eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
34.1هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
5.6هزار ویدیو
214 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ صحبت های افشاگرانه ی زرآبادی نماینده مردم قزوین در مجلس در انتقاد از رفتارهای مرموزانه و شوآف های رسانه ای وزیر فناوری ارتباطات 🔴 زر آبادی خطاب به جهرمی: 🔷 آقای جهرمی، از افشای چه چیز میترسید؟ 🔷 دغدغه ی شما چاه های اقتصادی و دیجیتالی جدیدی است که می خواهید مهره های خود را بر سر آنها قرار دهید. 🔷با کدام مدرک تحصیلی جذب وزارت اطلاعات شدید؟ 🔷 از انتصابات فامیلی و گروهی خود در شرکت های دولتی زیر مجموعه تان توضیح بدهید 🔷 رایتل با ۳ هزار میلیارد سرمایه گذاری را دچار ۱۷۰۰ میلیارد زیان انباشته کردید. 🔷حق الناس آن هزار میلیاردی است که... 🔷مگر هنوز به مکالمات تلفنی دسترسی دارید. ✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افشاگری عجیب امیر خراسانی کارشناس اقتصادی! می‌دانید چرا مجلس قانون مالیات بر خانه‌های خالی را تصویب نکرد؟ چون بخش زیادی از دولتی ها و نمایندگان در کار ساخت و ساز هستند! #ای_مجلس_به_اصطلاح_شورای_اسلامی_آدم_باش ✅ @kheymegahevelayat
🔴خبرهای تائید نشده از حمله جنگنده‌های ترکیه به گذرگاه مرزی در سوریه برخی منابع خبری اعلام کرده‌اند که جنگنده‌های ترکیه‌ای به مرز «سمالکا» در استان الحسکه که بین سوریه و عراق است حمله کرده‌اند. بر اساس این اخبار تایید نشده، جنگنده‌های ترکیه اهدافی وابسته به گروه‌های تروریستی «پ‌ک‌ک» و «وای‌پی‌جی» را هدف قرار دادند. از سوی دیگر برخی منابع خبری از آمادگی ارتش ترکیه برای انجام عملیات در شمال سوریه خبر می‌دهند. حاج عماد ✅ @kheymegahevelayat
‏نماینده قزوین دیروز خطاب به جهرمی گفته بود تا کسی ازت انتقاد میکنه لشکر سایبری با نقابهای سیاسی مختلف رو میفرستی تا طرف رو بی آبرو کنند ... یک روز از این جملات نگذشته حملات به این نماینده شروع شد... جهرمی دقیقا مثل یک نوجوان شرور شده که روحانی یه تیرکمون داده دستش! ‏توضیح: لیست قیمتها امسال بیشتر شده است. یک مشت خبیث توی مملکت ما دولت تشکیل دادن، که مقصر اصلی مردم هستند که این ها را بر روی کار آوردند. حاج عماد ✅ @kheymegahevelayat
11.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای رسیدن به تو لحظه شماری که نه، ستون شماری می کنیم ... لشکر حسین بن علی در راه است. کاری از #کانال_خیمه_گاه_ولایت ✅ @kheymegahevelayat
دولت عراق به دنبال کشته شدن ده‌ها تظاهرات‌کننده و نیروی امنیتی در جریان اغتشاشات اخیر، سه روز عزای عمومی اعلام کرد. ✅ @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_نود_و_هشت گوشی رو قطع کردم... رفتم کل فرودگاه رو گشت
