eitaa logo
خیمه‌گاه ولایت
34.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
5.4هزار ویدیو
206 فایل
#کانال_رسمی_خیمه‌گاه_ولایت خیمه‌گاه ولایت وابسته به هیچ نهاد و حزبی نیست. ما از انقلاب و درد مستضعفین و پابرهنگان و مظلومان جهان میگوییم، نه از سیاست بازی‌های سیاسیون معلوم الحال. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیة والنصر جهت ارتباط با ما👇 @irani_seyed
مشاهده در ایتا
دانلود
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_نوزده نگاه کردم دیدم همون جعبه که دستش بودو میگه
حاج کاظم گفت: _از پازل های این پرونده چه خبر؟ گفتم: +عاصف دیشب بهم زنگ زد گفت که خانواده دکتر افشین عزتی با ستاد تماس گرفتن و عجز و ناله میکردند که برامون یه کاری کنید. _چیکار کردی؟ +به عاصف گفتم مجوزات قضاییِ شنودِ مکالماتشون و بگیره تا کنترل بشن. _خوب کاری کردی. پیشنهادت چیه حالا؟ +من نظرم این هست که یه ارتباط با خانواده عزتی بگیریم. برای بعدش هم یه فکرایی دارم. _پس شروع کن دیگه! چون وقت کمه! +چشم حاج آقا. _من باهات کاری ندارم دیگه! میتونی بری! بلند شدم و از حاجی خداحافظی کردم از اتاقش اومدم بیرون رفتم دفترم. همون روز یه برنامه ای ترتیب دادم تا خانواده عزتی رو ببینم.. به بهزاد گفتم با خانواده افشین عزتی تماس بگیره وَ از همسرش وَ پدر عزتی بخواد برای سه ساعت بعد یعنی حوالی 11 صبح همدیگرو ببینیم. قرار شد یه ماشین از اداره که از داخلش به بیرون برای سرنشینان مشخص نبود، بره همسر عزتی، وَ پدر عزتی رو بیاره. ساعت 11:45 دقیقه در یکی از خانه های امن نزدیک ستاد... رفتم روی خط سیدرضا: +سیدرضا/عاکف.. _درخدمتم آقاعاکف. +کجایید؟ _راس ساعت 11 همسر وَ پدر آقای دکترو سوارشون کردم. الآن هم نزدیک محل قرار هستیم. +چقدر زمان میبره تا مثبت بشی؟ _نهایتا 10 دقیقه دیگه بهتون دست میدم. +منتظرم آقاجون. یاعلی طبقه سوم خونه امن بودم که محل قرار و ملاقات ما با خانواده دکتر اشفین عزتی بود! کم کم خودم و آماده کردم رفتم طبقه اول، از پشت پنجره به خیابون نگاه کردم! همینطور که مشغول دیدن خیابون و زیر نظر گرفتن رفت و آمد ها بودم، دیدم ماشینی که سیدرضا رانندش بود و خانواده عزتی رو آورده بود ریموت و زد وارد پارکینگ خونه امن شد. سیدرضا و یکی از بچه ها پیاده شدند.. سیدرضا درب عقب خودرو رو باز کرد، همسر عزتی و پدر عزتی از ماشین اومدند پایین! یه نگاه به دوروبرشون کردند بعدش از ماشین فاصله گرفتند تا بیان بالا. این ماشین در سبک و سیاق وَن بود.. سرنشینان خودروی مورد نظر، اصلا جایی رو نمیدیدن.. حتی راننده رو وَ کسی که کنار راننده نشسته بود رو هم نمیتونستن ببینن. داخلش کلا طراحی امنیتی شده بود وَ غیر از راننده و همراهش، کسی نمیتونست بیرون و ببینه. برای اینکه به افراد مورد نظر سخت نگذره و آرامش داشته باشن، بچه ها یه موزیک ملایم و بی کلام میگذاشتند تا افرادی که در پشت وَن نشستند در طول مسیر اذیت نشن! ... سیدرضا و حامد ، پدر و همسر عزتی رو راهنمایی کردند اومدند طبقه اول! وقتی وارد شدند سلام علیک گرمی کردیم و بهشون خوش آمد گفتم.. همکارا ازشون با میوه و چای و شیرینی و قهوه پذیرایی کردند. بعد از اینکه نشستند و مشغول خوردن چای شدند کمی سکوت بر فضای اون دیدار حاکم شد.. سعی کردم جوی صمیمی ترتیب بدم تا خانواده دکتر افشین عزتی اذیت نشن.. سر صحبت رو با پدر دکتر عزتی باز کردم... سرفه ای کردم و گفتم: +خب جناب عرتی ، خوب هستید ان شاءالله. _سلامت باشید. +من خدمت شما و عروس محترمتون خوش آمد عرض میکنم.. _خواهش میکنم. +بنده خودم رو خدمت حضرتعالی و عروستون معرفی نکردم. حقیر سلیمانی هستم.. عاکف. _زنده باشید پسرم. +ظاهرا دیشب این خواهر محترممون، همسر جناب آقای دکتر عزتی زنگ زدند ستاد ما، وَ خبر عدم برگشت همسرشون که پسر حضرتعالی هستند رو گزارش دادند.. حقیقت امر اینه بنده خیلی متاثر شدم.برای همین از شما دعوت کردیم به اینجا تا اینکه تشریف بیارید و بشینیم پای فرمایشاتتون ببینیم موضوع چیه. فنجون چای و گذاشت روی میز کنارش، کمی روی صندلیش جابجا شد گفت: _راستش جناب سلیمانی، موضوع از این قرار هست که پسرم حدود دو هفته قبل از روز اربعین رفته کربلا. +با کی رفت؟ _تنها رفت. +عجب.. خب بعدش؟ _قرار بود با عروسم که الآن اینجا هستیم، اینا باهم برن! اما خب عروسم گفت بخاطر شلوغی فضای کربلا در اون ایام فعلا نمیتونه بره زیارت. اونم قرار شد به تنهایی بره. بعد از اینکه رفت ، سه بار با ما تماس گرفت و گاهی میگفت توی حرم امام علی هستم یه سلام به امام علی بدید. +خدا زیارت ایشون و شما که از راه دور سلام دادید و قبول کنه ان شاءالله !! _ممنونم... راستش وقتی زنگ میزد میدیدم صداش گرفته، میگفتم باباجان انقدر بی تابی نکن. میگفت بابا نمیدونی اینجا چخبره.. عظمتی داره امام علی. +به به.. چه پسری.. خدا حفظش کنه ان شاءالله. چقدر متصل به اهلبیت بود.. خدا براتون نگهش داره.. آفرین .. آفرین.. خب میفرمودید. _تا قبل اربعین هروقت ما بهش زنگ میزدیم گوشیش میگفت در دسترس نیست! شب اربعین هم قرار بود تماس بگیره که دیگه نگرفت. روز اربعین دیگه گوشیش کلا خاموش شد وَ تا همین الآن که ما اینجاییم دیگه هیچ نوع خبری ازش نداریم. +که اینطور.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_بیست حاج کاظم گفت: _از پازل های این پرونده چه خ
