وقتی همسرم عصبانیه چیکار میکنید؟
بعض وقتها پیش میاد سر موضوعی الکی و بیخودی، بین زن و شوهر دعوا، اختلاف و بگو مگو پیش میاد
مثلا زن میگه شام بریم خونه بابام اینا و شوهر مخالفت میکنه(یا برعکس) و متاسفانه همین موضوع باعث تلخی و دعوای بین زن و شوهر میشه❗️
خوشبختانه اکثر اختلافات، سر موضوع بی اهمیت است و این یعنی نیازی به ادامه دادن دعوا نیست، نیازی به شکوندن دل طرف مقابل نیست نیاز به حرمت و حریم شکنی نیست.
یادتون باشه با دعوا موضوع حل نمیشه پس اون لحظه بیخیال ادامه دادن بحث بشین و سر فرصت مناسب و خیلی صمیمانه و با لحنی خوش موضوع رو از نگاه خودتون برای همسرتون توضیح بدین، تو این مورد به احتمال زیاد به تفاهم خوبی میرسید
اما اگر نیاز هست همون لحظه جواب همسرتون رو بدین(که اکثر وقتها نیاز نیست) با این دو شرط جواب بدهید👇
۱_با لحن خوبی که عصبانیت طرف مقابل رو کمتر کنه(تا بتونه به حرفات فکر کنه)
۲_اینطوری جوابش رو بدین، درست میگی اما به نظرم...
این «اما» گفتن بستگی به شرایط وعصبانیت همسرتون داره، که میتونه با کمی فاصله از جواب مثبتتون باشه.
در واقع هدف اینه که دلهاتون بیخودی از هم دور نشه و موقع عصبانیت بتونید فضا رو به درستی مدیریت کنید.
#همسرانه
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
‼️ فرزندی که پر توقع شده...🚶♂🚶♂
⁉️با فرزندان #لوس، پر توقع و پر انتظار چه طور رفتار کنیم⁉️
🔰در این زمینه هم باید از اصل پیشگیری استفاده کنیم.
🔻یعنی عوامل لوس شدن
بچه ها را شناسایی
و آن را رفع کنیم،
تا بچه ها
در رفتارشان
متعادل شوند.
⬇️
🔵عوامل:
1⃣وقتی فرزندمان
محبت بی اندازه
دریافت کند،
دچار چنین آسیبی خواهد شد!
2⃣وقتی بیش از نیاز فرزند
برایش امکاناتی تهیه کنیم!
🔻تا لب تر میکند،
هر چی میخواهد،
برایش تهیه شود
3⃣وقتی از فرزندمان حمایت
بیش از اندازه داریم!
🔻 بیش از اندازه
در کار ها به خودمان
وابسته کردنشان از موارد آسیب زاست.
💡یک قانون و قاعده:
☑️باید با بچه هایمان
به صورت متعادل رفتار کنیم.
❇️بچه هایی که
تعادل رفتاری
در خانواده شان
حاکم است،
قطعا همراهی تربیتی بهتری
با والدین خواهند داشت...
#استاد_تراشیون
#توقع
#تربیت
#فرزند
#خانواده
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 🔸🔸#تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت یازدهم»» تهران-نهاد امنیتی محمد درِ ا
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋
🔸🔸#تقسیم 🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت دوازدهم»»
محوطه کمپ
مثل همیشه شاپور سرگرم عیاشی و پاسوربازی خودش بود. بازم گعده گرفته بود و وسطش داشت جولان میداد و میگفت: داداش رو بازی نمیکنی خیالی نیست. لااقل جیگر داشته باش و قبول کن خیت شدی.
پاسورباز مقابل با حالت مشکوک جوابش داد: یه کلکی تو کارت هست. نمیدونم چیه ولی یه کاسه ای زیر نیم کاسه ات هست.
شاپور پوزخندی زد و گفت: حالا هر چی. رد کن بیاد.
اون جوان پاسورباز که شرط و بازی را باخته بود، دست کرد در جیبش و مقداری پول درآورد و داد به شاپور و تهش گفت: ولی ولت نمیکنم. حالا ببین کی گفتم.
اما ... شاپور حواسش نبود که نادر از دور حواسش به آرزو بود و رفته بود تو نخش. از اون دختر چشم برنمیداشت و مرتب آمار میگرفت. تا دید آرزو با حالت ناراحتی یه گوشه از محوطه کز کرده و داره به کارای شوهر بی مسئولیتش نگاه میکنه و غصه میخوره.