وقتی ماشین و دیدم، اول دور و بَرَم و کنترل کردم. همه جا رو زیر نظر گرفتم. تمام جوانب امنیتی رو مدنظر قرار دادم. انقدر وسواسانه با مسائل امنیتی برخورد میکردم که حتی به عاصف هم شک داشتم. نمیدونم این جمله درست هست یا نه، اما بزارید بگم. من آدم زُمختی هستم و سخت به کسی اطمینان میکنم... دلیلشم اینه که کار امنیتی شوخی بردار نیست و هر لحظه ممکنه زیر پات و خالی کنند. حتی از کسانی که توقع نداری. در شرایطی مثل اتفاقات مربوط به پارکینگ فرودگاه در کشور عراق برای دستگیری نسترن و تماس عاصف با من برای رفتن به سمت پارکینگ، انقدر شک داشتم که حتی اگر پدر شهیدمم از داخل قبر می اومد بیرون و میگفت فلان کار و انجام بده من به پدرمم شک میکردم.. چون در کار امنیتی به احدی اطمینان نمیکنم. از جایی که در این پرونده باگ وجود داشت، وَ حتی من به حاج کاظم شک داشتم، دیگه پس عاصف جای خودش و داشت. دوتا فرضیه به ذهنم رسید: «عاصف توسط نسترن و عوامل سرویس دشمن دستگیر شده و با این تماس سوری خواستن من و بکشونن سمت خودشون تا کار نیمه تمام هتل نورالعباس و تمام کنن.» وَ فرضیه دوم که پذیرشش برام سخت بود این بود که «باگ پرونده میتونه عاصف باشه.» حتی فکر کردن به این موضوع برام اذیت کننده بود. اما راستش در کار امنیتی و اطلاعاتی چنین مواردی زیاد هست، پس تعجب نکنید.. بگذریم... اطرافم و پایش کردم، اسلحم و آروم گرفتم دستم و بعدش گذاشتم داخل جیب کاپشنم. همینطور که اسلحه داخل جیبم بود دستم و بردم روی ماشه تا درصورتی که اتفاقی پیش اومد، بزنم اون نفر و سوراخ سوراخش کنم. از بین بعضی آدم ها رد شدم.. هر لحظه احتمال میدادم اتفاقی بیفته.. به آدم هایی که از اطرافم رد میشدن شک داشتم. همینطور که موبایلم دستم بود و روی گوشم، عاصف گفت: «رسیدی.. چندقدم دیگه بیای میرسی به ماشین مورد نظر.» آهسته و شمرده_شمرده به سمت خودرو گام بر می‌داشتم! وقتی رسیدم، نرفتم کنار درب خودرو.. رفتم روبروی خودرو نزدیک کاپوت ماشین ایستادم تا داخل اتوموبیل رو کنترل کنم! دیدم واقعا عاصف با نسترن هستند و دام نیست. وقتی فهمیدم دام نیست آروم رفتم کنار درب ماشین ایستادم و درو باز کردم فورا روی صندلی جلو نشستم... وقتی نشستم دکمه رو زدم درب ماشین و قفل کردم.. نسترن وقتی منو دید وحشت کرد. منم معطل نکردم، همین که نشستم در و قفل کردم، نگاهی به نسترن انداختم، نقابش و از صورتش زدم بالا دیدم خودشه، دستم و مشت کردم یه دونه محکم زدم به دهنش.. بهش گفتم: +آشغال. خیال کردی میتونی در بری؟ دیدم داره از لبش خون میاد.. چون دستاش بسته بود چندبرگ دستمال گرفتم دهنش و پاک کردم.. موی سر و ریش مصنوعی رو از سرو وصورتم برداشتم، نگام کرد.. با درد گفت: _تو شوهر همونی نیستی که اومده بودید پاساژ؟ خندیدم گفتم: +هه. بدبخت، پس چی داخل اون مرکز ولوم انگلیس یاد گرفتی؟ اون زن همکارم بود. همسرم نبود. همسرم بخاطر خیانت امثال تو الآن در بستر بیماری هست، وَ عاقبتش شده عین کسانی که هر لحظه منتظر مرگ هستند. یه هویی دست عاصف و روی شونه هام حس کردم.. عین یه برادر.. که یعنی ادامه نده وَ از مرگ همسرت چیزی نگو. به نسترن گفتم: «میبرمت ایران، آدمت میکنم.» به عاصف گفتم: +دستبند اصلی رو بده. تیغ موکت بُرُ از جیبم در آوردم دستبند پلاستیکی رو از دستان نسترن توسلی پاره کردم، بعدش دستبند اصلی رو زدم و دستاش و از