🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷
#بزرگ_مردان_کوچک
#عارف12_ساله
#شهید_والامقام
#رضا_پناهی
رضا در جبهه، قوطی کنسروها را جمع میکرد و به دم گربهها میبست و در کوه رها میکرد و میگفت : سنگر بگیرید.
وقتی گربهها میدویدند، صدای قوطیها در کوه میپیچید و دشمن فکر میکرد رزمندههای ایرانی هستند .
کوهها را به رگبار میبستند و زمانی که به رضا میگفتیم چرا این کارها را انجام میدهی، میگفت : برای اینکه مهمات آنها هدر برود .
راوی :
#همرزم_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🇮🇷*
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#عاشقانه_شهدا
#شهید_مدافع_حرم
#ایمان_خزاعی_نژاد
هر چه گفتند نرو
تو تازه دامادی ...
با لبخند همیشگیاش گفت :
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🌴🕊🥀🕊🌴🌹
#در_محضر_شهدا
#شهید_والامقام
#حامد_کوچک_زاده
باور کنید که جنگ است و جنگ امروز بسی سخت تر از دفاع هشت ساله ، دشمن با تمام قوا از زمین و آسمان در حال حمله به مرزهای اعتقادی و ایمانی ماست .
#حرکتی_کنید ...
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊 🌴🌹 *
🌹🌴🕊🥀🕊🌴🌹
#در_محضر_شهدا
#شهید_والامقام
#حامد_کوچک_زاده
باور کنید که جنگ است و جنگ امروز بسی سخت تر از دفاع هشت ساله ، دشمن با تمام قوا از زمین و آسمان در حال حمله به مرزهای اعتقادی و ایمانی ماست .
#حرکتی_کنید ...
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊 🌴🌹 *
🌹🕊💐🕊💐🕊🌹
#شهيد_مدافع_حرم
#اسماعیل_خانزاده
#به_دخترش
اي دختر عزيزم
جگر گوشه بابا
خيال نكن من بيخيال تو بودم ، بدان كه بابا تو را بينهايت دوست داشت اما چه كنم كه بر من تكليف بود و احساس مسئوليت داشتم بابا لحظه اي از ياد تو غافل نخواهد شد و در همه مراحل زندگي در ياد تو خواهم بود ولي اگر دوست داري بابا هم از تو راضي و خوشحال شود حفظ حجاب و شعائر ديني است و اگر روزي حافظ قرآن شدي به ياد من هم باش و براي شادي روح من قرآن تلاوت كن و همچون شب ها كه براي من آيه الكرسي مي خواندي بيا سر قبر بابا بخوان .
#یارقیه_بنت_الحسیـــــــن
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 🕊🌹 *
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#خاطرات_شهدا
#شهید_مدافع_حرم
#حمید_سیاهکلی_مرادی
#وضو_قبل_از_خواب
قرار بود روز جمعه حمید با یکی از دوستانش برود قم. داشتم توی آشپزخانه برایش کتلت درست می کردم. ساکش را که بستم از فرط خستگی کنار پذیرایی دراز کشیدم. حمید داشت قرآنش را می خواند. وقتی دید آنجا خوابم گرفته، آمد بالای سرم و گفت: «تنبل نشو. بلند شو #وضو بگیر راحت بخواب.»
با خنده و شوخی می خواست بلندم کند. گفت: به نفع خودت است که بلند شوی و با وضو بخوابی وگرنه باید سر و صدای مرا تحمل کنی. شاید هم مجبور شوم پارچ آبی را روی سرت خالی کنم. حدیث داریم بستر کسی که بی وضو می خوابد مثل قبرستان مردار و بستر آنکه با وضو بخوابد همچون مسجد است و تا صبح برایش ثواب می نویسند.
آنقدر گفت و سرو صدا کرد که به وضو گرفتن رضایت دادم
📚 کتاب یادت باشد
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 🕊🌹 *
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#در_محضر_فرمانده
#مقام_معظم_رهبری
مگر خصوصیت مدرّس چه بود؟ از مدرّس عالِمتر هم داشتیم. مدرّس خصوصیت عمدهاش این بود که" هیچ عامل ارعاب و تهدید و تطمیع و فریبگرى در او اثر نمىکرد. همان وقتى که علىالظّاهر فضا را بر ضدّ او آنچنان متشنّج کرده بودند که علیهش شعار مىدادند، او ایستاد و حرف خودش را زد.