در چشمان نادر میشد شرارت و نقشه پلیدی که داشت، خوند. به خاطر همین حرکت کرد و رفت به طرف گعده ای که شاپور گرفته بود و مبارز میطلبید.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
ازاون طرف، دراتاق شماره 3 ، بابک رفت و جلوی کسی که دراز کشیده بود و یک دستمال سفید جیبی هم روی صورتش بود نشست و گفت: تو دکتری؟
فرخ در حالی که هنوز پارچه روی صورتش بود با بی حوصلگی جواب داد: فرمایش!
بابک گفت: از زیر دستمال جیبیت ویزیت میکنی؟
فرخ گفت: حرفتو بزن. چته؟
بابک نزدیکتر نشست و گفت: میخوام ازت چیز یاد بگیرم.
فرخ با چندش گفت: پاشو برو گم شو تا ندادم خمیرت نکردند.
بابک گفت: چه بد اخلاق! گفتم شاید پیشنهادم برات جالب باشه.
فرخ گفت: میگی چه مرگته یا نه؟
بابک: تو به من یاد بده چطوری مردمو ویزیت کنم، منم خرجتو میدم.
فرخ تا اسم کلمه خرج و پول را شنید، دستمال را از روی صورتش برداشت. بابک دید یک قیافه لاغر و شبیه معتادها و تکیده از زیر دستمال ظاهر شد. فرخ پرسید: خرجمو میدی؟
بابک: آره. حتی میتونم بیشتر پرداخت کنم اگر بیشتر یادم بدی.
فرخ: چی میخوای یادت بدم؟
بابک: اول نمیخوای درباره قیمت طی کنیم؟
فرخ که خوشش آمده بود پاشد نشست و یه دست به سر و صورتش کشید و خنده کوچکی کرد و گفت: چرا. طی کنیم.
بابک: تو به من روش سوزن زنی و پانسمان و این چیزا یاد بده... نه اصلا منو دستیار خودت بکن. هر کی میاد پیشت و یا تو میری پیشش، منم باشم و نگات کنم و یاد بگیرم.
فرخ: خوبه. قبول. حالا چند میدی؟
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
اونا داشتن قیمت طی میکردند و نادر هم در محوطه کمپ، روبروی شاپور نشسته بود و داشتند چانه میزدند.
نادر: من چند میدم؟ تو چند چندی؟
شاپور: با 200 شروع کنیم؟
نادر: شروع کنیم.
کارتها را تقسیم کردند و شروع کردند به بازی. نفس تو سینه همه حبس شده بود. حرکت دست و حس و حالت هر دو نفر برای بقیه جذاب بود. هر کسی از اون دور و بر عبور میکرد، وقتی میدید سی چهل نفر دور دو نفر جمع شدند که دارن بازی میکنند، مشتاق میشد که بایسته و تماشا کنه.
یه ربع طول کشید و شاپور با اقتدار از نادر برنده شد و کل آن دویست تومانی که وسط گذاشته بودند را برداشت و بوسید و گذاشت توی جیبش.
نادر که نه خوشحال بود و نه ناراحت، لحظه ای که میخواست از جمع جدا بشه، چیزی درِ گوش شاپور گفت.
شاپور آهسته جوابش داد: چرا که نه! اگه جیگر کنی و بیشتر پوی بذاری، چرا نیام؟
نادر گفت: باشه. خبرت میکنم.
جمعیت شکافته شد و نادر از جمعیت رد شد و رفت. ولی وقتی داشت میرفت، سرشو برگردوند و از دور یک بار دیگه به آرزو نگاه کرد و لبخند شیطنت آمیزی زد و دور شد.
🔷🔶🔷🔶🔷🔶
محمد از سر جاش بلند شد و با کسانی که میخواستند از اتاقش خارج بشوند خدافظی کرد. هنوز ننشسته بود که سعید اومد داخل و گفت: قربان جلسه بعدی الان شروع میکنید؟
محمد گفت: بله. بگید بیان داخل!
سه چهار نفر با سعید و مجید وارد شدن و نشستند اطراف میز و محمد جلسه را فورا شروع کرد.