بعد نگاهی به همسر عزتی کردم گفتم: +خب خانوم، شما بفرمایید..اگر نکته ای هست میشنوم. _راستش آقای سلیمانی من دیگه مخم نمیکشه.. دارم دیوونه میشم.. چون شما امنیتی هستید بهتون میگم.. همسرم در سازمان اتمی کار میکنند. میگم نکنه یه وقت در عراق بلایی سرش اومده باشه، یا خدایی نکرده کشته باشنش. بخدا میترسم. +نه خانوم.. اینطور نیست.. ان شاءالله سالم هستند. بد به دلتون راه ندید. مگه الکی هست که یکی رو بکشن ! _بگید ما چیکار کنیم الآن. بخدا دیگه شب و روز ندارم.. یعنی می میرم و زنده میشم هر لحظه ! کلا این چندوقت انقدر استرس بهم دست داده که تموم سر و بدنم درد میگیره و نمیدونم باید چیکار کنم. تو رو خدا یه کاری کنید برای شوهرم! یا اینکه حداقل بگید ما چیکار کنیم! +شما بشینید دعا کنید عاقبت بخیر بشه فقط. همین. از دیشب که شما خبرش و به ستادمون دادید، تا همین الآن که بنده خدمت شما و پدرِ همسرتون هستم، ما از همون دیشب خبر و ارجاع دادیم به بچه های برون مرزی، تا مورد بررسی قرار بدن ! _خدا خیرتون بده.. چقدر زمان میبره سرنوشتش مشخص بشه. +بنده به کسی زمان نمیدم. به شماهم نمیتونم تایم خاصی رو ارائه بدم.. اما خواهشی رو از حضرتعالی و پدرشوهرتون که الان اینجا هستند دارم. به هیچ عنوان این مسئله رو با کسی درمیان نگذارید دیگه.. بنده و تیمی از همکارانم پرونده ای رو دیشب تشکیل دادیم وَ مشغول پیگیری هستیم. چون علنی شدن این موضوع ممکنه به سرنوشت و زنده موندن آقای دکتر عزتی عزیزمون!! لطمه وارد کنه وَ برای جان ایشون خطرساز باشه. همسر عزتی به گریه افتاد.. پدر شوهرش بهم گفت: _آقای سلیمانی، ما به ادارشون خبر دادیم، اونا گفتند ما پیگیر میشیم اما الآن چند روزی میشه که هرچی زنگ میزنیم جوابی نمیدن بهمون. +من حال شمارو درک میکنم پدر جان. شما حق دارید، اما سازمان اتمی کشور در صورت دریافت اینگونه خبرها بلافاصله یا به ستاد ما ارجاع میدن یا به نهاد امنیتی دیگری که همکارمون هستند خبر میدن. همونطور که عرض کردم، شما از این لحظه به بعد با کسی درمورد این موضوع صحبت نکنید. مورد مشکوکی هم اگر بود با این شماره ای که الآن میدم خدمتتون تماس بگیرید وَ همه چیزو گزارش بدید. یکی از شماره های مستقیم خونه 4412 رو نوشتم روی کاغذ بعدش دادم به پدر عزتی که خیالش جمع بشه. هرچند تموم مکالمات این ها رصد میشد وَ ما میدونستیم دارن به ما زنگ میزنن یا به کسی دیگه، اما خب من باید خاطر این ها رو جمع میکردم تا آسوده باشن وَ یه وقت گاف ندن یا حرکت و صحبت اضافی نداشته باشن که برای ادامه مسیر این پرونده دردسر بشه. کلا حدود یک ساعت و نیم صحبت کردیم، و ساعت حدود 13:30 بحث و جمعش کردم و فرستادمشون برن. از این دیدار حدود 2 هفته گذشت ! نسترن حالش خوب شده بود ! چون انقدر بهش دارو تزریق شده بود که از اون وضعیت در بیاد! یک بار هم خونش و عوض کردیم تا کامل بدنش از همون احتمالاتی که خطرساز بود پاکسازی بشه! بعد از اینکه نسترن خوب شد، با مشورت رییس طی یک سناریوی از پیش طراحی شده و ساختگی به حاج کاظم و حاج هادی گفتیم نسترن و پیدا کردیم و داریم منتقلش میکنیم به اداره! نسترن از خونه الف 1000 منتقل شد به ستاد! یکساعت بعد از منتقل شدنش از دفتر ریاست سرویس با من تماس گرفتند که فوری بیا بالا جلسه اضطراری باید تشکیل بشه! وارد شدم دیدم حاج کاظم اونجاست. سلام علیکی کردم رفتم نشستم پشت میز جلسات! رییس بدون مقدمه رفت سر اصل مطلب گفت: _آقا عاکف، خداروشکر نسترن و پیدا کردید! خیلی خوشحالم! +سلامت باشید! _چخبر؟ پرونده عزتی به کجا کشید. +حاج آقا این چندوقتی که شما در لبنان و سوریه وَ بعدشم سمت سیستان و بلوچستان بودید، تموم گزارشات رو خدمت حاج آقا هادی وَ حاج کاظم آقا دادم. بنده دو هفته قبل با خانواده عزتی قرار ملاقات گذاشتم وَ پای حرفاشون نشستم. _آرومشون کردی؟ +بله. _برای از اینجا به بعد میخوای چیکار کنی؟ +من نظرم اینه سرویس آمریکا رو برای از اینجا به بعد، درگیر یک جنگ تمام عیار اطلاعاتی با سیستم اطلاعاتی خودمون کنیم. به نظرم باید بهشون یک حمله ی اطلاعاتی کنیم! _به چه شکلی؟ +طی این دوهفته خیلی روی این موضوع فکر کردم. بنظرم یه خبر درست کنیم، بدیم به اخبار ساعت 21 از شبکه اول سیما وَ همچنین 20:30 شبکه دو، که هرشب میره روی آنتن. رییس گفت: _متن خبر؟ +با من. _نمونه؟ +به این مضمون که یکی از دانشمندان برجسته اتمی ایران آقای دکتر افشین عزتی طی سفری که در ایام اربعین حسینی به کربلا داشته است در کشور عراق ربوده شده و همچنین سرنخ های موجود ... به اینجا که رسیدم رییس حرفم و قطع کرد گفت: _خب تا همینجاش و نگه دار. +بفرمایید.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_بیست_و_یک بعد نگاهی به همسر عزتی کردم گفتم: +خب