این خصوصیت یک نماینده خوب در مجلس است. بعضیها زود مرعوب مىشوند! من بارها عرض کردهام که قدرتهاى استکبارى - یعنى همین قدرتهاى سلطهگرِ جهانى - که مرتّب روى این کشور و آن کشور دست مىاندازند و دولتها و ملتها را زیر یوغ خودش مىکشانند، عمده کارشان از ترساندن مىگذرد. قدرت واقعیشان آن قدر نیست که بر زبان مىآورند. بدیهى است این همه که اینها با این انقلاب و با این کشور بدند، اگر قدرت داشتند، تاکنون این انقلاب اینطور رشد نمىکرد و اینگونه نمىماند .
#شهید_سیدحسن_مدرس
🌹 #سالروز_شهادت🌹
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🕊🥀
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#یازدهم_آذرماه
#سالروز_شهادت
#رهبر_نهضت_جنگل
#شهید_والامقام
#میرزا_کوچک_خان_جنگلی
🌴 نهضت جنگل قیامی مردمی بود که در یکی از حساس ترین دوره های تاریخی ایران شکل گرفت
🌴 این نهضت، از جنگل های گیلان آغاز شد و سپس روستاها و شهرهای این استان را دربرگرفت و هفت سال ادامه یافت
🌴 رهبر نهضت جنگل، #میرزا_کوچک_خان ، طلبه آزادمنش و انقلابی و فردی فروتن، خوش برخورد و پای بند به اجرای دستورهای دینی بود
🌴 نهضت جنگل با حمله نیروهای دولتی سرکوب شد، ولی نام میرزا و مقاومت های مردانه اش در برابر ستم و تجاوز، در خاطر مردم ایران زنده و جاوید ماند و الگویی برای مبارزان بعدی گردید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🕊🥀 *
🌴🌹🥀🍀🥀🌴🌹
#در_محضر_شهدا
#شهید_والامقام
#ابراهیم_هادی
همیشه آیهي ، وَ جَعَلْنا را زمزمه می کرد
گفتم :
آقا ابراهیم این آیه براے محافظت در مقابل دشمنه ، اینجا که دشمن نیسٺ !
نگاه معنا دارےکرد و گفٺ :
دشمنےبزرگتراز شیطان هم وجود داره ؟
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🌴🌹 *
🌴🌹🥀🍀🥀🌴🌹
#در_محضر_شهدا
#شهید_والامقام
#ابراهیم_هادی
همیشه آیهي ، وَ جَعَلْنا را زمزمه می کرد
گفتم :
آقا ابراهیم این آیه براے محافظت در مقابل دشمنه ، اینجا که دشمن نیسٺ !
نگاه معنا دارےکرد و گفٺ :
دشمنےبزرگتراز شیطان هم وجود داره ؟
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹شادی ارواح پاک شهیدان صلوات 🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#شهید_والامقام
#سیدعبدالحسین_واحدی
مادر من #حضرت_زهرا_س است ، به مادر من توهین نکن...
وقتی سید را میآورند توی اتاق تیمور بختیار، او به #شهید_واحدی فحاشی میکند و به #مادرش بد میگوید .
#شهید_واحدی میگوید مادر من #حضرت_زهرا_س است ، به مادر من توهین نکن و صندلی را بلند میکند بزند توی سر بختیار .
در همان لحظه تیمور بختیار اسلحهاش را میکشد و با شلیک شش گلوله ، سینه #سیدعبدالحسین_واحدی را مضروب ساخته و به #شهادت میرساند ...
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌴 🕊🌹
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊
#شهیدانه
#شهیدی که
برای آب #نامه می نوشت
#شهید_والامقام
#یوسف_قربانی
هر روز می دیدم #یوسف گوشه ای نشسته و #نامه می نویسد . با خودم می گفتم #یوسف که کسی را ندارد ، برای چه کسی #نامه می نویسد؟ آن هم هر روز !