محمد باقیمانده چاییشو خورد و گفت: برادرا من اگر اینقدر درباره پروژه ترکیه و کمپ و اینا تاکید میکنم و هر روز از شما گزارش میخوام، علتش برای هممون روشنه. داریم به نتایجی میرسیم که اینقدر بی نقص و جذابه که میتونه معادله رو عوض کنه. توقع دارم با دقت و سرعت بیشتر عمل کنید. سعید گزارش بده ببینم چیکار کردین تا الان؟
سعید گلویی صاف کرد و گفت: قربان اجازه بدید آقا مجید شروع کنند. چون خلاصه وضعیت کل پروژه رو در داخل و خارج تجمیع کردند.
مجید بسم الله گفت و شروع کرد: حاج آقا ما آذر و آبتین را بیست و چهاری بردیم زیرِ بار. پرونده های داخل و خارج و اماکن و اشخاص و همه چیزو درآوردیم. به آدمای دیگه هم مثل آبتین رسیدیم ولی این یارو خیلی نسبت به بقیشون حرفه ای تر عمل میکنه و میزان شکار و توجیهش بیشتره.
محمد پرسید: آبتین تنهاست؟
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 🔸🔸#تقسیم 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت دوازدهم»» محوطه کمپ مثل همیشه شاپور
مجید: حالا موضوع همینه. تنها نه. با دو نفر دیگه در یک خونه ساکن هستند که در واقع ساکن نیستند بلکه کار میکنند.
محمد پرسید: چیکار؟
مجید: از هک کردن گوشی و کامپیوترشون معلوم شد که مجهز به انواع نرم افزارها برای رصد و شنود هستند و با تعداد زیادی در داخل کشور ارتباط دارند.
سعید: با آدماشون که سراسر ایران پخش هستند رابطه دارن. جنس رابطه فقط گرفتن آمار هست. مثلا درباره هر کسی که به دام میندازند فورا با آدماشون رابطه میگیرن و آمار میگرند.
محمد: ینی مثلا اون بار که بابک داشت با مادر و خواهرش حرف میزد، اونا هم داشتن شنود میکردن و بعدش دادن آمارش درآوردن و ... آره؟
مجید و سعید با هم گفتند: دقیقا!
محمد: خب. دنبالَش!
مجید: اینا همشون با یه نفر در ارتباط هستند به نام هاکان. وقتی کسی از فیلتر اینا رد شد و قبولش کردند، به هاکان معرفی میکنند و هاکان چند روز روی اونا کار میکنه و بعدش زندگی نکبت بار اونا شروع میشه.
محمد: عجب! رسما برای خودشون سازمان آمار و استخدام تشکیل دادند.
سعید: قربان چه دستور میدید؟
محمد: روشنه. دو مرحله باید انجام بشه. یکی اینکه همه افرادی که آبتین و اون دو نفر دیگه باهاشون در ایران در ارتباط هستند شناسایی کنید و بدید روی اونا کار کنند. اگر خطشون اختصاصی نیست رد خطشون بزنن و وصل کنند به بچه های خودمون تا دیگه با خودمون در رابطه باشند.
سعید و مجید در حالی که داشتند تند تند مصوبات را مینوشتند: چشم. حتما
محمد: دوم اینکه اینجوری که معلومه، هاکان مهره ارزشمندشون هست که طفل تحویلش میدن و بچه غول تحویل میگیرند. به احتمال زیاد دسترسی های زیادی هم داره که امثال بابک ها را میتونه بدون گذر و پاس و این چیزا اقامت بده.
مجید: چیکارش کنیم قربان؟
محمد: روش کار کنید. میخوامش.
همه اعضای جلسه لبخند زدند و سر تکان دادند و تایید کردند.
محمد: آره. حیفه. موقعیت خوبی داره. اگر مشکل مالی داره، دو برابر چیزی که میگیره، بهش بدید. اگه مشکل سیاسی داره، یه چشمه براش بیایید تا اعتمادش جلب بشه. خلاصه ظرف کمتر از یک هفته باید بتونم باهاش مستقیم لایو برم وحال و احوال کنم.
همه اعضای جلسه با لبخند و آروم گفتند: ان شاءالله.
🔶🔷🔶🔷🔶🔷
برگردیم کمپ. سالن غذا خوری. باز هم وقت غذا شد و دو سه تا صف خیلی بلند از ساکنین کمپ تشکیل شد. اوضاع جسمی و پوششان بسیار بد و کثیف بود. بوی بدی در سالن پیچیده بود.
