باغ خرمالو؛
داشتم کمد رو جمع میکردم، تسبیح توی دستم پاره شده و هر دانهاش یک سمت رفت. هیچی ! فقط خواستم بگم، ریز
روضهخون دیشب میگفت
نخ تسبیحتو پاره کن
بنداز وسط جمعیت
یه پیرمردو بیار
بگو اینا رو جمع کن ...
میگفت اگر میخوای بدونی خدا دوستت داره یا نه،
ببین عشق امامحسین[ع] توی دلت هست یا نه..
خداجونم، منم دوستت دارم خب :)
بر سر بزن و با اهل حرم یکصدا شو:
[ ایاهل حرم میر و علمدار نیامد؛
سقای حسین، سید و سالار نیامد💔 ]
روز آخری که کربلا بودم
هی توی بینالحرمین توی رفت و آمد بودم
هی میرفتم سمت حرم امام حسین و برمیگشتم سمت حرم حضرت عباس
دروغ چرا
اصلا دل خداحافظی نداشتم
چشمهای اشک آلودهم رو میدوختم به گنبد امام حسین و زمزمه میکردم یعنی تموم شد؟
باید برم؟
من که دل رفتن ندارم آخه ، چطوری وداع کنم باهات ؟
اشک میریختم و نشسته بودم یه گوشه و به ماه و گنبد حضرت عباس نگاه میکردم
چه تشابه قشنگی داشتن..
زمزمه میکردم و میگفتم عباس میدونی دل رفتن ندارم..
میگن تو تمام امید امام حسین بودی
الآنم تمام امید منی عباس..
من بهت امید دارم که دوباره دعوتم کنی و بیام
زمزمه میکردم و اشک میریختم
و من هنوز امید دارم به دیدار دوباره ..
با گوشهٔ آستین پیراهن مشکیاش اشكِ
چشمانش را پاک کرد و گفت : ‹ عباس را
نمیخواستم و او براتِ شفای فرزندم را
بهدستم داد ، حق دارند که میگویند :
" امیرِ سرزمینِ دلهاست عباس "
او دلسوز است به شیعیانِ علی ›
الحمدلله برای امروز ..
تاسوعای سال هزار و چهارصد و چهار /*
وطن با حضور نوابغ زندگی میکند
و با خون شهدا زنده می ماند :)