eitaa logo
مجله تربیتی خورشید بی نشان
828 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
354 فایل
ارتباط با مدیر کانال @mahdavi255
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 💠 یک راه حل برای بی‌مورد همسر این است که از او بخواهید تمام انتقادات خود را نسبت به شما روی بنویسد و به شما بدهد. 💠 بعد از خواندن به هیچ وجه در صدد دفاع از انتقاداتش برنیایید چون نتیجه‌ی عکس می‌گیرید حتی اگر حق با شماست صبوری کنید و گارد نگیرید. فقط به او با خوشرویی بگویید می‌کنم عیبهایم را برطرف کنم. 💠 انتقادات او را چندین دفعه با دقّت بخوانید و خود را جای او بگذارید تا بتوانید او را درک کنید. 💠 این‌کار او را از لحاظ روحی تخلیه کرده و به او نسبی می‌دهد. 💠 مهم‌تر اینکه این‌کار برای رشد و بالا رفتن شما تمرین بسیار مفیدی است و یقیناً با استقبالِ شما از انتقاداتش، خاص و ویژه‌ای پیدا خواهید کرد. Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 💠 گاه برای اینکه شروع خوب و قشنگی در زندگی و روابط خود با همسر و فرزندان داشته باشید دنبال باشید. مثلاً در ایّام عید ائمه علیهم‌السلام به همسرتان بگویید امروز به خاطر ، ظرف شستن با من، یا بچه‌ها را ‌می‌برم برای خودشان خرید کنند، یا مثلاً نظافت خانه با من، یا امروز می‌برمت بیرون باهم غذا بخوریم و ... 💠 به هر حال به مناسبت اعیاد مختلف، کارهایی که می‌دانید در خانه و برای همسرتان کمتر انجام دادید آن را انجام بدهید و همین را بهانه‌ی خوبی برای برخی رفتارهای خود در زندگی قرار دهید. 💠 کاری کنید که همسر و فرزندانتان هر موقع ایام عید ائمه‌ علیهم‌السلام از راه می‌رسد برایشان لذت خاصی داشته باشد چون و قشنگ‌تر‌ از شما می‌بینند. 💠 رفتارهای زیبایی چون مهربانی و محبّت شدید، دورهمی عاطفی، بخشیدن و عفو کردن، خوب صحبت کردن و احترام گذاشتن به افراد خانواده، کمک و خدمت کردن به یکدیگر، حل مشکلات افراد خانواده و دهها رفتار قشنگی که با آنها را به خود و دیگران هدیه می‌دهید. 💠 یادتان نرود، به صاحب آن روز توسّل کنید و با او معامله کنید تا شیرینی آن روز را بچشید. Join @khorshidebineshan
سلام روزتان مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله * تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 بالاخره بعد از چند دقیقه، دوباره حبیب دهان باز می کند و با لحن آرامی می پرسد: - این آقا محمد کِی شهید شد؟! خورشید نگاهی به آسمان می اندازد و فکر می‌کند که وقتِ فانوس روشن کردن شده است: -دو سال پیش رفت جنگ... چند ماه پیش یکی از همرزماش اومد و گفت که قایقشون منفجر شده و جنازه ش به خاطر جریان آب به جای اینکه بیاد طرف خودیا رفته سمتِ عراقیا.. آه عمیقی می کشد: -واسه همینه که طِلَت خاله هنوز فکر میکنه محمد زنده س... میگه اگه شهید شده پس کو جنازه‌ش؟! بغض کرده روی شیبِ زمین می نشیند و کوله ِر را از دوشش برداشته، روی زمین میگذارد: -نمیذاره هیچکس ببرتش شهر، دکتر... میگه محمدم میاد، ببینه نیستم ناراحت میشه حبیب سر تکان داده و با کمی فاصله از او می‌نشیند و به او که سعی می کند شعله ی کبریت را روشن نگه داشته و فانوس را روشن کند، چشم می دوزد. حالا می فهمد که آن جنازه‌ی شناور روی آب هم همان شهید است! این دفعه دیگر از شنیدنِ چیز های جدید شوکه نمی شود؛ انگار می داند که این سفر چیزیست که آن شهید برای کمک به مادرش خواستار بوده! خورشید شیشه ی گردِ فانوس را بالا داده و کبریت را پیش برده و فتیله را روشن می کند. شیشه را