یه نفر به بغل دستیش میگفت: از وقتی آب برای حمام و دستشویی سهیمه بندی شده حتی نمیتونیم هفته ای یه بار تن و بدنمون بشوریم که بوی عرق و لجن ندیم.
یکی جوابش داد: نیست که حالا خیلی هم حمام دارن! یه روز برق نداره. یه روز آب نداره. یه روز بسته است. هر روز یه بهانه درمیارن.
نادر کلا تو نخِ آروزی بیچاره بود. به خاطر همین وقتی دید آروز تنها و بدون شاپور ایستاده توی صف و میخواد جیره غذاییش بگیره، به هر طریقی بود از بقیه جلو زد و جلو زد تا خودشو به پشت سر آرزو برسونه. تا اینکه موفق شد. چهره و حرکاتش پشت سرِ آرزو مثل گرگی بود که به یک قدمی طعمه خودش رسیده و داره طعمشو بو میکشه!
صف طولانی بود و هر از گاهی هم جمعیت جا به جا میشد و همدیگر را هل میدادند. نادر فرصت طلب هم از این مسئله سواستفاده میکرد و خودشو به آرزو نزدیکتر میکرد.
از قضا نفر جلویی آروز، سوزان بود. سوزان که حواسش به پشت سرش بود، دید خیلی اتفاق خاصی هم در صف ها نمی افته و نصف بیشتر هل دادن ها کار پسری هست که یکی دو نفر بعد از خودش ایستاده. متوجه شد که پسره(نادر) جونش میخاره و قصد اذیت و آزار دختره را داره. در همین فکرها بود که تصمیم گرفت روی آن پسر را کم کند. رو کرد به آرزو و گفت: بیا جامون با هم عوض کنیم.
آرزو با تعجب گفت: نوبت تو جلوتر از منه.
سوزان جوابش داد: ایرادی نداره عزیزم. بیا تو جلوی من باش و من پشت سرت.
نادر که از پچ پچ دخترها چیزی متوجه نشد، تا دید آنها جایشان با هم عوض کردند عصبی شد ولی کاری ازش ساخته نبود. وقتی با نگاه جدی و چهره بدون تعارفِ سوزان مواجه شد، بیخیال شد و مثل بچه آدم ایستاد تا نوبتش بشه.
آرزو که از این اقدام سوزان خیلی خوشش اومد و آرامش گرفت، درِ گوش سوزان گفت: دستت درد نکنه.
سوزان گفت: قابلی نداشت. اسمت چیه؟
آرزو گفت: آرزو. اسم تو چیه؟
سوزان: سوزانم.
آرزو: خوشبختم.
سوزان: منم همینطور.
ادامه دارد...
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان #حضـــرتصاحـــبالـــزمانعج🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
🌹 #سلام_بر_حسین_علیهالسلام 🌹
🦋🌺 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.🌺🦋
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @khorshidebineshan
Farahmand-Doaa-Ahd_SoftGozar.com.mp3
9.72M
🌺
═══✼🍃🌹🍃✼═══
دعای عهد کم حجم
✨🕊الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تندخوانی_تصویری #جزء29قرآن کریم استاد معتز آقایی
حدود۳۰دقیقه
#ظهور
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#سربازان ظهور فرمانده
#منهنوزلبخندفرماندهراندیدم
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
به نیابت از #شهدایانقلابازنوابصفوی تا دفاع مقدس هدیه به محضر #حضرتپدرامامزمان عج(علیه السلام)
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
سلام دوستان
مهمون امروزمون برادر جلیل هست🥰✋
*شهیدے ڪه با روضه حضرتـــ رقیه(س) آسمانے شد*🕊️
*🌷شهید جلیل خادمی*
تاریخ تولد: ۱۵ / ۴ / ۱۳۵۶
تاریخ شهادت: ۲۴ / ۸ / ۱۳۹۴
محل تولد: فارس/ فسا،امیرحاجیلو
محل شهادت: سامرا