رییس گفت: _الان این و بدیم سیمای کشور، طبیعتا شورای عالی امنیت ملی درگیرش میشه! البته دبیر سورای عالی امنیت ملی در جریان هستند. اما ریاست جمهوری و قوه قضاییه و وزارت خارجه درگیر موضوع بشن چی؟ پیشنهادت برای این قسمت چیه؟ چون تنها کسی که بیرون از اینجا میدونه دبیر امنیت ملی هست! +خب ما کار خودمون و میکنیم. اوناهم کار خودشون و ! نگرانی از این جهت وجود نداره. _ببین عاکف جان، طبیعتا سخنگوی وزارت خارجه در نشست خبری با اصحاب رسانه و خبرنگاران مورد سوال قرار میگیره.. نمیتونه دروغ بگه. ما با این خبر همه رو درگیر میکنیم.. از ریاست جمهوری بگیر تا چندجای دیگه ! همین الآن هم من بابت دستگیری نسترن توسلی تحت فشارم که باید پاسخگو باشم! فکر حجم فشارهایی که روی سیستم ما میاد و کردی؟ +بله. _پیشنهادت برای فشاری که روی سرویس ما هست چیه؟ +ببینید حاج آقا، کسانی که از این موضوع تا الآن با خبر هستند، شما هستی، دبیر شورای عالی امنیت ملی هست وَ حاج کاظم که معاونتون میشه، و حاج هادی هست، وَ این حقیر. پس دیگران از اصل موضوع و این پرونده با خبر نیستن، اگر هم اطلاعی داشته باشند در حد مسائل جانبی هست و گوششون رو از قبل کشیدیم! مثل ریاست سازمان اتمی و معاونشون.. همین ! _خب. ادامش. +حتی بچه هایی که دارند روی این پرونده کار میکنن هم از ماهیت قضیه باخبر نیستند، فقط طبق ریلی که براشون مشخص کردیم، یعنی طبق همون انشائی که از قبل نوشته شده دارن پیش میرن و کارشون رو انجام میدن. _بعدش... +بعدش اینکه از این موضوع نباید کسی با خبر نشه. حاج کاظم اومد وسط بحث گفت: _عاکف جان! میفهمی چی داری میگی؟ +آره حاجی.. ما مجبوریم. _پسرجان، نمیشه. +تا کی بگیم نمیشه. بزارید به همون شیوه ای که سر عبدالمالک ریگی عمل کردیم و تا دقیقه نود به جز دبیر شورای عالی امنیت ملی کسی از اون موضوع مطلع نبود حتی رییس جمهور وقت هم خبر نداشت عمل کنیم! خب روی این پرونده ی به این مهمی هم با همون فرمون بریم جلو. با گوشه چشمام رییس و زیر نظر داشتم تا با کلمه به کلمه حرفام رفتارش و بسنجم.. رییس داشت فقط فکر میکرد. حاج کاظم گفت: _من میگم نه. مخالفم. چون از عواقبش مطلعم ! +جسارتا، خییییلیییی ببخشید.. اما خود شما به ما یاد دادید، کار اطلاعاتی شوخی نیست. خب این حضرات ندونن اصل موضوع رو!! چی میشه مگه؟ آسمون میاد به زمین؟ امنیت مردم و امنیت ملی مهم تره، یا مصلحت اندیشی و سیاسی کاری؟ _تند نرو جوون! +حاجی جان، تند نمیرم ! خودت میدونی که ما سیاسی نیستیم. اصلا کار امنیتی وَ اطلاعاتی سیاسی نیست. کی گفته فلانی چون مقام ارشد دولتی هست باید همه چیزو بدونه؟ بنظرم غیر از همین حلقه چهارنفره خودمون تا پایان عملیات نباید از اصل موضوع با خبر بشن، وگرنه در صورتی که اشخاص دیگری بخاطر موقعیت و مقامشون بخوان از این پرونده مطلع بشن، در حضور هر دو بزرگوار دارم عرض میکنم، بنده به هیچ عنوان تبعات احتمالی که ممکنه در آینده ای نه چندان دور گریبان مسیر هدایت این پرونده رو بگیره نمیپذیریم..! به صراحت میگم، مسئولیتش با من نخواهد بود.. چون همین الان دارم هشدارهای لازم رو میدم خدمتتون که ممکنه چه اتفاقاتی بیفته !! _به صلاح نیست! +اما صلاح این پرونده در این هست که به همین شکل هدایت بشه. _به این راحتی ها نیست. رییس خیلی مودبانه به حاج کاظم گفت: « کاظم جان یه لحظه صبر کن. بزار سریع تر جمعش کنیم این مسئله رو ! » بعد روش و کرد سمت من گفت: _تو پیشنهادت چیه عاکف؟ میخوای بگی که به کسی نباید بگیم؟ خب باشه، اما الان لطفا نظر آخر خودت رو بگو تا این قسمت از بحث و جمع کنیم.. میخوام نتیجه گیری کنیم از این بخش. +به نظرم تا انتهای پرونده، هیچ وزارت خونه ای، و هیچ نهادی، حتی شخص رییس جمهور هم نباید از این پرونده باخبربشن. من نمیخوام به رییس جمهوری توهین کنم. ایشون محترم هستند،منتخب مردم هستن، عزیز ملت ایرانن!!! خودتونم میدونید، ما در دفتر رییس جمهور جیسون رضاییان و امثال اون و داشتیم! ما در گذشته سیدحسین موسویان رو داشتیم که معاون دبیر شورایعالی امنیت ملی وقت در یکی از بخش ها بودند که قبلش هم سفیر ایران در آلمان بودند، اما جاسوس از آب در اومد. ما دری اصفهانی رو اخیرا داشتیم که نفوذی از آب در اومد و در تیم مذاکره کنندگان هسته ای دولت بود. ما کاوه مدنی رو داشتیم که فراری دادنش، یا فرار کرد!!! که بماند حالا !! اما این شبکه باید شناسایی بشه. این کشور و این انقلاب در طول این چهل سال از این مسائل کم ندیده ! ما کشمیری داشتیم، ما کلاهی داشتیم که در اون سطح خیانت کردند! ما بنی صدر داشتیم! اصلا از این ها بگذریم! اونا برای گذشته هست! من الآن حرفم اینه، پرونده دکتر عزتی از حساسیت بالایی برخوردار هست، ما نمیتونیم کسی رو درجریان بگذاریم !
