لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆
✅کتاب «توحید مفضل»
✏ترجمه مرحوم علامه مجلسی
👈توحید مفضل ، روایت مفصلی است در #خداشناسی و یگانگی ذات اقدس الهی که #امام_صادق(علیه السلام) بر «مفضل بن عمر» املاء(تعلیم یا آموزش) نموده است.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
❤️ امام على علیه السلام:
خویشتن داری، #زینت #فقر است و سپاس گزاری زینت #غنا و توانگری.
🔰تحف العقول ص 90 - نهج البلاغه(صبحی صالح) ص 479 ، ح 68
❤️امام على علیه السلام :
سپاسگزارى #مؤمن در كردارش آشكار مى شود، [امّا] سپاسگزارى #منافق از زبانش فراتر نمى رود.
🔰عيون الحكم والمواعظ(لیثی) ص 291 ، ح 5200 و 5201
❤️ امام حسن علیه السلام:
خیری که هیچ شری در آن نیست ، #شکر بر #نعمت و #صبر بر #مصیبت ناگوار است .
🔰تحف العقول ص 234
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
#کتاب #اعتقادی #کاربردی #تربیتی #اخلاقی #حدیث #همراه_با_اهلبیت
#pdf
5⃣ با انتشار کتب #دینی و #اخلاقی این کانال به فرهنگ کتابخوانی کمک کنیم.
👇👇
🆔 @m_serat
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆
✅کتاب «توحید مفضل»
✏ترجمه مرحوم علامه مجلسی
👈توحید مفضل ، روایت مفصلی است در #خداشناسی و یگانگی ذات اقدس الهی که #امام_صادق(علیه السلام) بر «مفضل بن عمر» املاء(تعلیم یا آموزش) نموده است.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
❤️ امام على علیه السلام:
خویشتن داری، #زینت #فقر است و سپاس گزاری زینت #غنا و توانگری.
🔰تحف العقول ص 90 - نهج البلاغه(صبحی صالح) ص 479 ، ح 68
❤️امام على علیه السلام :
سپاسگزارى #مؤمن در كردارش آشكار مى شود، [امّا] سپاسگزارى #منافق از زبانش فراتر نمى رود.
🔰عيون الحكم والمواعظ(لیثی) ص 291 ، ح 5200 و 5201
❤️ امام حسن علیه السلام:
خیری که هیچ شری در آن نیست ، #شکر بر #نعمت و #صبر بر #مصیبت ناگوار است .
🔰تحف العقول ص 234
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
5⃣ با انتشار کتب #دینی و #اخلاقی این کانال به فرهنگ کتابخوانی کمک کنیم.
👇👇
🆔 @khorshidbineshan
base.apk
17.63M
👆👆
🌺 برنامه ای شامل متن کامل دعای #ندبه
👌همراه با #صوت #زیبا استاد فرهمند
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
✅ #اشعار به مناسبت فرارسیدن #اربعین حسینی
🌷پای زخم آلود من... طاقت بیاور می رسی
#صبح فردا محضر ارباب بی سر می رسی
🌷صبح فردا پابه پای #اشک بانوی #دمشق
زخمی و رنجور... پابوس برادر می رسی
🌷ای دل بی تاب من... آرامشت را حفظ کن
#شک نکن فردا به آن غوغای #محشر می رسی
🌷 #چشم گریانم! صبوری کن که پیش از آفتاب
روبروی #صحن گلهای معطر می رسی
🌷چشم در چشم هزار آیینه ی بیرق به دوش
وقت ندبه، در #حرم های مطهر می رسی
🌷یک قدم مانده به #مقتل خوانی سید حکیم
زیر باران... #روضه ی پاک و منور... می رسی
🌷یک قدم باقی ست تا آن اجتماع قلبها
می رسی ای دیده! با شور مکرر می رسی
🌷پای تاولناک من! ممنونم از همراهی ات
#ظهر #فردا #مرقد گلهای پر پر می رسی
🌷رود رود #گریه و #لبیک و بیرق های سرخ
یک ستون مانده... به آن دریای احمر می رسی
🌷کربلا... وقت #اذان ظهر... روز اربعین
لحظه ی ذکر #مصیبت های خواهر می رسی
🌷#عطر #یاس دلنشینی می وزد در بادها
پای من روزی به #خاک پاک #مادر می رسی...
🌷صبح نزدیک است... آری... صبح #موعود عزیز
حتم دارم که به آن روز مقدر می رسی...
🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
4⃣ #نرم_افزار های #کاربردی را از کانال #نکته_های_طلایی به دوستان خود تقدیم کنیم.
👇👇
🆔 @khorshidbineshan
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هفتم
💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.
جهت مقام #امام_مجتبی (علیهالسلام) را پیدا نمیکردم، نفسی برای #دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد.
💠 میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟
رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت #شهادت عباس، نفسش را بگیرد.
💠 عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند.
یقین داشتم خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من بهتنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک #مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم.
💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان #منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد.
قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید.
💠 دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است.
زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود.
💠 زنعمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لبهایی که بهسختی تکان میخورد #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را صدا میزد.
حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!»
💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند.
هر روز شهر شاهد #شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل #مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند.
💠 میدانستم این روزِ روشنمان است و میترسیدم از شبهایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپارهباران #داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم.
شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر #نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم.
💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم.
همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه #خدا میبردم.
💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظهای از آتش تب خیس عرق میشدم و لحظهای دیگر در گرمای ۴۵ درجه #آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد.
زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای #توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه #مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند.
💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو #مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند.
دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره #آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمیآمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفتهاند هلیکوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به #بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند.
💠 حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم #رزمندهای با خلبان بحث میکرد :«اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ @khorshidebineshan