*🌷همسرشهید← هر بار که اسم سوریه را می آورد دلم می لرزید و راضی نمیشدم.🥀یک روز به من گفت: «ماندهام با این همه اعتقاداتی که داری چرا راضی نمیشوی به سوریه بروم،‼️جواب حضرت زینب و رقیه را خودت بده...»🥀در باورم نمیگنجید که بخواهم جلیل را به این زودی از دست بدهم.🥀نگاهم در نگاهش قفل شد.🥀(با خود میگفتم مرا به که واگذار کردی ... راه برگشتی برای من نگذاشتی...)🥀شرمنده شدم سرم را پایین انداختم و همان لحظه از تمام وجودم جلیل را به حضرت زینب سپردم.🌙جلیل حاجت قلبیاش را از حضرت فاطمه زهرا (س) گرفت و مدافع حرم شد🕊️علاقه زیادی به روضه حضرت رقیه(س) داشت🏴 به همین جهت هیئتی را به نام فاطمیه راه اندازی کرد.🌙 این هیئت متشکل بود از تمامی خویشاوندان دور و نزدیک💫هر هفته همه گرد هم میآمدیم و زیارت عاشورا میخواندیم📿سامرا که رفت زنگ زد📞 گفتم جلیل 5 صفر روضه حضرت رقیه را فراموش نکن🌙گفت همان روز به سامرا می روم و از آنجا نائب الزیاره همه هستم و تماس میگیرم.📞نمیدانستم روضه در آن روز شامل حال یتیمان من هم می شود🥀همزمان با لحظاتی که زمزمه زیارت عاشورا بر لبان ما بود🤲🏻 و اشک بر مظلومیت حضرت رقیه(س) میریختیم🥀جلیل در جوار مرقد ملکوتی امام حسن عسکری(ع) و امام علی النقی (ع) 🌙در آستانهی شهادت حضرت رقیه(س)🏴 آسمانی شد*🕊️🕋
*شهید جلیل خادمی*
*شادی روحش صلوات*💙🌷
.
🌹🍃🌹🍃
شهید رضا اسماعیلی داعشی ها محاصره ش کردن تا تیر داشت با تیر جنگید تیرش تموم شد، داعشی ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش، همون موقع حاج قاسم هم توی منطقه بود،خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد ولی یک لحظه سرشو از ترس پایین نیاورد، تشنه بود آب جلوش می ریختن روی زمین، فهمیدن حاج قاسم توی منطقس، برای خراب کردن روحیه حاج قاسم ، بیسیم رضا اسماعیلی گرفتن جلو دهن رضا و چاقو گذاشتن زیر گردنش کم کم برا این که زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش می گفتن حضرت زینب فحش بده پشت بیسیم، اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید! ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد این پسر فقط چندتا کلمه گفت، (اصلا من آمدم جون بدم برای دختر مظلوم علی, اصلا من آمدم فدابشم برا حضرت زینب, اصلا من آمدم سرم رو بدم) (یا علی یا زهرا)،میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد...
بعدم سر رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن برای حاج قاسم
✍امنیت ما اتفاقی نیست عزیزان چقدر سرها و خون ها دادیم تا توانستیم به این آرامش برسیم!
🌷 شادی روح تمامی شهدا علی الخصوص شهید رضا اسماعیلی و حاج قاسم صلوات
.
🌹🍃🌹🍃
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
سرمربی کرهجنوبی استعفا کرد
🔹پائولو پینتو سرمربی پرتغالی کرهجنوبی بعد از باخت سنگین ۴ بر یک مقابل برزیل در جامجهانی از سِمت خود استعفا کرد.
🔷هموطن کارلوس کیروش از سال ۲۰۱۸ هدایت تیم ملی کره را برعهده داشت.
#قطر۲۰۲۲ #ایران #کره_جنوبی #فوتبال #جام_جهانی
🌐@khabarbazz🌐
علت نداشتن پشتكار در بزرگسالي،
آسيب ۱۴ماه اول زندگي ست
وقتي كودك در ١٤ ماه اول آسيب
مي خوره، اطمينان و ارامش
نداره و باعث اعتماد بنفس منفي
ميشه
همه چیز به ۱۴ماه اول و حس
امنیتی که به کودک میدید مربوطه
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
ارتباط كلامی را به فرزندتان یاد دهید:
فرزندتان باید بیاموزد که از كلمات برای بيان احساسات منفی اش استفاده كند.
به او ياد بدهيد در زمان مناسب بگويد «الان ناراحت هستم!»
وقتی بتواند احساسات خود را مستقيما و مانند افراد بالغ بيان كند، شیوه "كتك زدن"به تدريج متوقف می شود و ديگر از اين روش برای فروكش كردن عصبانيت خود استفاده نمی كند.
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
❣️ملاک انتخاب همسر ❣️
💟اولین ملاک در انتخاب
دینداری است.
🔻چون دینداری،
در موراد زیادی
عامل بازدارنده است.