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_بیست_و_دو رییس گفت: _الان این و بدیم سیمای کشور
ادامه دادم گفتم: +چون همینجوریشم ما در این پرونده باگ داریم! عقیق شهید شد، داریوش شهید شد! اونور در عراق نزدیک بود سرمون بلا بیارن! خب اینا شوخیه مگه!؟ رییس فقط به نشانه تایید حرفام سرش رو هرچند لحظه بالا پایین می داد، وَ تایید میکرد.. حاج کاظم فقط نگام میکردو گوش میداد.. ادامه دادم گفتم: +جسارتا ! یه کمی عبرت بگیریم. نگذارید زحمات ما هدر بره. ما باید به سیستم اطلاعاتی دشمن، اعم از آمریکا و اسراییل و انگلیس و آل سعود که این مثلت غربی_عبری_عربی که یک ناتوی اطلاعاتی بر علیه ما تشکیل دادند ضربه بزنیم. تا کی میخوایم بشینیم عین چهارتا بچه مذهبی که دارن در فضای مجازی فقط از انقلاب دفاع میکنن، ماهم بشینیم در کار اطلاعاتی دفاع کنیم و جلوی ضربه رو بگیریم؟ این مملکت و انقلابش به دفاع نیاز نداره.. باید طبق فرهنگ و سیره آیت الله خمینی و آیت الله خامنه ای به مبانی غرب و آمریکا حمله کنیم. ما طلبکاریم از دشمن. پس باید دشمن و بازخواست کنیم. این یعنی اگر بخوایم براش یک مثال بزنیم میشه این که باید دکترین امنیتی و اطلاعاتیِ ماهم از این پس به سمت حمله به دشمن پیش بره! دیدم حاج کاظم همچنان داره نگام میکنه.. رییس هم همینطور.. حاج کاظم گفت: « قربون خدا برم. » بعد سرش و سمت سقفِ دفترِ رییسمون کرد با لبخند گفت: « داش علی ، روحت شاد، چی به بار آوردی. چی زاییدید. » رییس با حرف حاج کاظم خندش گرفت، خودمم خندیدم.. رییس گفت: _عاکف خوشم اومد ازت.. باریک الله.. فکرکنم کله پاچه زیاد میخوری مگه نه؟ +اِی.. گاهی.. _مغزم زیاد میخوری؟ +هم مغز، وَ هم چشم. خندید گفت : « خوبه. آثارش و نشون داد. » کمی دست به محسانش کشید و دهن دره ای کرد، کمی که سر و صورتش و بخاطر بی خوابی ها مالید بعدش جدی شد.. رو کرد به حاج کاظم گفت: «خب کاظم جان، حالا نظرت چیه؟» حاجی گفت: « چی بگم. پیشنهاد خوبیه.. اما عواقب خودشم داره.. نباید بعدا این فرضیه پیش بیاد که بین ما و فلان سیستم اختلافات هست. این کشور وَ این مردم نیاز به آرامش دارن.. روح و روان مردم نباید آسیب ببینه و هر روز خبر بد دریافت کنند. » من گفتم: « حاجی، بیخیال این حرفا بشید. همیشه از این تهمت ها به ما بوده. » رییس گفت: _من با آقا عاکف موافقم.. طرحشم قبول دارم. به نظرم در دستور کار قرار بدید. اما آقا عاکف ، یه چیزی رو هم بهت امروز میگم وَ از من به یادگار داشته باش تا ان شاءالله اگر یه روزی به مسئولیت های بالاتری رسیدی، این و همیشه آویزه گوشت نگه داری و بهش دقت کنی. اونم اینکه ما به فلان مقام مسئول نمیگیم اما خب خبر پخش بشه رسانه ها ازش ممکنه بپرسند، وَ شک نکن که حتما میپرسن. بعد ما بخوایم تصمیمات خودمون رو علنی کنیم طبیعتا تحلیل ها میره به این سمت که فلانی که انقدر در دولت مسئولیت بالایی داشته هم با خبر نبوده. +یعنی؟ _یعنی اینکه اگر به اون مسئول بلند پایه بگیم، اونم میره به دوتا دیگه در دفترش و فلانی که مسئول هست میگه تا بیان بررسی کنند. اگر نگیم هم یه دردسر داریم! این ها خوب نیست بنظرم. وجهه ی خوبی نداره. اما خب، به قول شما مسائل امنیتی شوخی بردار نیست وَ من خودمم بهش معتقدم و تاکید دارم روی حرف تو. حاج کاظم گفت: _پس عاکف جان، خبرش و خودت بنویس، بده دست روابط عمومی سازمان تا متن و بدن دست بچه های اخبار 20:30 و شبکه اول برای ساعت 21:00 ! +چشم.. مینویسم و میرسونم به دستشون. کمی دیگه هم صحبت کردیم ولی دیگه ادامه نمیدم چی بینمون گذشت. بعد از اون جلسه با سه نفر از بچه هایی که مسئول ساخت کلیپ و مستند تشکیلات ما بودن هماهنگ کردم تا بیان دفتر. وقتی اومدن توجیهشون کردم تا با عاصف عبدالزهرا برن منزل دکتر عزتی ئ با یک ويدئو حدودا 2 دقیقه ای از صحبت همسر عزتی که میگه همسرم در فلان جا کار میکرده وَ طی سفری به کشور عراق بابت زیارت امام حسین، بعد از دو هفته همچنان وضعیتش نامعلومه!. عاصف وَ اون سه نفر رفتن، قرار شد ویدئویی دو دقیقه ای رو وقتی عاصف تایید کرد و مشکل امنیتی در اون وجود نداشت، از همونطرف ببرن صدا و سیما تا خبر بصورت سراسری پخش بشه. ✅ هرگونه کپی و استفاده فقط با ذکر منبع و لینک و نام صاحب اثر مجاز است. ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
هدایت شده از خیمه‌گاه ولایت
❤️ همه باهم دعای فرج حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه کنیم.❤️ 🌸إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌹 🌸أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ 🌸ففَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🌹 🌸اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ 🌸يا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ 🌹 يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🌹 🌹یاصاحب الزمان...🌹 🌸تا نیایی گره از کار بشر وا نشود🌸 @kheymegahevelayat
🔸روزمان را با آغاز کنیم... مومنین در مقابل کفّار سخت باید بایستند، مثل خاکریزهای نرمی که قابل نفوذ است نباشند، مثل سدّ مستحکم در مقابل کفّار بایستند. سوره 48 - فتح آیه 29 : ● مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً(29/ فتح) ● محمد رسول خدا است و كسانى كه با او هستند عليه كفار شديد و بى رحمند و در بين خود رحيم و دلسوزند، ايشان را مى‏ بينى كه همواره در ركوع و سجودند 🔸نکته : در این آیه، شیوه ی ارتباطات یک مؤمن ترسیم شده است: ● رابطه با بیگانگان، «اشداء» شدت و سختی. ● با خودی ها، «رحماء» محبت و مهربانی. ● با خداوند، «رکعا سجداً» عبودیت و بندگی. ✅ @kheymegahevelayat