پشت بستم. عاصف به چشماش چشم بند زد، بعدش دوباره نقاب و زد به صورت نسترن، پنجه انداخت چادرش و محکم گرفت دور دستش قفل کرد با تمام قدرت نسترن و از بین دوتا صندلی و روی کنسول کشید سمت صندلی عقب کنار خودش.. وقتی عاصف نسترن رو به سختی کشید روی صندلی عقب بهش گفت: «خانوم نسترن، سرت و ببر کف ماشین. کوچیکترین حرکت اضافی نمیتونی بکنی، اما یه وقت بخوای جفتگ بندازی، با همین دستام کارت و تموم میکنم.» فورا رفتم نشستم پشت فرمون، بلافاصله از فرودگاه خارج شدیم.. حالا دیگه یه نفس راحت کشیده بودم.. رفتیم سمت یک مکان خلوت، وقتی دیدم خطری احساس نمیکنم خبر خروج افشین به سمت آمریکارو کد کردم برای داخل ایران تا بچه های داخل ایران به عواملمون در آمریکا خبر بدن تا اون و زیر نظر بگیرن. بنابرملاحظاتی که حالا در ادامه میخونید، دستگیری نسترن توسلی رو دیگه اعلام نکردم. اما به صورت رمز برای داخل ایران سربسته و طوری که سرگردان باشن، نوشتم: «غزال تیز پای روزگار آخر به صید ما فتاده / بساط سور و ساتی گستران مهمان نمیخواهی؟» چنددقیقه بعد رمز فرستادند: «بیا به سمت علی عاقبت بخیر شوی / مرو به راه دگر، چون که آتش است و خطر» فهمیدم باید برم سمت فرودگاه نجف. خیلی ترافیک بود. از طرفی هم خطرناک بود! چون نسترن همراه ما بود، وَ ممکن بود هر لحظه اتفاقات بدی بیفته وَ عوامل سرویس دشمن فهمیده باشن، آماده هرگونه اتفاقی بودیم.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_صد_و_نود_و_نه وقتی ماشین و دیدم، اول دور و بَرَم و کنترل
پیام دادم به عبدالستار و یاسر و خواهرش تا موقعیتی که بهشون واگذار کرده بودم رها کنند، چون همه چیز تموم شده بود وَ دکتر افشین عزتی هم عازم آمریکا شده بود، وَ نسترن هم در تور ما گیر کرده بود. پس دیگه فعلا کاری نداشتیم با عواملمون به خواهر یاسر پیام دادم خودکارو بهمون برسونه. به عبدالستار هم پیام دادم فورا بیاد سمت فرودگاه نجف. منو عاصف به اتفاق نسترن که کف ماشین خوابونده بودیمش حرکت کردیم و بعد از دو ساعت رسیدیم فرودگاه. وقتی رسیدیم منتظر موندم تا عبدالستار و خواهرِ یاسر یعنی همون بنت الشهید بیان ببینمشون. تا زمانی که برسن، دائم با خودرو جامون و عوض میکردیم، تا اتفاقی نیفته ! حدود دوساعت بعد از رسیدن ما خواهرِ یاسر رسید. زنگ زد و گفت که رسیدم.. منم بهش گفتم دقیقا در چه موقعیتی هستیم و اومد.. وقتی رسید نزدیک ماشین، پیاده شدم رفتم سمتش... گفتم: +مرحباً يا أختي... *سلام علیکم خواهر. _مرحبا یا اخی. *سلام برادر. +یا بنت الشهید احمدالعبیدی، أشكركم على كل المصاعب التي تحملتها.. ** ای دختر شهید حاج احمد العبیدی،، بابت تموم زحماتی که کشیدی از تو ممنونم. _من فضلك..