ا ﷽ ا
"پدرانه ، دخترانه"
سلام آخرش بود.
هرکس نداند سکینه اما میداند .
میداند که این سلام کردن با همه سلامهای پدر تفاوت دارد.
"یا سکینه ! یا فاطمه!یا زینب! یا ام کلثوم! علیکنَّ مِنِّی السَّلام "
آن روزها که در مدینه بودند و پدر قربان صدقهاش میرفت خوب زیر و بم لحنش را از بر کرده بود.
اصلا از بغض صدایش پیداست که این آخرین سلام است.
برای همین دل توی دل دخترش نیست..
از صبح تمام تلاشش را کرده بود تا مثل عمه زینبش صبور و مقاوم باشد.
شاید هم دنبال جملهی دخترانهای میگشت تا بازهم مثل همیشه قلب بابا را تسخیر کند.
پدر که به او و عمه هایش سلام میکند، دیگر طاقت نمیآورد...
بلند بلند میپرسد: "پدر جان! آیا تسلیم مرگ شده ای؟"
دختر است دیگر... همیشه پدرش را از همه چیز و همه کس قویتر میداند حتی اگر پدرش تنها باشد و مقابلش هزار هزار لشگر باشند.
پدر به چشمهای بیتاب سکینهاش نگاه میکند و پدرانه با او نجوا که... "چاره ای جز تسلیم ندارد کسی که هیچ پناه و یاوری برایش نمانده است."
دخترها هرچقدرهم که عاقل و فهمیده باشند به پدرها که میرسند دلشان میخواهد هی بیشتر به پدرشان تکیه کنند و هی یک جوری به او بفهمانند که دلشان به پدرشان قرص است . مخصوصا اگر بابایشان بهترین بابای روی زمین باشد .
"بابا
اول بیا ما را ببر
از اینجا ببر
اصلا بیا برگردیم مدینه
برویم حرم جدمان
نمیدانی چقدر دلتنگ آنجایم پدر"
میداند که رفتن ممکن نیست ،
اما دخترانه تلاش میکند تا شاید...
و پدر ، آن مظلوم مقتدر:
"هیهات! لو تُرِکَ القِطا لَنام"
(اگر قطا* را رها میکردند در لانهاش آرام میگرفت.)
شاید یک غروب در مدینه وقتی پرندهای از بامی به بامی دیگر میپرید تا در تیر رس سنگ قلابهای پسر بچه های بازیگوش نباشد، از پدرش پرسیده بود چرا این مرغ به لانه اش برنمیگردد؟
*قطا : پرنده ای است که به فارسی به آن سنگخوار میگویند ، شبیه فاخته و قمری . چشمش بسیار تیزبین است و از ارتفاع بسیار ، وجود آب را تشخیص می دهد و در شناخت آب و راهها مهارت دارد و پیش از طلوع آفتاب ، به اندازه مسافت ده روز در پی آب خارج می شود و بی آنکه مسیر را در رفت و برگشت گم کند، به لانه بر می گردد.(لغت نامه دهخدا)
✍ س.غلامرضاپور
#قتیل_العبره
#علیکن_منی_السلام
#سکینه_بنت_الحسین
#عاشورا_بر_گستره_ی_تاریخ
#کربلای_غزه
خودمانی