کرده بود که حس شیرین تعارفی همسایه، تلخی غم دلمان را شسته و حال خوشی با خودش آورده بود! ظرف کوچکی که نه خودش چندان شیک بود و نه شیرینیهایش آنچنان مجلسی، اما باید میپذیرفتم که زندگی به ظاهر سرد و بیروح این مرد شیعه غریبه توانسته بود امروز خانه ما را بار دیگر زنده کند!
#ادامه_دارد
ڪپے با ذڪر نام نویسنده و منبع جایز است
✍ #فاطمه_ولی_نژاد
#کپی_باذکرمنبع_جایزاست
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻
#حدیث_روزانه⛅️ |°
#صبحونه_معنوی💚°°
🌹رسول خـــدا(ص) می فرمایند:🌹
صدقہ بدهید و بیماران خود را با صدقہ درمان کنید ؛ زیرا صدقہ از پیشامد هاے ناگوار وبیمارے ها جلوگیرے می کند و بر عمــر و حسنات شما مے افزاید ....🕊🌱
...🌻کنز العمال ، جلد ۶ ، صفحه ۳۷۱🌻...
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو♥️•••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراسم عروسی بر سر مزار سردار شهید حاجقاسم سلیمانی
😍😍😍😍😭😭😭
#ازدواج_شهدایی😍
#شهید_سلیمانی❤️
#جوان_مؤمن_انقلابی💚
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨صحبتهای جالب و شنیدنی #شهید_جواد_محمدی🥀
به مناسبت #سالروز_شهادت🥀
#شهید_جواد_محمدی💜
#جوان_مؤمن_انقلابی💚
#شهدای_مدافع_حرم💛
#شهادتت_مبارک_عزیز_برادرم❤️
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
1_159481391.mp3
6.87M
#رزق_معنوی🌻☘
•|.دوباره جمعـــــہ هاے بی قــرارے😔
•|.دوباره اشک و آه و گریہ زارے😭
•|.بیــا کـ دیگہ وقتشه آقا جون🌸
•|.قـــدم رو چشم شیعــــه ها بزاری😭💔
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ❤️••👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے | #story
خسته ام رفیق؛
گرفته است هوایِ زمین 😔
دستم را بگیر و مرا هم ببر 🤝
بــا خودت ؛ تا آســمان . . .🌠
🦋 @shohadae_sho 🦋
عالی.mp3
5.71M
☝️🏻☝️🏻☝️🏻☝️🏻☝️🏻
🔊فایل صوتی #کوتاه
🔰 راه رسیدن به امام زمان...⁉️🔰
🎤 #استاد_عالی✅
┄┅═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧═┅┄
🆔 @shohadae_sho
🔻بعدازگذشت یکسال ازوعده رییسی که گفته بود حسابهای قوه رو کم و شفاف سازی میکنم، حالا گزارش هزینهکرد سودسپرده های قوه قضاییه که حدود ۴۳۰میلیارد تومن تو یکسال بوده رومنتشر کردن
بقیه دستگاه ها هم اگه اینطوری شفاف سازی کنن هم اعتماد مردم به نظام بیشترمیشه هم محمود صادقی ها ریشه کن میشن
اینم گزارش
https://mizanonline.com/fa/news/626158/گزارش-جامع-قوه-قضاییه-در-خصوص-نحوه-هزینه-کرد-سود-حساب%E2%80%8Cهای-سپرده-دستگاه-قضا
#سیاسی
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
@shohadae_sho
•┈┈••••✾•🌸•✾•••┈┈•
#شهدایی_شو ♥️••👆🏻
شرح دعای افتتاح، جلسه 26.mp3
7.51M
🔊 #صوت_مهدوی
🔖 #شرح_دعای_افتتاح
👤 استاد #پناهیان ؛ جلسه ٢۶
📝 زیباترین درد برای یک انسان دردی است که به ولی خدا مربوط میشود؛ و این دردمندی در #دعای_افتتاح کاملا مشهود است.
#ظهور_نزدیک_است ⏳
#قیام_قائم ❤••
http://eitaa.com/joinchat/3919708172C0ac62f0a34
#شهدایی_شو 💚••☝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 آیا واقعاً طالب ظهور امام زمان هستید؟
❇️ آیا واقعاً دوست دارید، امامتان را ببینید؟
✳️ آیا واقعاً از وضعیت موجود ناراحت هستید؟
🌀 آیا واقعاً دنبال راه حلی برای ظهور هستید؟
↩️ آیا می خواهید بدانید تنها راه برون رفت از این وضعیت موجود چیست؟
❓پس پاسخ این سوال را ملاحضه فرمایید.👇
✅ طبق فرموده ی امام علی (ع) :
امام همچون کعبه 🕋 است که باید به سویش حرکت کنند،(دعوتش کنند) نه این که او به جانب مردم رود...
✍️ لذا دعوت از امام باید رسمی و کتبی باشد،تابه آن عنایت و توجه شود.
🕒پس لحظه ای درنگ نکنید و همین حالا
وارد سایت ➖➖ (عهد یمین) ➖➖ شوید.
و در پویش🌐 سراسری دعوت از امام عصر (عج) شرکت و ثبت نام نمایید.
آن وقت خواهید دید که کلید🔑 ظهور همین دعوت نامه است.
آدرس سایت 👇
🇮🇷➖➖➖➖➖➖ ahdeyamin.ir ➖🇮🇷
😭 لاحول و لا قوه الّا باالله العلی العظیم 3️⃣1️⃣3️⃣
لطفا انتشار گسترده 📡 در کانالها و گروه ها
@shohadae_sho