خواهش میکنم. خودکار جاسوسیم و که در هتل فرصت نبود بگیرمش، برام آوردو ازش گرفتم و این مجاهده رو به خدا سپردمش و رفت. برگشتم داخل خودرو. به دلیل وضعیت نامعلوم خروج عزتی و قابل پیش بینی نبودن اتفاقات، نمیتونستیم بلیط خروج تهیه کنیم.. از طرفی حالا که وضعیت ما مشخص بود ارتباط ما با ایران به دلایل نامعلومی قطع شده بود.. از طرفی منم به هیچ کسی اطمینان نمیتونستم کنم! برای همین دوتا راه داشتم! یا باید از سفارت ایران و عامل اداره ما که در سفارت بود کمک میگرفتم که بدون فوت وقت مراحل خروج مارو مهیا کنه تا به مشکلی برنخوریم. یا باید مستقیما با حاج هادی یا حاج کاظم ارتباط میگرفتم، که من با توجه به وجود باگ و اتفاقات پیش اومده به هیچکسی اطمینان نداشتم. من دنبال راه سوم بودم. همین‌طور که در فکر بودم تا تصمیم عاقلانه ای بگیرم، عبدالستار خبر داد که اومد سمت نجف. همدیگر و دیدیم. اسلحه رو بهش تحویل دادم، و با هم روبوسی کردیم و ازش تشکر کردم اونم رفت. تصمیم گرفتم با یک خط امن و سفید به ایران زنگ بزنم...خداروشکر ارتباط برقرار شد! این تماس نه با عامل ما درسفارت بود، نه با حاج کاظم، نه با حاج هادی، بلکه راه سوم من بود. این بار با رییس سرویس اطلاعاتیمون حجت الاسلام والمسلمین «....» تماس گرفتم! مسئول دفترش وقتی جواب داد گفتم: +سلام. عاکف سلیمانی هستم. _سلام. بفرمایید آقا عاکف. +میخوام همین الآن وَ خیلی آنی با حاج آقا صحبت کنم. _حاج آقا اداره نیستن! کارتون چیه آقای سلیمانی؟ +هرچی زودتر من و وصل کن به حاجی.. اوضام قرمزه! _گفتم که، حاج آقا نیستند. امرتون و بگید. حاج آقا رفتند شورای عالی امنیت ملی جلسه! الآنم قطعا وسطه جلسه هستند. عصبی شدم؛ صدام و بردم بالا گفتم: +نفههههممممم! دارم میگم دایره پیرامونی من قرمز هست! میفهمی؟؟ هر جایی هست من و باید بهش وصل کنی!! اگر این کار و نکنی پام به اداره باز بشه گردنت و میشکنم! _آقای سلیمانی، درک کن! درست رفتار کن، بعدشم من نمیتونم چنین کاری کنم! +تو غلط میکنی که نمیتونی چنین کاری کنی. تا سه دقیقه دیگه وصل شدم که شدم، اگر نشدم هر اتفاقی که بیفته توی این پرونده پای تو محسوب میشه، اونوقت هرچی دیدی از چشم خودت دیدی. _ برادر من، اینجا سلسله مراتب داره! شما میتونی با معاون ریاست که حاج آقا کاظم هستن ارتباط بگیری. +گور بابای سلسله مراتب! تو کی هستی که داری به من سلسله مراتب یاد میدی.. با من پشت تلفن لاس نزن بچه! میزنم فکت و میارم پایین! بهت گفتم دایره پیرامونی من قرمز هست! در خطر هستم! هم من! هم متهم! هم یه نیروی دیگه! من و به هیچ کسی وصل نمیکنی جز ریاست! شیرفم شدددد! مکث کوتاهی کرد گفت: «چندلحظه بمونید پشت خط.» ظاهرا با یکی از محافظای رییس ارتباط گرفت تا خبر و به حجت الاسلام برسونه! چنددقیقه ای زمان برد. هماهنگ شد تا با رییس کل صحبت کنم. وقتی وصل شد گفتم: +حاج آقا سلام. _سلام آقا عاکف! چیشده؟ من وسط جلسه ام! چرا من و میکشونی بیرون! خب مردحسابی با هادی و کاظم هماهنگ باش! +حاجی جان، من اصلا وقت این حرفارو ندارم! الان توی عراق دستم بسته س! به هیچ کسی هم اطمینان ندارم! نسترن دستگیر شده! یه پرنده نیاز دارم! میخوام خودت دستور بدی مستقیما بیاد عراق ما رو برگردونه خاک ایران! فقط خودت حاجی! فقط خودت باید دستور بدی! نمیخوام زیرمجموعتون بفهمن! الآنم بیرون فرودگاه هستیم و تامین جانی نداریم! رییس منظورم و فهمید! خودش تااااا آآآآآخررررر خط و گرفت!