🔸سرلشکرسلیمانی همچنان در صدر محبوبترین چهره‌های ایرانی ● در نظرسنجی دانشگاه مریلند، دیدگاه مردم در مورد هفت چهره سیاسی- نظامی ایرانی مورد سؤال قرار گرفته است. ● در این نظرسنجی، سرلشکر سلیمانی با ۸۲% دیدگاه مثبت با فاصله زیاد و مانند نظرسنجی‌های پیشین، در صدر محبوبترین چهره‌های ایرانی قرار دارد. 👤 ادمین: فاتح اسرائیل ✅ @kheymegahevelayat
🔺داخل یه موکب عراقی، تصویر حضرت آقا رو در کنار عکس رئیس عشیره و شهید طائفه شون نصب کردند. #ایران_و_العراق_لایمکن_الفراق فقط یک شعار نیست؛ اعتقاد قلبی دو ملتِ ایران و عراق است. 👤 ادمین: فاتح اسرائیل ✅ @kheymegahevelayat
. 🔺دکتر توکلی می‌گفتند روزی که با آقای آملی رئیس مجمع بحثمان شد و جلسه را به نشانه اعتراض ترک کردم به منزل رسیدم #آمدنیوز خبر جلسه را زده بود. مطالب دروغی هم اضافه کرده بود پاسخی دادم در جواب من نوشتند: «ما در همه جای #نظام آدم داریم». احمد امیرآبادی فراهانی - عضو هیئت‌رئیسه مجلس شورای اسلامی پی نوشت : #رابطین_داخلی را رها نکنید. این ها همان سیاسیون حرامی و فاسد هستند که خودشان و فاضلاب زاده هایشان معیشت مردم را در دست دارند و تا کشور را نابود نکنند دست بردار نیستند. حاج عماد ✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از ویتنامِ پهلوی تااااااا سوریه ی خامنه ای. کلیپ را ببینید و از دست ندهید. حاج عماد ✅ @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
از ویتنامِ پهلوی تااااااا سوریه ی خامنه ای. کلیپ را ببینید و از دست ندهید. حاج عماد ✅ @kheymegah
اگر رژیم گذشته که نوکر و سرسپرده آمریکا بود برای جنگ آمریکا با مرم بی گناه ویتنام به هواپیمای متجاوز ایالات متحده سوخت رسانی کند هیچ مشکلی ندارد! اما اگر جنگنده های روسیه در پایگاه شکاری همدان برای بمباران تکفیری ها چندصباحی در آشیانه بماند مشکل است و امثال آقای حرف از قانون میزنند! اگر رژیم مستبد شاهنشاهی به کشورهایی نظیر آمریکا و انگلیس و فرانسه و... کمک میکرد، هیچ مشکلی نداشت، اما انقلاب اسلامی به رهبری آیت الله خامنه ای برای دفاع از تمامیت ارضی خود قبل از اینکه جنگ وارد مرزهایش شود، وَ همچنین به درخواست قانونی دولت رسمی سوریه و عراق لبیک میگوید و مستشار نظامی میفرستد، مشکل دارد و فریاد ضدانقلاب و عده ای از مردم در می آید که چرا در سوریه و عراق میجنگید! مگر مملکت ما بیکار ندارد، فقیر ندارد؟ و... دوست عزیز، ما در سوریه و عراق هزینه ای نمیکنیم، مگر مستشاری! اگر هم بودجه ای خرج شود از بودجه نظامی خرج میشود که وزارت دفاع کشور آن را دراختیار دارد! مملکت اگر مشکل بیکاری دارد، یقه ی سیاستمدارانی که به آن ها رای داده اید تا دولت تشکیل دهند و به نماینده های مجلسی که بهشان رای دادید را بگیرید! مملکت اگر مشکل بیکاری دارد یقه ی وزیر کار و رفاه و امور اجتماعی را بگیرید! اگر مشکل درمان دارد یقه وزیر بهداشت و سلامت را بگیرید!! تمام کسانی که انتقاد میکنند ضدانقلاب نیستند، اما عده ای از روی جهل، علیرغم اینکه دیدند در سوریه چه جنایتی رخ داده، وَ فهمیدند که آمریکا داعش را برای ورود به ایران و سرنگونی حکومت وَ به خاک و خون کشیدن نوامیس ایرانی به وجود آورد، باز هم عده ای قلیل که نادان هستند و عده ای خبیث که عامدانه با دشمن همراهی میکنند، میگویند چرا در سوریه و عراق حضور داریم؟ آخرنوشت: فرح پهلوی: محمدرضا می‌گفت در جنگ ویتنام، بنزین و سوخت هواپیما به آمریکاییان رساندم و حتی هواپیماهای جنگی ایران را در اختیار فرماندهی آمریکا در ویتنام قرار دادم. هرچه به من گفتند، از جان و دل پذیرفتم و مانند یک غلام حلقه به گوش، مجری دستورات آنها بودم. پهلوی‌چی‌ها کجای مجلس نشستن؟ 👤 ادمین: حاج عماد ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 💻 خیمه گاه ولایت «کانال رسمی » ◀️ با کانال تخصصی از اوضاع سیاسی و امنیتی ایران و جهان باخبر شوید👇👇 ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
نظر یکی از مخاطبان محترم خیمه گاه ولایت درمورد مستند داستانی امنیتی عاکف سری سوم نظرات شما عزیزان زیاد هست و ما سرفرصت می‌خونیم. هرشب با نظرات و پیشنهادات و انتقادات سازنده شما در صفحه خیمه گاه ولایت در اینستاگرام و تلگرام و ایتا، از این همه حجم محبت احساس شرمندگی میکنیم که چقدر دقیق و درست مطالعه میکنید وَ این لطف شما مسئولیت ما را سنگین تر می‌کند. پی نوشت : نظرات شما را می‌خوانیم اما اگر پاسخگو نیستیم حلال بفرمایید ✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺روح الله زم: 💬 من در سال ۸۴ رئیس بخش جنگ روانی ستاد آقای بودم. حاج عماد ✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بسیار_مهم 🔸 چگونه همه‌ی پست‌های شما در توئیتر و فیسبوک توسط مرکز فرماندهی مانیتورینگ #اسرائیل رصد می‌شود؟ 👤 ادمین: فاتح اسرائیل ✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺🎥 روایت مسئول فنی آمدنیوز از تیم حفاظت در : ▪️روح الله زم دقیقا مانند یک رئیس جمهور جابجا می شد! ▪️۳ مامور تا بن دندان مسلح از او محافظت می کردند! ادمین: حاج عماد ✅ @kheymegahevelayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رمزگشايي جعبه سياه دشمن "روح الله زم" از زبان خودش اعترافات جدید روح الله زم ✅ @kheymegahevelayat
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_بیست_و_سه ادامه دادم گفتم: +چون همینجوریشم ما د