پائین آورده و شعله را بالاتر می کشد تا نور بیشتری بدهد. از جا برمی خیزند و به راه می افتند. خورشید گله را منسجمتر کرده و دوباره آرام و با فاصله کنار هم قدم برمی دارند. این دفعه خورشید مِن مِن کنان لب به سخن می‌گشاید: -دک... دکتر! شما... اووووم! شما واقعاً دکترین؟! حبیب ایستاده، با نگاه مبهوت و ابروهای بالا رفته به او چشم می دوزد که خورشید هول زده می گوید: -آخه... آخه آقا شعبون، پسرِ مَش صادق میگفت... میگفتش که دکترا باید خیلی درس بخونن... ولی شما که... جَوونین! ینی.. حرفش با خنده ی بلندِ حبیب نیمه کاره می ماند. چشمانِ سیاه و درشتش را متعجب به او می‌دوزد و فکر می کند که مگر حرفش خنده دار بود؟! حبیب که نگاهِ متعجب او را می بیند، با تک سرفه ای خنده اش را جمع کرده و زیر لب "ببخشید"ی می گوید. نفس عمیقی می کشد و سر به زیر می شود: -خب آره باید زیاد درس بخونی تا دکتر بشی... ولی من سی سالمه دیگه درسِ دکتری اینقدرا هم طول نمیکشه! خورشید متعجب و با ابرو های بالا پریده می‌گوید: -سی سالتونه؟!!! حبیب لب هایش را روی هم می فِشُرَد تا نخندد: -بله! چه طور مگه؟! خورشید شانه هایش را بالا می اندازد و نگاهش را به گله می دوزد: -هیچی! ولی بابای من سی سالش که بود، هم زن داشت هم من و صُراحیو! حبیب به شدت لبش را زیرِ دندان هایش فشار می دهد: -آره خب.. ناگهان خنده ی کنترل شده اش تبدیل به لبخند غمگینی شده و با صدای تحلیل رفته ای میگوید: -منم زن داشتم ****طاهره.الف Join @khorshidebineshan
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 از کنار درخت گردوی بزرگ رد شده و از سرپائینی سرازیر می شوند. "سیاهه" سریعتر و جلوتر از همه به طرف دروازه ی چوبی می دود و پارس می کند. آقا تقی کنارِ شیر آب ایستاده و پاهایش را مسح می کشد. سر بلند کرده و همان طور که آستین هایش را پائین می کشد، به طرف دروازه می رود. دروازه را تا آخر باز کرده و کنار می‌ایستد و اول از همه "سیاهه" به داخل حیاط می دود. کم کم سر و کله ی گوسفندان هم پیدا می شود و کمی بعدش هم خورشید! اخمِ کمرنگی روی پیشانی آقا تقی می نشیند و با چشمانِ ریز شده به مردی که سر به زیر و ساک به دوش، عقبتر از خورشید حرکت می کند، خیره می شود. هوا تاریک است و صورتش خوب دیده نمی شود اما شبیه محمد به نظر می آید! فقط کمی قد و قواره اش فرق دارد! خورشیدِ فانوس به دست، کنارِ دروازه می ایستد و "سلام" می دهد و منتظر داخل شدنِ همه ی گوسفندان به درون حیاط می شود. حبیب هم معذب پیش آمده و همانطور سر به زیر "یا الله" می گوید. آقا تقی "بفرما" می زند و نگاهِ متعجبش را به خورشید می دوزد: -خورشید؟! این دِ کی یَ؟!(این کیه دیگه؟!) حبیب با ابروهای بالا رفته به آقا تقی نگاه می‌کند و خورشید نیم نگاهی به او انداخته، رو به پدرش می گوید: - آقا حبیبِ... تِرانِ جَ بومَ... دکترِ... شعبان وِ رِ بَرِسَنَ طِلَت خالَ بِنه(آقا حبیبه...از تهران اومده... دکتره... شعبان فرستادتش تا خاله طلعتو ببینه) ابرو های آقا تقی بالا رفته و لبخندِ مهربانی صورتش را مزین می کند: -بفَرمه ی! بِفَرمه ی! خِلی خوش تشریف بی یَردین(بفرمایید! بفرمایید! خیلی خوش تشریف آوردین) حبیب نگاهِ مبهوتش را به خورشید می اندازد. از تمام حرف های آقا تقی فقط توانست خوش و تشریف را بفهمد! خورشید متوجه دلیل نگاه خیره‌ی او نمی شود. حبیب لبخندی به آقا تقی حواله می دهد و زیر لبی از خورشید می‌خواهد که حرف او را به فارسی برگرداند. بعد از برگردان حرف های آقا تقی به فارسی وتعارفات و سلام و احوالپرسی ها، حبیب با "یا الله" دیگری، وارد حیاط می شود. خورشید به طرف طویله می دود و درِ آن را باز می کند تا گوسفندان یکی یکی وارد شوند. Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حکیم حسین خیراندیش ✅ تغذیه مادران شیرده ✅ رژیم انگور ✅ خرما و شیر 🔺اين كليپ را انتشار دهید تا به هموطنامون خدمتی كرده باشيم🔻 📚:حکیم خیراندیش 🍏 @khorshidebineshan 🌿