1️⃣دینداری باعث
این است که
انسان کمتر خطا کند،
و
یک سری باور ها
را برای خود داشته باشد.
☑️در زندگی مشترک
باید بر اساس
یک سری
باور ها، زندگی را جلو برد.
🔻باید دیندار باشم که وقتی همسرم
برای مدتی
رفتار تندی
از خود نشان داد،
باور بر صبر داشته باشم.
🔻که فرمودند:
به إزای صبر در هر ساعتی
ثواب صبر حضرت ایوب (ع) را برای آن فرد ثبت میکنند☑️
2️⃣دینداری باعث حجب و حیا میشود.
🔻که بعد از ازدواج وارد هر رابطه ای نشود.
⚠️این بحث خیانت ها
در جهان به معضل تبدیل شده⚠️
🛑وقتی دینداری ضعیف باشد
اینطور به خانواده
و
فرزندان ممکن است
آسیب وارد کند‼️
3️⃣دینداری تعهد آور است.
🔻تعهد زن و شوهر
در قبال رشد یکدیگر،
در قالب دینداری،
شکل میگیرد.
🔵حضرت امیرالمومنین(ع)
به نبی مکرم اسلام (ص)
عرضه داشتند:
فاطمه سلام الله علیها را
بهترین یاری دهنده
در بندگی خدا دیدم...
#استاد_تراشیون
#ازدواج
#خانواده
Join @khorshidebineshan
💫🍃💫💐💫🍃💫💐💫🍃💫💐💫🍃💫💐💫🍃💫💐
#همسرانه
🎀زوج هاے شاد و #خوشبخت از وجود #تعارض و #اختلاف استفاده مے كنند تا به درك #مشترك بالاترے برسند.
❌ اما براے زوج هاے ناراضے و #ناموفق اختلاف و تعارض تلاشے است كه در آن تنها يك سمت مے تواند پيروز ميدان باشد و طرف ديگر يك بازنده است .
🌼رابطهء خوب ساختنے است .☝️
🌸وارد بازے برد و باخت نشويم.✋
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🔴سیری بر زندگی آقا ابراهیم 🔴سلام بر ابراهیم/قسمت یازدهم 🔷خوشگل ترین شهادت 🔹میگفت:《خوشگل ترین شها
🔴سیری بر زندگی آقا ابراهیم
🔴سلام بر ابراهیم/قسمت دوازدهم
🔷اذان
🔹صدای رسایی داشت با اذان زیبایش همه را مجذوب می کرد و به نیروهای خودی روحیه می داد. در هر شرایطی موقع اذان حتی در اوج شلیک توپخانه ی دشمن و در محاصره که بودند، اذان می گفت.
🔹یک بار موقع نماز صبح در دل دشمن روی تپه ای که مشرف به مقر عراقی ها بود، ایستاد و اذان گفت. آخرهای اذان تیری به گردنش اصابت کرد...هوا روشن شده بود که ۱۸ عراقی تسلیم شدند! می گفتند : به ما گفته بودند شما مجوس و آتش پرستید که صدای اذان را شنیدیم. ماشیعه ایم. این ۱۸ نفر علیه بعثی ها در لشکر ۹بدر جنگیدند و به شهادت رسیدند.
🔹یکی از هم رزمان از ابراهیم پرسید:《چرا در هر موقعیتی حتی در زمانی که در محاصره هستیم، اذان می گویی؟》 گفت:《مگر در کربلا امام حسین(علیه السلام) محاصره نشده بود؟ چرا اذان گفت و جلوی دشمن نماز خواند؟ ما برای همین اذان و نماز با دشمن می جنگیم.》
#در_امتداد_عاشورا
#شهید_ابراهیم_هادی
ادامه دارد...
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
Join @khorshidebineshan
mdhy_anlyn_-_nmhng_khlmyny_-_hj_mhdy_rswly.mp3
3.78M
🔳 #ایام_فاطمیه
🌴یکمی حرف بزن علی نمیره
🌴حرف رفتن نزن علی میمیره
🎤 #مهدی_رسولی
⏯ #استودیویی
👌 #پیشنهاد_ویژه
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان
سلام روزتان مهدوی
🌹۵ صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرستید تا ان شاءالله قسمت جدید #معجزهزندگیمن* تقدیم نگاه مهربانتان شود☺️👇👇👇
مجله تربیتی خورشید بی نشان
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋 #معجزه_زندگی_من #نویسنده_رز_سرخ #قسمت_سی_پنجم . . . همونجوری ایستاده بودم که م
🦋💐💚💐 {﷽} 💐💚💐🦋
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_سی_ششم
.