متنی که باید میدادم به روابط عمومی اداره تا برسونه به صدا وسیما، نوشتم تا همون شب بره روی آنتن و توسط گوینده خبر ایراد بشه. بدون اینکه اسمی از نهاد اطلاعاتی خاصی در ایران ببرم، نوشتم: بسمه تعالی دکتر افشین عزتی دانشمند اتمی کشور ایران ربوده شد. سربازان گمنام امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف پس از چند هفته بررسی های دقیق و کارشناسی وَ همچنین فنی و اطلاعاتی در 24 ساعته از شبانه روز موفق شدند سرنخ های دقیقی از ربوده شدن آقای دکتر افشین عزتی دانشمند اتمی کشورمان ایران که چندهفته ی قبل ناپدید شد به دست بیاورند. این دانشمندبرجسته ایرانی، چندهفته ی قبل به مناسبت ایام اربعین حسینی به زیارت سیدوسالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین رفت، اما ناگهان ناپدید شد و تا این لحظه سرنوشتش در هاله ای از ابهام قرار دارد. مسئولین امنیتی و اطلاعاتی کشورمان اعلام کردند طی رصدهای دقیق و پیچیده درون مرزی وَ برون مرزی که متشکل از یک تیم زبده از سربازان گمنام امام زمان عج الله بوده است، با بررسی های تکمیلی وَ همچنین وجود اسناد و مدارک و سرنخ های دقیق پیرامون این موضوع به این نتیجه رسیده اند که این دانشمند برجسته کشورمان توسط افسران اطلاعاتی سرویس جاسوسی آمریکا در عراق ربوده شده وَ به آمریکا منتقل شده است. با سرنخ های به دست آمده، به دشمنان این ملت هشدار میدهیم که پیچیدگی عملیات ها و اسامی مستعار و متعدد رمزآلود ، وَ پشتیبانی های همه جانبه ی مثلت ترور و ربایش و جاسوسی یعنی آمریکا و انگلیس و اسراییل و بعضی کشورهای مرتجع منطقه حاشیه خلیج فارس که محور شوم غربی عِبری عربی را تشکیل میدهند هم نمیتواند تروریست ها را از کمین چشم های بیدار سربازان گمنام امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در دستگاه اطلاعاتی و امنیتی کشور مصون بدارد و به مردم عزیز کشور بزرگ ایران قول میدهیم که تلاش های فرزندانشان در بخش ضدجاسوسی به زودی به ثمر خواهد نشست و دلشان را شاد خواهیم کرد. چندنکته لازم به ذکر است: فرزندان جمهوری اسلامی ایران هیچ گاه دشمنی مثل شوم ترور و ربایش را از یاد نخواهند برد. دوم اینکه با افتادن نقاب ترور و ربایش، جمهوری اسلامی ایران خود را محق پیگیری این موضوع در مجامع بین المللی و عمومی میداند. والسلام علیکم. پی نوشت: پخش کلیپ مورد نظر بدون ادیت توسط صدا و سیما. متن و با سربرگ واحد خودمون نوشتم، پلمپ امنیتی کردم ، بعدش دادم به بهزاد که اومده بود اداره، تا بگیره ببره بده روابط عمومی اداره خودمون و بعدش هم برسونن دست بچه های صداوسیما. غروب ساعت 6 بود رفتم خونه. وقتی رسیدم تمام وقتم و گذاشتم برای همسرم. دو ساعتی رو باهاش حرف زدم تا شادش کنم. چشمم افتاد به ساعت که عقربه هاش نزدیک به 20:30 شده بود. تلویزیون و روشن کردم ، خبرو دنبال کردم دیدم خداروشکر اون شب از 20:30 پخش شد. نیم ساعت بعدش از خبر 21:00 هم جزء چهارمین خبر بود که رسانه ای شد. خبر مثل موشکایی که زدیم به دیرالزور سر تکفیری ها و اقلیم کردستان عراق سر و صدا کرد. انقدر خبر موفقیت آمیز و مهم بود که تبدیل به یک بمب رسانه ای شد و در کل ایران و بعضی رسانه های خارجی و منطقه ای سر و صدا کرد. ساعت 21:30 بود که به عاصف زنگ زدم.. چندتا بوق خورد جواب داد.. تا جواب داد دیدم میخنده، گفت: _ سلام. به به.. به به.. چه کردی. +سلام عاصف خان! چطوری؟ _خوبم! آقا زدی ترکوندیشون. +کار ما ترکوندنه دیگه..کجایی؟ _اومدم یه سر به پراید سفید بزنم ببینم چخبره. +امشب میام اونجا.. بمون کلی کار داریم. _الآن کجایی؟ +منزل. _باشه.. پس ما منتظر شما می مونیم. قطع کردم. مشغول خوردن میوه بودم که مادرم و خواهرم حسنا با دخترش اومدن خونه ما ، دیگه خیالم از بابت فاطمه جمع شد. چنددقیقه ای رو با خواهر زادم آلاء بازی کردم، بعدش وسیله هام و گرفتم رفتم سمت 4412. وقتی رسیدم جلوی درب 4412 رفتم ریموت و بزنم دیدم درب خونه امن باز شد. نور ماشینم مستقیم میخورد به صورت همون کسی که درو باز کرد. دقت کردم دیدم عاصف هم پشت سرشه.. عاصف اومد جلو درو باز کرد، بعد رفت کنار تا با ماشین برم داخل. اون شخصی که همزمان با ریموت زدن من درو باز کرد تا بره کسی نبود جز حاج هادی. با خودم گفتم باز اومده اینجا چه قِشقِرِقی به پا کنه خدا میدونه. اسلحم و گوشی هامو که کنار کیفم روی صندلی عقب بود گرفتم گذاشتم داخل کیف، همینکه خواستم پیاده بشم از آیینه ماشین دیدم حاج هادی داره به عاصف دست میده خداحافظی میکنه تا بره. همزمان که داشت میرفت یه نگاهی هم به سمت ماشین من کرد. پیاده شدم رفتم سمت پله ها تا برم بالا، دیدم که عاصف مشغول بستن در هست.. ایستادم تا بیاد با هم بریم بالا.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_بیست_و_چهار متنی که باید میدادم به روابط عمومی ا
عاصف که درو بست، اومد سمت من سلام علیکی کردیم و گفتم: +حاج هادی چرا رفت؟ _نمیدونم. برات سلام رسوند! +ساعت چند اومده بود اینجا؟ _40 دقیقه قبل. این چندوقت هم که شب ها اینجا نبودی، می اومده سر میزده. +من تازه داشتم ریموت و میزدم درب حیاط باز بشه بیام داخل، چشمم افتاد به این هنگ کردم. سابقه نداشت وقتی میخواد بیاد اینجا به من خبر نده. _آخرین بار کی بود؟ +آخرین بار 5 شب قبل بود. _یعنی جمعه غروب. +آره.. _از جمعه تا الآن که چهارشنبه هست 3 بار اومده. +که اون سه بار، من نبودم. _عاکف جان چیزی شده که ما خبر نداریم؟ +نه عاصف.. بریم بالا. رفتیم بالا و همون طبقه اول نشستم. دیگه اتاق خودم نرفتم.. با بچه ها جلسه تشکیل دادم. یه سری توصیه هایی رو به میثم و خانوم افشار کردم که حواسشون باشه. بهشون سپردم رسانه های بیگانه رو 24 ساعته رصد کنند وَ هر خبری که از رسانه های آمریکا و رژیم جعلی اسراییل منتشر میشه رو اگر تصویری هست ضبط کنند برام بفرستند وَ اگر از نشریات و سایت های خبری هست، برام پرینت بگیرن تا بررسی کنم. دو روز بعد منزل شخصی... حدود ساعت 5 و نیم صبح بود که نمازم و خوندم، داروهای همسرم و دادم بعدش راننده اومد دنبالم سوار ماشین شدم رفتم سمت 4412. وقتی رسیدم گزارشات بچه های تیم رو مطالعه کردم. طبق گزارشاتی که به دستم رسیده بود، این پالس و میداد که یک جنگ زیر پوستی رسانه ای آغاز شده. از طرفی عوامل ما در آمریکا گزارشات سری خودشون رو از طریق کاملا امن به ما در ایران میرسوندن. چندساعتی رو مشغول کارای مربوط به این پرونده و یه پرونده دیگه شدم. ساعت 9 صبح بود که دیدم تلفن زنگ میخوره.. بچه های طبقه پایین بودن.. گوشی رو برداشتم جواب دادم: +جانم. _حاجی سلام. +وَ علیکم. _از دفتر حاج آقا کاظم تماس گرفتند پشت خط هستند؟ +خب. _مسئول دفترشون تماس گرفتن، گفتند حاجی میخواد با شما حرف بزنه. +چرا توضیح میدی پس؟ معطل نکن..سریع وصلش کن. چندثانیه بعد وصل شد. مسئول دفتر حاج کاظم بود گفت: _آقا عاکف سلام. از دفتر حاج کاظم تماس میگیرم. +جانم. بگو داداش. _حاجی خیلی فوری میخوان شمارو ببینن. گفتند تلفنی هم مقدور نیست. ضمنا حاج اقا دستور دادن به آقا عاصف هم بگید بیاد.. +سلام برسونید خدمت حاج آقا ! اطاعت امر میشه. _حالا بهم بگید تا کی میاید؟ +تا کِی بیام؟ _همین الان راه بیفتید. +باشه.. یاعلی. تلفن و قطع کردم، به عاصف گفتم آماده بشه بریم اداره. فوری رفتیم پارکینگ 4412، یه موتور گرفتیم سوار شدیم رفتیم سمت اداره. یک ساعت بعد دفتر معاونت کل/ ساختمان اداره مرکزی در تهران... با عاصف وارد اتاق مسئول دفتر حاج کاظم شدیم و هماهنگ کرد، حاجی هم اومد درب و باز کرد، من خیال کردم باید بریم داخل اما اومد بیرون در و بست بعد رو کرد به من و عاصف گفت: «بریم بالا دفتر رییس... الان منتظرمونه.» با عاصف و حاج کاظم رفتیم دفتر ریاست.. مسئول دفتر رییس تشکیلات هماهنگ کرد بهش گفت: « حاج آقا سلام.. معاونتون کاظم آقا و دوتا از بچه های واحد ضدجاسوسی عاکف سلیمانی و عاصف عبدالزهرا اومدن. » رییس هم از داخل درب و باز کرد سه تایی رفتیم داخل اتاقش. بعد از سلام و احوالپرسی کوتاه، نشستیم دور یه میز، بعد از توضیحات درمورد یه سری مسائل و کارها مسیر صحبت و برد سمت پرونده افشین عزتی.. رییس بهم گفت: _عاکف ، تا کی میخوای نسترن و نگه داری؟ +راستش حاج آقا میخواستم امروز برم بازجوییش کنم. _آره باباجان ، بگیرید زودتر بازجوییش کنید. رییس یه هویی ساکت شد..انگار ذهنش مشغول چیزی بود! حاج کاظم نگاهی به رییس کرد و از فرصت استفاده کرد به من گفت: _آقا عاکف، از زمانی که خبر رسانه ای شده، هم بنده، هم شخص حاج آقا، از وزارت خارجه وَ دفتر ریاست جمهوری تحت فشاریم. دائم دارن با ما تماس میگیرن. امروز هم قرار هست دبیر شورای عالی امنیت ملی با حاج آقای (........) و حجت الاسلام (.......) جلسه بزارن. سریعتر قال قضیه رو بکنید. ما یه سری توضیحاتی رو به ریاست جمهوری و وزارت خارجه ارائه دادیم تا علی الحساب دست از سرمون بردارن اما تو میدونی، نسترن پشتش به خیلیا داخل ایران گرمه! برای همین تحت فشاریم. رییس که لحظاتی سکوت کرده بود گفت: _آقا عاکف ما طبق برنامه ای که شما ارئه دادید و دبیر شورای عالی امنیت ملی هم موافقت کردند داریم میریم جلو. +جسارتا مگه بد بوده؟ _خیر. اما حاشیه های زیادی داره. میخوام فشار از روی ما برداشته بشه. با یکی از کارشناسان سازمان که از مشاوران من هستند، چیزی حدود دو ساعت قبل در حضور حاج کاظم وَ پیش از اومدن شما برای این جلسه، مشورتی داشتم. اما یه چیزی که امروز در بررسی ها بهش رسیدیم و متوجه شدیم، اونم این هست که این پرونده نشتی های بدی داره.
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_بیست_و_پنج عاصف که درو بست، اومد سمت من سلام علی
چیزی نگفتم... سرم و انداختم پایین به حرفش فکر کردم.. نمیدونم به چی رسیده بود.. اما شک نداشتم نظراتمون به هم نزدیک بوده.. رییس ادامه داد و با تاکید گفت: _بگردید این حفره رو پیدا کنید. گفتم: +به پایین تر ازمن رجوع نکنید. رییس که توقع چنین حرفی رو در جمع نداشت، انگار یه هویی شوکه شد.. تاملی کردو نگاه یک ثانیه ای به حاج کاظم کرد بعد مجددا من و نگاه کرد گفت: _من به تک تک شماها اطمینان دارم. هم کاظم و هم شما. خودمم درجریان ریز و درشت اتفاقات این چندماه اخیر پیرامون این پرونده هستم. بعد از این حرف رییس، حاج کاظم گفت: _آقا عاکف، بگرد اون آدم و پیدا کن. ببین چطور فلان آدم در نهاد ریاست جمهوری فهمیده که نسترن توسلی دستگیر شده. گفتم: +از اون روزی که از عراق اومدیم سوال منم هست، اما شما بهم اجازه ندادید وارد این موضوع بشم! چون خیلی جاها دست من و بستید. _الآن وقتشه! دستت و باز میزارم. نگاهی به عاصف کردم، دیدم عاصف سرش پایینه و انگار فقط داره گوش میده. گفتم: +خدمت شما دو بزرگوار باید عرض کنم، از اینکه نسترن توسلی در بازداشتگاه اداره هست، فقط همین تیمی که در 4412 مستقر هست باخبره، اونم نه همشون، بلکه سه نفر. اون سه نفرو اسم نیاوردم.. چون رییس و حاج کاظم میدونستن! رییس گفت: _بابت نسترن شدیدا تحت فشاریم که باید آزاد بشه. +خب آخه اون شخصی که در اون نهاد هست، چه سر و سری میتونه با این زنه داشته باشه؟ گفت: _بچه ها بررسی کردند، الحمدلله خودش پاک و سفید ارزیابی شده، اما بحث اینجاست که چه کسی این خبر و داده به اون آدم؟ آخه گزارشات و اخبار موثقی که امروز بهمون رسیده حاکی از این هست که پسر اون شخص، از طعمه های نسترن بوده. کمی فکر کردم، سعی کردم فقط تمرکز کنم. شاید حدود دو دقیقه همه سکوت کردیم.. فضای سنگینی در جلسه حاکم بود...