یک روز گفتم : #یوسف نامه ات را پست نمی کنی؟
دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل #اروند برد.
#نامه را از جیبش در آورد، ریز ریز کرد و توی آب ریخت. چشمانش پر از #اشک شد و آرام گفت : من برای آب #نامه می نویسم، #کسی را ندارم که …
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#در_محضر_شهدا
#شهید_مدافع_حرم
#علی_شاهسنایی
#شهید_شاه_سنایی در وصیت نامه خود، بعد از سفارش به #نماز_اول_وقت ، پیروی از #ولایت_فقیه و احترام به والدین، دوستانش را به خواندن #زیارت_عاشورا سفارش کرد، عملی معنوی که شهید در هر صبح و شام به آن مبادرت می ورزید و این چنین بود که #شهادت آخرین حلقه عهد علی با خدا و قرائت همه روزه زیارت عاشورای اباعبدالله الحسین است.
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊
#خاطرات_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#شهید_والامقام
#حاج_احمد_کاظمی
با اینکه میدانستم آدم جدی و سختگیری است، کلی متن گزارشِ فعالیت آماده کرده بودم تا پیش از دادن نامه درخواست، بگویم.
وقتی وارد پادگان شدم، سراغ دفتر فرماندهی را گرفتم.
انگار که بدانند با چه کسی کار دارم، گفتند : در محوطه است.
همه با لباس نظامی کنار یک پیکان سبز رنگ ایستاده بودند و به نوبت حرف میزدند.
هنوز مانده بود بهشان برسم.
حاجی از ماشین پیاده شد.
تمام قد ایستاد و با من روبوسی کرد ، دستی به شانهام زد و دستم را محکم فشرد. بعد با روی باز و ابهت همیشگیاش گفت :
بفرمایید بسیجی!
همهی حرفهایم یادم رفت ، نامه را دادم . حاجی ، نامه را خواند و با لبخند زیرش دستور داد و گفت : همین امروز تمام چیزهایی که خواستند را بهشان بدهید .
بعداً فهمیدم آن روز بهشدت مریض بود و نمیتوانست سرپا بایستد ، ولی برای سرکشی از لشکر ۸ به پادگان عاشورا آمده بود . صندلی ماشین را خوابانده بودند و کارها را نیمهخوابیده پیگیری میکرد .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
لبیک یا امام خامنه ای1️⃣
https://eitaa.com/khmanie
🌹🕊🥀🌷🥀🕊🌹
#در_محضر_شهدا
#شهید_والامقام
#سیدمجتبی_نواب_صفوی
لحظاتی قبل از #شهادت و پس از اتمام نماز، نواب بار دیگر امت جدش را چنین هدایت نمود : شما بندگانی ضعیف در برابر خدای جهان هستید .
چند روزِ دنیا به زودی می گذرد ، کاری کنید که در جهان دیگر در برابر آفریدگارتان شرمنده نباشید . شما به دستور شاه ستمگر، ما را #شهید می کنید ، ولی طولی نمی کشد که همگی از این کردار زشت پشیمان می شوید ، آن روز پشیمانی دیگر سودی ندارد ، شما باید سرباز اسلام باشید و در راه دین بجنگید ، نه اینکه سِلاحتان را برای حفظ حکومت شاه رو به سینه عاشقان اسلام نشانه بگیرید ...
ای افسران و مقامات عالی مرتبه ارتش ! شما هم به جای اینکه خود را به حکومت پوسیده و فاسد شاهنشاهی بفروشید ، به اسلام رو بیاورید تا در دو جهان به عزت برسید . فریب این درجه ها و مقامات ظاهری را نخورید و بدانید که قیامت بسیار نزدیک است .
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
*
https://eitaa.com/joinchat/3210084356Cf7e71112fd
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊
#شهیدانه
#قتلگاه
#شهید_والامقام
#سید_مرتضی_آوینی
از نگهباني و دژباني گذشتيم. اكنون به جايي كه مقصد بود، يعني «قتلگاه» نزديك ميشديم. جايي كه 40 الي 50 نفر از بچههاي بسيج كنار هم شهيد شده بودند و از قرائن پيدا بود كه برخي از آنها در زمان شهادت دست در گردن يكديگر كرده بودند و تو امروز قصد داشتي روايت مظلوميت آنان را براي مردم بخواني و به تصوير بكشي.