✅ترک حجامت؛ علتِ هجوم بیماری ها ✍استاد خیراندیش: در سبک زندگی جامعه ما "حجامت" حذف شده است و مردم برای پذیرش بیماری‌ها مستعد شده‌اند؛ توصیه ما استفاده از بادکش برای جلوگیری از سرماخوردگی و تقویت سیستم ایمنی است، برای پیشگیری از بیماری کرونا در افراد دچار بیماری زمینه‌ای نیز حجامت عام انجام شود ☜【طب شیعه】 🍏 @khorshidebineshan 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان 🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋 🌹 🌹 🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @khorshidebineshan
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺 ═══✼🍃🌹🍃✼═══ دعای عهد کم حجم ✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍🏼 روایت سید هانی هاشمی، فعال حوزه رسانه، از طرح صیانت از حقوق کاربران ⭕️ بازی قدرت ها/ دعوا سر کجاش؟ امروز بعد از کلی بالا پایین گشتن بلاخره یکی و پیدا کردم که بتونه چهار کلمه بهم توضیح بده در مورد این طرح مجلس که نقاط مهم اون رو خدمتتون مطرح میکنم ؛ اولا دعوای طرح سر اینه که تا امروز فضای مجازی قانونی نداشته. مثلا در بحث زیرساخت،حفاظت از اطلاعات مشترکان و... تا امروز شرکت ها هر جوری که دوست داشتن با مردم تا میکردن، و هیچ قانونی برای داده های مردم وجود نداشته، و حتی پلتفرم های داخلی مثل کافه بازار، اسنپ و ... هیچ مسئولیتی در قبال نشت داده ها نداشتن. اما توی این طرح جریمه مالی سنگین(تا ۳۰ درصد درآمد سالیانه) براشون دیده شده. یا مثلا تا قبل از این وزارت ارتباطات خودش در مواردی قانون مینوشت، خودش اجرا میکرد و خودش ناظر خودش بود. اما طبق طرح قانون نویسی(سیاست گذاری و رگولاتوری) و نظارت از دست قوه مجریه خارج میشه. به جاش طبق این طرح قانون گذاری به کمیسیون زیر نظر شورای عالی فضای مجازی منتقل میشه که: ۱- حاکمیتی و نه دولتی شده و با تغییر دولت ها قوانین به نفع عده ای تغییر نمیکنه ۲-ناظر از مجری قانون جدا میشه در بحث ترافیک هم نظارت به تخلفات دولت بیشتر میشه؛ مثلا دولت روحانی که از طریق ارمنستان CDN (سرور مثلا) اینستاگرام رو راه انداخته دیگه حق نداره هزینه اینترنت اینستاگرامی که برای ایرانی ها داخلی باید حساب بشه رو مثل الان با نرخ ترافیک خارجی با مردم حساب کنه. [یعنی ۲ برابر!!] یک نقطه ضعف دیگه هم این بود که تا امروز یک کمیته (تعیین مصادیق) میومد هرچی رو که میخواست فیلتر میکرد، الان اگه خدمتی مشابه ایرانی (با لفظ جایگزین مناسب- یعنی باید دقیقا مثل همون باشه توی کارکرد و...) نداشته باشه فیلتر نمیشه. یعنی و سایر پلتفرم ها فیلتر نمیشه. مورد دیگه رسمیت بخشی به پلتفرم های خارجی که حتا تو افغانستان هم دفتر رسمی دارن ولی تو ایران ول شدن، الان میتونن بیان دفتر بزنن توی ایران، ما هم ملزمیم بهشون امکانات بدیم و حتی مجوز های مالی مثل ابزار پرداخت به اینستاگرام داشته باشیم. یه نکته دیگه هم در مورد دیتای مردم این بود که هرکسی با دستور پلیس فتا میتونست دیتای پلتفرم ها رو ببره ولی از موقع تصویب قانون همه دیتا بیس ها میره ذیل اصل ۲۵ قانون اساسی و امنیتی ها هم دیگه بهش دسترسی ندارن مگر با حکم قاضی اصل۲۵ . حالا دعوا کجاس؟ همونطور که میدونید کلی آدم دارن غیرقانونی با داده مردم کاسبی میکنن، دستشون بسته میشه. اینا از ناراضیای اتفاقا قدرتمندن... از طرفی کلی شرکت رانتی مثل دیجی کالا و بازار و...که انحصار داشتن توی حوزه شون، الان با باز شدن و اومدن رقیب داخلی و خارجی احساس خطر میکنن. یه چیز مهم دیگه اینه که کلی از روابط و حمایت ها و وام ها که تا دیروز تو عرصه نت رفاقتی داده می شد الان باید شفاف بشه و اعلام بشه... [به نظرتون نباید مافیا با کمک شهروندا کارآگاه و شهردار و بزنه؟] بله خب اگر فضای مجازی صاحب دار بشه دیگه هر دولتی هر کاری دلش میخواد توش نمیکنه نکته مهم دیگه که هی میگن چرا الان چرا این دولت و... در حالیکه این طرح از مرداد پارسال توی مجلس بوده، دی گفتن الان وقت بودجه اس، اردیبهشت گفتن انتخاباته الانم میگن تا اومدن دولت جدید صبر کنید... علت این تاخیر چیه؟ یا میخوان گندکاری ها رو جمع کنن یا رانت ها رو تکمیل کنن یا... درباره فیلتر شدن خارجی ها هم اولا خیلی از این شرکت ها خواستن توی ایران دفتر بزنن، ما جلوشون رو گرفته بودیم... حالا از فردا بیان تکذیب و تمسخرکنن آبروشون نره. دوما برای بخشی هم که شامل تحریم آمریکا میشه و نمیان هم قانون شفاف گفته، تا نبود جایگزین مناسب محدود نخواهد شد./فعلا تمام ✍️بیداری ملت @bidariymelat
✨°•"♥️"•°✨ عشق که تــــو باشی مگر می شود پروانه نشد و دورت نچرخید عشق که تــــو باشی مگر می شود که در غم دوری ات مثل شمع آب نشد 🌹✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اللّهم عجّل لولیک الفرج بحق زینب س✅ 🤲 🌹🍃🌹🍃 ✍️ join @khorshidebineshan
4_5981203243462557930.m4a
3.89M
آقا بیاکه از حد گذشته است انسان ز مرز هر چه نباید گذشته است.. هر روز ترس و توطئه، هر روز مرگ و خون آقا بیا که فاجعه از حد گذشته است. Join @khorshidebineshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄═❁❀✦❈🌿🌼🌿❈✦❀❁═┄ 📣 (در این‌ خطبه به حوادث سخت آینده اشاره دارد.) 1⃣ آينده بشريت و ظهور حضرت مهدی (عج) ♦️به راه های چپ و راست رفتند و راه ضلالت و گمراهی پيمودند و راه روشن هدايت را گذاشتند. پس درباره آنچه که بايد باشد شتاب نکنيد و آنچه را که در آينده بايد بيايد دير مشماريد. چه بسا کسی برای رسيدن به چيزی شتاب می کند، امّا وقتی به آن رسيد دوست دارد که ای کاش آن را نمی ديد و چه نزديک است امروزِ ما به فردايی که سپيده آن آشکار شد. ای مردم! اينک ما در آستانه تحقّق وعده های داده شده و نزديکی طلوع آن چيزهايی که بر شما پوشيده و ابهام آميز است، قرار داريم. 2⃣ ره آورد حكومت حضرت مهدی (عج) ♦️بدانيد، آن کس از ما (حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه)) که فتنه های آينده را دريابد، با چراغی روشنگر در آن گام می نهد و بر همان سيره و روش پيامبر(صلی الله علیه و آله) و امامان رفتار می کند تا گره ها را بگشايد، بردگان و ملّت های اسير را آزاد سازد. جمعيّت های گمراه و ستمگر را پراکنده و حق جويان پراکنده را جمع آوری می کند. «حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه)» سال های طولانی در پنهانی از مردم به سر می برد، آن چنان که اثر شناسان، اثر قدمش را نمی شناسند، گر چه در يافتن اثر و نشانه ها تلاش فراوان کنند. سپس گروهی برای در هم کوبيدن فتنه ها آماده می گردند و چونان شمشيرها صيقل می خورند. ديده هاشان با قرآن روشنايی گيرد و در