.
.
اخیش راحت شدم
احساس میکردم یه بار سنگین از رو دوشم برداشته شده😊😊
حسابی سرحال بودم
مامان_خب دخترم
چطور بود؟🤔
دیدی چه پسر اقا و باشخصیتی بود
هزار ماشاالله😍
_خدا ببخشه به مادرش
اوهوم پسر خوبی بود😊😊
مامان_ یعنی خوشت امد ازش؟
اخ اخ داشتم خراب کاری میکردم
حتما مامان فکر کرده چون خوشم امد ازش خیلی سرحالم باید یه جور جمش کنم
_ببین مامان جان
آره پسره خوبیه🙄🙄🙄
ممکنه آرزو هر دختری باشه
ولی ما خیلی با اختلاف نظر داشتیم
خودش هم متوجه شد فکر کنم اصلا از من خوشش هم نیومد
مامان_ معلوم نیست چی به پسر مردم گفتی که این جور خیالت راحته😕😕
یادت باشه همیشه موقعیت هایی مثل این پیش نمیاد
هم پسره هم خانوادش مورد تایید ما بود
_ مامان من قبلا حرف هامو زده بودم
لطفا دیگه در مورد بحث نکنیم😣
من میرم با اجازه
وقتی اصرار داشتم نیان جلو به خاطر همین چیزا بود دیگه
خداروشکر بابا چیزی نگفت
خیالم از یاسر هم راحت بود
به خانوادش بگه به تفاهم نرسیدیم کلا پرورندش بسته میشه
سرم پایین بود اصلا متوجه حسین نشدم که جلو در اتاقم وایستاده
_ وااای ترسیدم داداش
چه بی سر و صدا میای😐😐
حسین_ من صدات کردم خواهری انقدر تو خودت بودی نشنیدی
_آره حواسم نبود
بیا بشین
چیزی میخواستی؟
حسین _راستش امدم
یکم حرف بزنیم😊😌
_نگو که مامان تو رو فرستاده نصیحتم کنی😠
از یاسر خوب بگی پیشم
حسین اروم زد تو سرم و گفت: چه فکر های هم پیش خودت میکنی کوچولو
فکر کردی دست به یکی کردیم شوهرت بدیم؟
_آخه مامان خیلی از یاسر خوش اومد☹️
حسین_ پسره معقولی بود
ولی من از اول هم به مامان گفته بودم حلما آمادگی ازدواج نداره
بره دوباره برمیگرده خونه
_عههه داداش😐😐
حالا درسته من آمادگیشو ندارم
ولی دیگه این جوری ها هم نیست...
حسین_ باشه خانم کوچولو
حق با تو هست
__بله همیشه حق با منه😊
حسین_ خب حالا
2 دقیقه آروم بگیر
من اصلا نیومده بودم از امشب حرف بزنم
_ عه خب زودتر میگفتی برادر من
خب حالا زود بگو چیکارم داشتی که خیلی خستم
مامان امروز کلی ازم کار کشید
حسین_چند روز دیگه که محرم میشه
علی اینا مثل هر سال مراسم دارن
_آره زینب یه چیزایی گفت
حسین_ امسال تصمیم گرفتم برم کمکشون😍😍
_ هر سال میری عزیزم
برو سر اصل مطلب
حسین_ میخواستم بگم امسال تو هم میای؟
خانم موسوی پا درد داره
زینب خانم دست تنهاست
تو هم بیکاری خونه
حوصلت هم سر نمیره
چی میگی میای کمک؟
_نمیدونم والا
چی بگم
حسین_ قبول کن دیگه
همه هستیم
کار خیر هم هست
_ من تا حالا از این کارا نکردم
بنظرم سخت باشه
حسین_ حالا یه بار امتحان کن نخواستی دیگه برای کمک نیا
دیدم بد فکری هم نیست
به قول حسین ثواب هم داره هم اینکه به امام حسین حس خیلی خوبی دارم
باید با زینب حرف بزنم
حسین_ این سکوتت رو بله حساب کنم؟
_ باشه داداش
میام کمک😘😘
.
.🌹🍃🌹🍃
Join @khorshidebineshan
#کانال_تربیتی_خورشید_بی_نشان