به طرف قتلگاه پيش ميرفتيم و تو، سيد! اصرار داشتي كه حتما مصاحبه با بچهها حتما بايد در قتلگاه انجام بپذيرد و - شايد - ميدانستي كه آنجا حقيقتا قتلگاه است.
من مثل هميشه با كمي چاشني شوخي و خنده گفتم: سيد! قتلگاه هم شبيه به همين تپهها و گودالهاست ديگه! همين جاها مصاحبه را بگير!»
و تو با صبوري و طنازي مخصوص خودت گفتي: «نه اصغر جان، ميگرديم تا قتلگاه را پيدا كنيم.»
چند لحظه بعد از اين حرف بود كه قتلگاه را يافتي و پركشيدي و رفتي ... و چه زيبا يافتني و رفتني.
راوی :
#اصغر_بختیاری
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊 🥀🌹 *
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹
#خاطرات_شهداء
#اولین_شهردار_شهید
#سردار_رشید_اسلام
#فرمانده_دلاور
#شهید_مهدی_باکری
باران تازه قطع شده بود. #مهدی از پنجره اتاقش به خیابان نگاه میکرد. جویها لبریز شده و آب در خیابانها و کوچهها سرازیر شده بود.
#مهدی پشت میز نشست. پروندهای را که مطالعه میکرد بست. در اتاق زده شد و نور الله وارد اتاق شد. هول کرده بود.
#مهدی بلند شد و گفت: چه شده نور الله؟ نور الله پیشانی اش را پانسمان کرده بود. با هول و ولا گفت: سیل آمده #آقا_مهدی سیل!
#مهدی سریع گوشی تلفن را برداشت. چند دقیقه بعد گروههای امداد به سرپرستی #مهدی به سوی محله مستضعف نشینی که گرفتار سیل شده بود راهی شدند. تمامی محله را آب پوشانده بود. حجم آب لحظه به لحظه بیشتر میشد. مردم هراسان و با شتاب به کمک مردمی که خانه هایشان گرفتار سیل شده بود میآمدند.
آب در بیشتر نقاط تا کمر مردم بالا آمده بود. سقف بعضی خانهها هوار شده بود روی سرشان و تیرکهای چوبی شان بیرون زده بود. گل و لای و فشار شدید آب گروههای امدادی را اذیت میکرد.
#مهدی پرجنب و جوش به این طرف و آنطرف حرکت میکرد و به امدادگرها دستور میداد.
چند رشته طناب از اینطرف خیابان به آنطرف کشیده شد.
#مهدی و چند نفر دیگر در حالی که فشار آب میخواست آنها را ببرد طناب را گرفتند و خود را به سختی به آنطرف خیابان رساندند. چند زن و کودک روی بامی رفته بودند و هوار میکشیدند. نیروهای امدادی با سعی و تقلا به کمک سیل زدگانی که وسایل ناچیزشان را از زیر گل و لای بیرون میکشیدند شتافتند.
#مهدی به خانهای رسید که پیرزنی در حیاطش فریاد میکشید.
#مهدی در را هل داد. آب تا بالای زانوانش رسیده بود. پیرزن به سر و صورت میزد. #مهدی گفت: چه شده مادر جان؟ کسی زیر آوار مانده؟ پیرزن که انگار جانی تازه گرفته بود با گریه و زاری گفت: قربانت بروم پسرم … خانه و زندگی ام زیر آب مانده کمکم کن! چند نفر به کمک #مهدی آمدند. آنها وسایل خانه را با زحمت بیرون میکشیدند و روی بام و گوشه حیاط میگذاشتند.
پیرزن گفت: جهیزیه دخترم توی زیرزمین مانده. با بدبختی جمعش کرده ام.
#مهدی رو به احمد و هاشم کرد و گفت: یا الله زود جلوی در سد درست کنید! احمد و هاشم سدی از خاک جلوی در خانه درست کردند. راه آب بسته شد.