گوش هاشان تفسير قرآن طنين افکند و در صبحگاهان و شامگاهان جام های حکمت سر می کشند. 3⃣ سرنوشت امت اسلامی پس از پيامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) ♦️ روزگار آنان به طول انجاميد تا رسوايی آنها به نهايت رسيد و خود را سزاوار بلای زمانه گرداندند و چون پايان مدّت آنها نزديک شد، گروهی در فتنه ها آسودند و گروهی دست به حمله و پيکار با فسادگران زدند و با شکيبايی که داشتند بر خدا منّت ننهادند و جان دادن در راه خدا را بزرگ نشمردند، تا آنجا که اراده الهی به پايان دوران جاهليّت موافق شد. شمشيرها در راه خدا کشيدند و بينش های خود را بر شمشير نشاندند و طاعت پروردگار خود را پذيرفتند و فرمان پنددهنده خود را شنيدند و در پيروزی و سربلندی زيستند تا آن که خدا، پيامبرش را نزد خود برد، (افسوس) که گروهی به گذشته جاهلی خود بازگشتند و با پيمودن راه های گوناگون به گمراهی رسيدند و به دوستان منحرف خود پيوستند و از دوستی با مؤمنان بريدند که به آن امر شده بودند و بنيان اسلامی را تغيير داده در جای ديگری بنا نهادند. آنان کانون هر خطا و گناه و پناهگاه هر فتنه جو شدند که سرانجام در سرگردانی فرو رفته و در غفلت و مستی به روش و آيين فرعونيان درآمدند، يا از همه بريده و دل به دنيا بستند و يا پيوند خود را با دين گسستند. 📜 ، ┄═❁❀✦❈🌿🌼🌿❈✦❀❁═┄ Join @khorshidebineshan
سلام روزتان مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله * تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 حبیب در برابر نگاه های خیره و کنجکاو گل نساء و ثریا وارد ایوان خانه می شود. آقا تقی صُراحی را می فرستد تا به مَش صادق خبر بدهد که دکتری از شهر آمده. حبیب در گوشه ای از ایوان چهار زانو می نشیند و سر به زیر می اندازد و زیر چشمی به دو قلوها که سر در گوش هم فرو برده و ریز می خندند، نگاه می کند. ابروهایش را بالا می اندازد و فکر می کند که دقیقاً چند دخترِ دیگر باقی مانده اند؟! آقا تقی که به کنارش می آید، به احترامش برمی‌خیزد اما او مدام چیز هایی می گوید که ازشان سر در نمی آورد و فقط با لبخند و نگاه گیج به او چشم می دوزد! خورشید درِ طویله را بسته و به سرعت و پاکوبان از روی پله های ایوان بالا می رود. روی پله ی آخر ایستاده که آقا تقی خنده کنان می‌گوید: -خورشید؟! آقای دکترُ بُگ بییَ سالونُ دِل خورشید چشمان درشتش را به حبیب که گیج و سردرگم نگاهش را بین پدر و دختر می‌چرخاند، می دوزد: -آقای دکتر! بابا میگه برین توی سالن حبیب لبخند عمیقی زده و می گوید: -بگین خیلی ممنون...همین جا خوبه خورشید چارُق هایش را در می آورد و وارد ایوان می شود: - بابا آقای دکتر خَنه همی جِ بِنیشه(آقای دکتر میخواد همینجا بشینه) چند لحظه ای به تعارفات می گذرد که در تمام مدت خورشید حرف های آقا تقی و حبیب را برگردان می کند! صدای "یا الله" مَش صادق بلند می شود. آقا تقی برمی خیزد و خورشید دستانش را ستونِ زمین می کند تا بلند شود که حبیب می‌پرسد: - کیه خورشید خانوم؟! - مَش صادقه، بابای آقا شعبون حبیب "آهان"ی می گوید و از جا برمی خیزد. سلام و احوالپرسی ها و آشنایی دادن ها به کمک خورشید و صُراحی انجام می گیرد و کم کم همه روی ایوان جای می گیرند. حبیب چهار زانو می‌نشیند و کلافه به جمعی که اصلاً نمی‌داند چرا گرد آمده اند و چه ربطی به مادرِ آن شهید دارند، چشم می دوزد و نیمچه لبخندی هم به لب می نشاند. صُراحی و خورشید چای می آورند و سپس خورشید در کنار پدرش می نشیند و به انگشتان دستش خیره می شود