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست پیام دادم به عبدالستار و یاسر و خواهرش تا موقعیتی
چندثانیه ای مکث کرد گفت: _حدودا تا دو ساعت دیگه پرنده ی مخصوص سفرهای درون مرزی و برون مرزی خودم در فرودگاه نجف میشینه! الآنم با حاج آقا ایرج مسجدی «از سرداران نیروی سپاه قدس و یکی از بازوهای قدرتمند حاج قاسم، وَ سفیر کنونی ایران در عراق» هماهنگ میکنم تا مراحل ورود شما در کنار یکی از باندهای پرواز و فراهم کنه تا خیالتون جمع باشه! +خاک پاتم حاجی... خیالم و جمع کردی. دورت بگردم! _خداحافظت پسرم. میبینمت. قطع کردم، یه نفس راحتی کشیدم! رفتم داخل ماشین نشستم... شاید در کمتر از ده دقیقه، گوشیم زنگ خورد. شماره ای نیفتاد و پرایوت «تماسی که شماره ای نداره و نامشخص هست» بود. بسم الله گفتم و جواب دادم: +سلام علیکم! _وعلیکم السلام. خوبید جناب عاکف؟ +ممنونم. بفرمایید. _مسجدی هستم! +ارادتمندم حاج آقا. گفت: _شماره پلاک ماشین و برام بخونید!! فوری پیاده شدم و شماره رو براش خوندم! گفت: +با ماشین برید داخل محوطه فرودگاه! از درب اصلی وارد بشید و هماهنگ شده. دوتا از امین های بنده به نام حاج رضا زاهدی و علیرضا اکبری همون اطراف هستن! ان شاءالله تا 10 دقیقه دیگه به شما ملحق میشن تا بابت تامین خیالتون جمع باشه! امر دیگه ای هست درخدمتم جوون! +عرضی نیست! ممنونم بابت هماهنگی فوری! خدا خیرتون بده. _یاعلی مدد. قطع کردم! ماشین و روشن کردم باعاصف و نسترن رفتیم سمت درب ورودی که مارو وارد محوطه باند پرواز می‌کرد! وقتی رسیدیم پلاک ماشین و نگاه کردند. یکی که انگار درجریان بود، به عربی فریاد زد به همکاراش درب و باز کنید برن داخل! وقتی وارد محوطه شدیم حدود 50 درصد خیالم جمع شده بود..چیزی حدود ده دقیقه بعد دیدم اون دونفری که فرستاده سفیر بودن اومدن! پیاده شدم سلام علیکی کردیم و گفتند «شما داخل ماشین بشین.. ما حواسمون به اطراف هست.» دوساعت بعد.... فرودگاه نجف! هواپیمای مخصوص سفرهای رییس تشکیلات رسید و نشست روی باند فرودگاه! وقتی کامل ساکن شد، رفتم با خلبان دیداری کردم و داخل هواپیما و چندنفری که بودن و چک کردم تا خیالم جمع بشه! برگشتم پایین رفتم سمت خودرو! درو باز کردم به عاصف گفتم: «بلندش کن این دجاله رو !» _چشم. ما چون نیروی زن نداشتیم در این ماموریت، وَ به صلاح نبود دیگه بیشتر از این از بنت الشهید استفاده کنیم؛ برای همین مجبور بودیم با رعایت شرع،  خودمون متهم رو از خاک کشور عراق به خاک ایران منتقل کنیم. به نسترن گفتم: +داریم میریم همون جایی که باید بریم. خوب گوش کن ببین چی میگم. حرفم و قطع کرد گفت: _شما گوش کن ببین من چی میگم. از این حرفش یه لحظه خندم گرفت، نگاهی به عاصف کردم، مجددا نگاهی به نسترن... به حالت مسخره کردن گفتم: +به به.. به به ! حداقل لحظه آخر یه حرفی زدی دلمون باز شد. خب مادر بزرگ، بفرمایید ببینم چی میخواید بگید. آروم ولی با تهدید گفت: _پامون به ایران برسه، میفهمی من کی بودم و کی هستم.. خودتون به زودی آزادم میکنید. +حرفت تموم شد؟ جوابی نداد و سکوت کرد.. گفتم: +حالا تو خوب گوش کن ببین من چی میگم. هر کی هستی باش. هر نکبتی در هر مقام و رتبه ای که در ایران پشتته، بزار باشه. اما این و خوب توی گوشت فرو کن ! اگر تو نسترن توسلی هستی، منم عاکف سلیمانی هستم که شاخ آدمایی رو در ایران خوابوندم که تو وَ اون کسانی که پشت سرت قرار دارن و حامی تو در بحث نفوذ هستن، در مقابلش صفر هستید وَ پشیزی هم ارزش ندارید. _باشه. خواهیم دید. +آره.. خواهیم دید.. شاهنامه آخرش خوشه. پروندت و داخل ایران برات باز میکنم.. اینجا نمیخوام حرفی بزنم بهت. اونوقت من بهت میگم کی بودی و کی هستی و چه سرنوشتی در انتظارته. _مشخص میشه. +حرف آخرم از این لحظه تا ایران فقط یک کلمه هست ! خانوم نسترن توسلی به تموم مقدساتم قسم میخورم اگر دست از پا خطا کنی، به شرافتم قسم میخورم میزنمت. میزنمت و زجر کشت میکنم. نمیزارم خودکشی کنی، نمیزارم حرکت اضافی کنی، اما حواست باشه، کوچیکترین اشتباهی ازت سر بزنه، زجر کشت میکنم. کاری میکنم از زنده موندنت پشیمون بشی. عاصف نسترن و از ماشین پیاده کرد! اجازه ندادم کسی سمت ما بیاد! از اون دوتا فرستاده سفیر بابت زحماتشون تشکر کردم، گفتم «این ماشین و ببرید سفارت تا سر فرصت از ایران بهتون بگیم چیکار کنید!» با عاصف و نسترن از پله ها رفتیم بالا! داخل هواپیما نشستیم خیالم جمع شد! خودم نشستم کنار نسترن توسلی! نیم ساعت بعدش از فرودگاه نجف بلند شدیم و پرواز کردیم سمت ایران! ✅ هرگونه کپی و استفاده فقط با ذکر منبع و لینک و نام صاحب اثر مجاز است. ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
⭕️ نتانیاهو ضمن انتقاد از مواضع ایران علیه اسرائیل با ابراز نگرانی از نفوذ و جایگاه ایران در منطقه مدعی شد: «ایران تلاش می‌کند، جایگاه خود در لبنان، سوریه و نوار غزه را تقویت کند». ‌ 🔺«ایران به مسیرهای کشتیرانی بین‌المللی حمله می‌کنند، پهپاد آمریکا را ساقط کردند و بی‌رحمانه تأسیسات عربستان سعودی را مورد حمله قرار دادند». ‌ 🔺«ایران هر بار به سطح جدیدی از جسارت می‌رسد. ایران ما را تهدید به حذف از نقشه می‌کند و صریحاً می‌گوید که اسرائیل نابود خواهد شد». ✅ @kheymegahevelayat
✅ سر خط اخبار سیاسی امنیتی ایران و جهان 🔷 سخنگوی سپاه: نیروی قدس سپاه، انتظامی عراق و حشدالشعبی حافظ امنیت زائران در خاک عراق هستند. 🔷 ایران بر لزوم توقف فوری حملات و خروج نظامیان ترکیه از خاک سوریه تأکید کرد. 🔷 اتحادیه عرب شنبه نشست فوق‌العاده درباره عملیات ترکیه برگزار می‌کند. 🔷وزیر امور سیاسی_امنیتی اندونزی هدف حمله با چاقو قرار گرفت. 🔷یک نهاد حقوق بشری: دولت سعودی اجساد اعدام شدگان را تحویل نمی‌دهد. 🔷امیر خانزادی در دیدار با همتای روس: ائتلاف آمریکا در خلیج فارس شکست خواهد خورد. 🔷روسیه خواستار توقف فوری حملات ترکیه علیه شمال سوریه شد. 🔷 حمله اردوغان به عربستان: در آیینه خودت را نگاه کن/ برای پاکسازی مناطق مرزی از وجود تروریست ها دست به عملیات نظامی زده است. 🔷 جبهه مردمی برای آزادی فلسطین حمله ترکیه به سوریه را محکوم کرد. 🔷 اعزام اعضای گروهک ارتش آزاد به سوریه برای درگیری زمینی با کردها. 👤 ادمین: حاج عماد ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 💻 خیمه گاه ولایت «کانال رسمی » ◀️ با کانال تخصصی از اوضاع سیاسی و امنیتی ایران و جهان باخبر شوید👇👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️ سه دقیقه طوفانی در تحلیل «عبدالباری عطوان» از شرایط منطقه 🔺 سردبیر "رأی الیوم" با اشاره به التماس ترامپ و سعودی‌ها برای گشودن باب مذاکره با ایران، گفت: سلام مرا به جان بولتون برسانید! ✅ @kheymegahevelayat