#مهدی به کوچه دوید. وانت آتش نشانی را پیدا کرد و به طرف خانه پیرزن آورد. چند لحظه بعد شیلنگ پمپ در زیرزمین فرو رفت و آب مکیده شد. پمپ کار میکرد و آب زیرزمین لحظه به لحظه کم میشد.
#مهدی غرق گل و لای شده بود. پیرزن گفت: خیر ببینی پسرم… یکی مثل تو کمکم میکند آنوقت #شهردار ذلیل شده از صبح تا حالا پیدایش نیست. مگر دستم بهش نرسد…
#مهدی فرش خیس و سنگین شده را با زحمت به حیاط آورد. اگر دستم به شهردار برسد حقش را کف دستش میگذارم.
چند ساعت بعد جلوی سیل بطور کامل گرفته شد.
#مهدی پمپ را خاموش کرد و پیرزن هنوز دعایش میکرد. گروههای امدادی پتو و پوشاک و غذا بین سیل زدهها تقسیم میکردند.
#مهدی رو به پیرزن گفت: خب مادر جان با من امری ندارید؟ پیرزن گریه کنان دست رو به آسمان بلند کرد و گفت: پسرم ان شاء الله خیر از جوانی ات ببینی. برو پسرم دست علی به همراهت. خدا از تو راضی باشد. خدا بگویم این #شهردار را چه کند. کاش یک جو از غیرت و مردانگی تو را داشت.
#مهدی از خانه بیرون رفت. پیرزن همچنان او را دعا میکرد و #شهردار را نفرین!
#مردان_بی_ادعا
#مردان_با_اخلاص
#روحش_شاد 🕊
#یادش_گرامی 🌹
#راهـش_پر_رهرو 🕊
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹
#سرلشگر_خلبان
#شهید_والامقام
#عباس_بابایی
فرزند : اسماعیل
#طلوع :
🗓 1329/09/14 🗓
محل تولد : قزوین
وضعیت تاهل : متأهل
راه یابی به دانشکده خلبانی نیروی هوایی : #سال1348
اعزام به آمریکا جهت تکمیل دوره خلبانی : #سال1349
بازگشت به ایران : #سال1351
فرماندهی پایگاه #هشتم_هوایی اصفهان ( #ارتقاء از درجه #سروانی به درجه #سرهنگ_دومی ) :
🗓 1360/05/07 🗓
معاون عملیات نیروی هوایی تهران ( #ترفیع به درجه #سرهنگ_تمامی ) :
🗓 1362/09/09 🗓
افتخار به #درجه_سرتیپی :
🗓 1366/02/08 🗓
#عروج :
🗓 1366/05/15 🗓
مسئولیت : معاونت عملیاتی نیروی هوایی
محل #شهادت : سردشت
نام عملیات : شناسائی هوائی
مزار #شهید :
#گلزار_شهدای_قزوین
#مهربانم
#آسمانی_شدنت_مبارک
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🌹🥀 *
https://eitaa.com/joinchat/3210084356Cf7e71112fd
🇮🇷لبیک یا امام خامنه ای همان لبیک یا امام حسین ع است 🇮🇷
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 احترام ژنرال آمریکائی به #سرلشگر_خلبان #شهید_والامقام #عباس_بابایی #قسمت_اول #شهید_بابا
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#قسمت_دوم
به ساعتم نگاه کردم، وقت #نماز_ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و میتوانستم #نماز را #اول_وقت بخوانم.
انتظارم برای آمدن #ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از #نماز نیست، همین جا #نماز را میخوانم. #انشاءالله تا #نمازم تمام شود، او نخواهد آمد.
به گوشهای از #اتاق رفتم و #روزنامهای را که همراه داشتم به #زمین انداختم و مشغول #نماز شدم.
در حال خواندن #نماز بودم که متوجه شدم #ژنرال وارد اتاق شده است.
با خود گفتم چه کنم؟ #نماز را ادامه بدهم یا #بشکنم؟ بالاخره گفتم، #نمازم را ادامه میدهم، هر چه #خدا بخواهد همان خواهد شد.
سرانجام #نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی مینشستم از #ژنرال معذرت خواهی کردم.