و صُراحی برای کمک به مادرش به آشپزخانه می رود. بعد از چند دقیقه گپ و گفت، حبیب بدون چشم دوختن به خورشید، خطاب به او می‌گوید: -خورشید خانوم؟! پس خاله طلعت کجان؟! چشمانِ درشت خورشید بین پدرش و مَش صادق که منتظر به او نگاه می کنند، می‌چرخند: - پائین محله س! حبیب چشم درشت می کند: - پائین محله دیگه کجاست؟!.. لبش را تَر کرده و با تأکید می گوید: -خورشید خانوم من دو / سه روز فقط تونستم اونم با کلی بدبختی مرخصی بگیرم... اصلا قرار بود قبلِ سیزده بیام که نشد... خب بریم من این مادر رو معاینه کنم ببینم اگه میشه کاری کرد که هیچ... اگر نه راه بیوفتیم زودتر ببرمشون تهران خورشید آب دهانش را فرو می دهد و نگاهِ بیچاره اش را به پدرش و مَش صادق می دوزد؛ واقعاً باید این همه حرف را به زبان خودشان به آن ها بگوید؟! ****ادامه دارد... Join @khorshidebineshan
🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 رو به هم نشسته اند و زانو بغل گرفته اند؛ خورشید زیرِ نردبان و حبیب کنارِ درِ سالنِ خانه! حال هر دویشان ابریست! طلعت خانوم آن قدر گریه کرد که حالش بد شد و خوابید. آن قدر اشک ریخت و به زبان خودش گفت محمدم آمده که حبیب و خورشید نتوانستد دهان باز کنند و یک کلام بگویند این محمد نیست! آن قدر پیشانی حبیب را بوسید و اشک ریخت که حتی حبیب نتوانست معاینه اش بکند یا از خورشید بخواهد که آرامش کند! حالا هر دو رو به هم و تکیه زده به دیوار پشت سرشان نشسته اند و آن قدر تحت تأثیر اشک های مادر هستند که گلویشان پربغض شده و چشمانشان زیرِ نورِ کمِ گردسوز برق می زند! خورشید باز هم حس می کند که سینه اش تنگ شده و استخوانِ در گلویش برگشته و راه نفسش را بسته است. حبیب بازدمش را عمیق بیرون می فرستد و همانطور که سرش را به دیوار تکیه داده، چشم به چپ می چرخاند و به شعله ی لرزانِ گردسوز خیره می شود. شعله اش آن قدر بالا کشیده شده که دوده می زند و شیشه اش را سیاه کرده و دوده اش به سمت سقف هم می‌رود؛ باتمام توانش نورافشانی می کند اما نمی تواند همه‌ی تاریکیِ سایه انداخته روی دیوار ها را بدرد. چشم از گردسوز برداشته و به خورشید می دوزد؛ خورشیدی که سایه ی نردبان رویش افتاده و سرش را به کنج دیوار تکیه داده و به نمدِ رنگ و رو رفته خیره مانده است. چشم از او برمی دارد و کمی گردن می کشد تا بتواند درون سالن را ببیند. پیرزن خوابیده است و چهره ی محزونش را می شود در این نورِ کم تشخیص داد. صدای از ته چاه درآمده ی خورشید، حواسش را از پیرزن پرت می کند: - هنوزم خوابه؟! پلک روی هم می گذارد: -آره! خورشید بازدمش را عمیق و لرزان بیرون می‌فرستد: -چشاش خیلی ضعیفن وگرنه میفهمید که شما محمد نیستین حبیب لبخند محوی زده و دوباره پلک روی هم می گذارد: - معاینه شون نکردم... خدا کنه وقتی بیدار میشن دوباره بی تابی نکنن تا بتونیم بهشون بگیم من محمد نیستم خورشید به ضرب تکیه ی سرش را از دیوار برمی‌دارد و با چشمان درشتش به او خیره می شود: -نه آقای دکتر! اتفاقاً خوب شد که چشاش ضعیفن و شما رو نشناخت... آخه اگه بهش بگین محمد نیستین که مثه همه ی ما که گفتیم بیا ببریمت شهر، دکتر و نیومد با شمام نمیاد دیگه... تازه اگه به خاطر اینکه دستش رو بوسیدین و اونم پیشونتونو بوسید با سَجه نزنه شما رو! ابرو های حبیب بالا می پرند و چشم درشت می‌کند: سَجه چیه؟! خورشید سر برمی گرداند و با ابرو به کنارِ کمد اشاره می زند و حبیب دنباله ی نگاهش را گرفته و پرسشگر می گوید: -جارو؟! ادامه دارد... Join @khorshidebineshan