گرمم شده بود.. از رییس اجازه خواستم برم سر یخچال دفترش یه نوشیدنی بردارم!! منم که شاه باشه خان باشه مدیون شکمم نیستم! رفتم یه آب میوه گرفتم و خوردم، بعد کمی داخل اتاقش قدم زدم.. رییس و حاج کاظم داشتند باهم آروم صحبت میکردن.. مجددا رفتم روی صندلی پشت میز نشستم.. سرفه ای کردم و رییس گفت: _خب! میشنوم... گفتم: +تحلیل اول من این هست که یه نفر از داخل تشکیلات ما با پسر اون شخص در نهاد ریاست جمهوری در ارتباط هست. تحلیل دوم من این هست، اونی که داره این کار و از داخل سیستم ما انجام میده، یه گند بزرگی زده که دستش زیر ساتور دشمن هست و مجبوره به سیستم خیانت کنه! شاید هم جزء طعمه های نسترن بوده، یا بخاطر اینکه به ما ضربه بزنه، گرای این زن رو به پسر فلان آدم که در نهاد ریاست جمهوری هست داده تا اون شازده پدرش و تحت فشار قرار بده که ما این و آزادش کنیم. رییس خودکارش و یه هویی زد روی شیشه میز، گفت: _به روح رسول الله، به این عمامه و لباس رسول الله که روی سرو تن من هست، بیشرف و خائن هستم اگر ذره ای کوتاه بیام. اولین بار بود که میدیدم رییس تشکیلات ما یه هویی اینطور بر افروخته میشه... گفتم: +حاج آقا آروم باشید لطفا.. هنوز اتفاقی نیفتاده که. من و بچه هام قسمت نشت اطلاعات و پیدا میکنیم. خیالتون راحت. نیاز نیست عصبی بشید! از این مسائل در امور امنیتی زیاده.. اولین بار نیست که! شما الحمدلله تجربتون بیشتر از ما هست! رییس بلند شد.. معلوم بود عصبیه.. دستش و انداخت پشت کمرش و قدم میزد دور اتاقش.. میگفت: « آزادش کنم؟ هه.. به همین خیال باشن. » یه هویی همونجا ایستاد و برگشت روش و کرد سمت من و با جدیت تمام بهم نگاه کرد گفت: _عاکف! برو پیداش کن اون حروم لقمه ای رو که داره به این کشور خیانت میکنه. سه روز بهت وقت میدم برای اینکه پیداش کنی. چندوقت گذشته اما نتونستید کاری کنید! اون و پیداش کنید تا خودم وسط میدون همین اداره ببرمش بالای چوبه دار !! تا درس عبرتی بشه برای همه! گفتم: +چشم حاج آقا.. خیالتون جمع باشه. شما نگران نباشید. عصبی نشید. براتون خوب نیست.. برای قلبتون ضرر داره.. شما سال قبل جراحی شدید! گفت: _نسترن و میخوای چیکارش کنی؟ +خواستم امشب برم بازجوییش کنم که الآن میرم تا خیال شماهم جمع بشه. حاج کاظم اومد وسط بحث گفت: _عاکف جان، سریعتر بازجوییش کن، بعدشم گزارشات و بنویس ببر بده هادی امضاش کنه و بیارن دفترمن، تا بدم خدمت حاج آقا. +چشم آقا. حتما. _طبق فرمایش حاج آقای ( .... ) که الآن فرمودند، شما سه روز بیشتر وقت نداری که باگ این پرونده رو کشف کنی! پس دست بجمبون باباجان. +اونم به چشم. حاج آقای «....» به سیدعاصف عبدالزهرا گفت: « در غیاب عاکف، فقط تو میتونی این زن و بازجویی کنی. 24 ساعته سه تا بازجویی دو الی سه ساعته انجام میدی. میخوام شما دوتا زیر و بمِ این زنه رو دربیارید که چه غلطایی انجام داده. »
خیمه‌گاه ولایت
#مستند_داستانی_امنیتی_عاکف_سری_سوم #قسمت_دویست_و_بیست_و_شش چیزی نگفتم... سرم و انداختم پایین به ح
سیدعاصف عبدالزهرا گفت « چشم. خیالتون جمع. » رییس به من گفت: _از آمریکا چه خبر؟ گفتم: +صبح که بودم 4412 گزارشات منابعمون از آمریکا دال بر این هست که افسران اطلاعاتی آمریکا سوژه رو منتقل کردن به سمت آریزونا که در یکی از ایالت های منطقه غرب آمریکا قرار داره. _وضعیت عواملمون چطوره؟ +خیلی اونجا دستشون بسته هست. واقعا خدا داره بهشون کمک میکنه. رییس اومد نشست، یه لیوان آب خورد، بعد نگاهی به عاصف و حاج کاظم کرد.. سرش و انداخت پایین با نگرانی گفت: _خدا کنه با این باگی که وجود داره سوخت نرن. گفتم: +نگران نباشید.. خدابزرگه! نیروهای کار بلدی هستند. با بیست سال تجربه اطلاعاتی در خارج از ایران. سرش و آورد بالا نگام کرد گفت: _عاکف جان میترسم بچه ها لو برن اونور.. خدا کنه جونشون به خطر نیفته. دائم دارم توسل میکنم، زیارت عاشورا میخونم جون اون دوتا در خطر نباشه.. نذر کردم بچه ها سالم برگردن ایران! شما هم مواظب خودتون باشید. من یه خرده حالم خوب نیست! میتونید برید. با عاصف از حاج آقای«...» رییس تشکیلاتمون و حاج کاظم خداحافظی کردیم، رییس بلند شد اومد اثرانگشت زد درب اتاق باز شد و ما رفتیم بیرون. با عاصف اومدیم سمت دفتر حاج هادی، تا بهش بگیم که داریم میریم بازجویی.. مسئول دفترش تماس گرفت با اتاقش که حاج هادی گفت فعلا فرصت نداره ما رو ببینه !!! فقط یه پیغام داد اونم اینکه مراعات حال متهم زیر دستتون و کنید! ✅ هرگونه کپی و استفاده فقط با ذکر منبع و لینک و نام صاحب اثر مجاز است. ✅ http://eitaa.com/kheymegahevelayat
استوری صفحه اینستاگرام خیمه گاه ولایت درمورد جاسوسی که جاسوس بود و الان زندان هست. ✅ @kheymegahevelayat
هدایت شده از خیمه‌گاه ولایت
❤️ همه باهم دعای فرج حضرت صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) را زمزمه کنیم.❤️ 🌸إلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ 🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ🌹 🌸أولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ 🌸ففَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ🌹 🌸اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ 🌸يا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ 🌹 يا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🌹 🌹یاصاحب الزمان...🌹 🌸تا نیایی گره از کار بشر وا نشود🌸 @kheymegahevelayat
● ﮐﺮﺑﻼ ﯾﻌﻨﯽ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯ ﮔَﻪ ﺑﻪ ﺣﮑﻢ ﺍﻭ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﮔَﻪ ﻗﯿﺎم ● ﮐﺮﺑﻼ ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺭ ﺍﺯ ﻋﺼﺮ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻣﺎﻧﺒﺮی 👤 ادمین: فاتح اسرائیل ✅ @kheymegahevelayat
🔸شالوم هارتمن هک شد. ● سازمان صهیونیستی وابسته به رژیم صهونیستی و سازمان موساد توسط افراد نزدیک به کانال سپاه قدس [ Bax ۰۲۶ ] هک شد. ● شالوم هارتمن سازمان اسرایلی مرکز آموزش و توسعه صهیونیست در دنیا که توسط سپاه هک شده و صفحه آن به لوگو سپاه تغییر کرده است. اسکرین بالا حاکی از نفوذ و انتقال اطلاعات این سازمان صهیونیستی میباشد. 👤 ادمین: فاتح اسرائیل ✅ @kheymegahevelayat