#ژنرال پس از چند لحظه #سکوت نگاه #معناداری به من کرد و گفت:
چه میکردی؟
گفتم: #عبادت میکردم.
گفت: بیشتر توضیح بده.
گفتم: در دین ما #دستور بر این است که در ساعتهای #معین از #شبانه_روز باید با #خداوند به #نیایش بپردازیم و در این ساعات #زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در #اتاق استفاده کردم و این #واجب_دینی را انجام دادم.
#ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در #پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست. این طور نیست؟
پاسخ دادم: آری همینطور است.
او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از #صداقت و #پای_بندی من به #سنت و فرهنگ و #رنگ نباختنم در برابر #تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهرهای #بشاش خود نویس را از جیبش بیرون آورد و #پروندهام را #امضا کرد.
سپس با حالتی #احترام_آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما #تبریک میگویم. شما قبول شدید. برای شما آرزوی #موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او #تشکر کردم. احترام گذاشتم و از #اتاق خارج شدم.
آن روز به اولین محل #خلوتی که رسیدم به پاس این #نعمت بزرگی که #خداوند به من #عطا کرده بود، دو رکعت #نماز_شکر خواندم .
🌹 #سالروز_شهادت🌹
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊 🥀🌹*
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#در_محضر_شهدا
#سردار_رشید_اسلام
#سرتیپ_پاسدار
#شهيد_مدافع_حرم
#حاج_حسین_همدانی
بنده حقیر #حسین_همدانی شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف می کنم که وظایف خودم رابه خوبی انجام ندادم
بعضی مواقع این #نفس_سرکش سراغم می آمد ، وسوسه می شدم و نق میزدم
اما خدا من را متوجه می کرد و پشیمان می شدم و از خدا طلب #عفو و بخشش می کردم و این اواخر هم دلم خیلی #هوای_رفتن کرده بود …
از آقا #حلالیت می طلبم که نتوانستم #سرباز خوبی باشم . عشق به ولایت و تبعیت از ایشان ، #سعادتمندی را به همراه دارد .
#مثل گذشته بدهکار انقلابیم نه طلبکار
امروز پاس صحبت یار قدیم دار
فردا چه سود که بگویند “حبیب” رفت
🌹 #سالروز_شهادت🕊
تاریخ تولد : ۲۹/۹/۲۴
تاریخ #شهادت : ۹۴/۷/۱۶
محل #شهادت : حلب ، سوریه
مزار #شهید : همدان
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
*
🇮🇷لبیک یا امام خامنه ای همان لبیک یا امام حسین ع است 🇮🇷
🥀🕊🌹🌷🌹🕊🥀 #هشتم_آذرماه #سالروز_شهادت #دانشمند_هسته_ای #شهید_والامقام #دکتر_مجید_شهریاری گرامی باد .
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#همسرانه
#دانشمند_هسته_ای
#شهيد_والامقام
#مجید_شهریاری
دکتر ماشین و راننده داشت. من هم با ماشین خودم میرفتم. آن موقع طرح زوج و فرد را اجرا میکردند. پلاک ماشین من فرد بود. گفت بیا با هم برویم. آن روز اتفاقی با هم همراه شدیم. 500 متر از اتوبان ارتش را طی نکرده بودیم که با ترافیک ابتدای اقدسیه مواجه شدیم. راننده سرعت را کم کرد تا از منتهیالیه سمت راست به سمت دارآباد برود. یادم هست که چند ثانیه قبل از انفجار یک چیزی از دکتر پرسیدم؛ برگشت و جواب داد. بعداً در نامههایش که میگشتم، دیدم بعدازظهر همان روز در دانشگاه شریف جلسه دفاع داشته. آن لحظه تز آن دانشجو را مطالعه میکرد. سرش به آن گرم بود. موتوری آمد و بمب را چسباند. من داشتم بیرون را نگاه میکردم. از پنجره سمت دکتر موتوری را دیدم. راننده متوجه شد و سریع نگه داشت. من آنتن بمب را دیدم. راننده داد زد برید بیرون. همان لحظه صدای مجید را شنیدم که گفت چه شده؟ سریع پریدم که در را برایش باز کنم. قبل از این که بیرون بروم، دست مجید را دیدم که رفت کمربند را باز کند. ظاهراً کمربند را باز کرده و برگشته بود تا در را باز کند. من هم رفتم در جلو را باز کنم. بمب خیلی بزرگ بود؛ یک چیزی مثل گوشی تلفنهای سیار. آنتن بلندی داشت. خواستم در را باز کنم که دکتر پیاده شود. دستم نرسید. منفجر شد. بمب طوری طراحی شده بود که موجش به سمت داخل باشد. تمام موج روی مجید من منتقل شد. انفجار من را پرت کرد. سمت عقب ماشین افتادم. دردی احساس نکردم. فقط یک لحظه سوزش اولیه بمب را روی صورتم حس کردم. بعداً فهمیدم که همه صورتم و موها و چشم و ابرویم سوخته. هوشیار بودم. آمدم بلند شوم، نمیتوانستم. پای چپم خرد شده بود، ولی درد نداشتم. هر بار آمدم بلند شوم، میافتادم. راننده هم در همین حین بالای سرم آمد. گفتم من را ببر پیش دکتر. توی سر خودش میزد. یک عابر این صحنه را فیلمبرداری کرده است. با آرنج، خودم را روی زمین کشیدم. تنها دردی که احساس کردم، وقتی بود که خدم را روی آسفالت کشیدم. دستم پاره شده بود و گوشتش روی آسفالت کشیده میشد. به هر حال خودم را تا در جلو کشیدم. روی زمین بودم. دیدم که دکتر روی صندلی نشسته. من چیز منهدم شده ندیدم. فقط دیدم که سرش روی صندلی افتاده است. بعداً گفتند که پای راست و دست چپ دکتر کاملاً از بین رفته بود. چون هوشیار بودم، میدانستم که تمام شده است. خیلی دلم میخواستم میتوانستم بالا بروم. میدانستم که آخرین لحظهای است که او را میبینم. اگر این برانکاردیها پخته بودند، یک لحظه من را بالای سرش میبردند. ولی دو تا پسر بچه بودند. به خودم گفتم اگر من امدادگر بودم، آن لحظه فکر میکردم که این آخرین لحظهای است که این فرد میتواند بدن گرم عزیزش را حس کند. شاید خودم این پیشنهاد را میدادم که میخواهی ببرمت تا بغلش کنی. ولی بچه بودند. از امدادگر پرسیدم دکتر شهید شده ؟ خیلی بچه سال بود. گفت شما راحت باشید. گفتم به من بگو. گفت شما آرام باشید. گفتم بچه جان به من بگو. پیش خودم گفتم که بچه است دیگر. میدانستم تمام شده است. دکتر به ملکوت پرواز کرده بود و من در اثر شدت جراحت، در حسرت دیدن چهره مجید، توسط نیروهای امدادگر منتقل شدم.
راوی :
#همسر_شهيد
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🌹🕊
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊
🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹
#سرتیپ_پاسدار_شهید_سرافراز
#علی_قلی_زاده
#نام پدر: محمد
#طلوع : 🗓1338/4/10🗓
#محل تولد : صومعه سرا
#وضعیت تاهل : متاهل
#محل_شهادت : حاج عمران
#عروج : 🗓1365/6/11🗓
مزار #شهید : مسجد جعفری صومعه سرا
#مهربانم
#آسمانی_شدنت_مبارک
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#علمدار_همسر💞
☀️شادی روح پاک و مطهرشان صلوات
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊
🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹
#بسیجی_جانباز_شهید_سرافراز
#سید_تقی_مرتضایی
#نام پدر: سیدمرتضی
#طلوع : 🗓1348/4/20🗓
#محل تولد : صومعه سرا
#وضعیت تاهل : مجرد
#محل_شهادت : ماووت عراق، بر اثر موج گرفتگی، عملیات نصر 8
#عروج : 🗓1368/9/20🗓
مزار #شهید : گلزار شهدای ضیابر صومعه سرا
#مهربانم
#آسمانی_شدنت_مبارک
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#علمدار_خواهر💞
☀️شادی روح پاک و مطهرشان صلوات