eitaa logo
بصیرت خوشاب
477 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
23 فایل
پایگاه خبری بصیرت خوشاب با شماره ثبت ۹۳۶۶۷ وزارت ارشاد Basiratkhoshab.ir اخرین‌اخبار دیار سربداران(سبزوار، جوین، جغتای، خوشاب، ششتمد، داورزن) و تحلیل های روز کشور مدیر مسول: علی اکبر ملکی @malekpor
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وقتی تمام مدت دارید به کسی سرکوفت می‌زنید، نتیجه‌اش فقط این است که آن شخص به حرف‌های خردمندانه‌تان هم دیگر گوش ندهد!/جوجو مویز کتاب " یک بعلاوه یک " @khoshab1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هم‌اکنون بارش برف در مناطق شمالی تهران پایگاه خبری بصیرت خوشاب ✅ @khoshab1
🟢قصه نویسی با هوش مصنوعی ۳ روباه پوستین دوز! ✍علی اکبر ملکی 🟢در دل روستایی سر سبز، روباهی حیله‌گر و فرصت‌طلب زندگی می‌کرد. پوستین‌دوز، زیرک و مکار بود و همیشه در پی منفعت شخصی خود بود. او از هیچ ترفندی برای رسیدن به اهدافش دریغ نمی‌کرد. حتی اگر این ترفندها به ضرر دیگران تمام می‌شد. روزی، پوستین‌دوز شایعه‌ای عجیب را در روستا پخش کرد. او به اهالی گفت که یک پادشاه بزرگ از سرزمین‌های دوردست در حال عبور از روستاست و به دنبال پوستین‌دوز ماهری می‌گردد. گرگ که از این خبر مطلع شد، به طمع به دست آوردن پاداش هنگفت، نزد پوستین‌دوز رفت و از او خواست که از پوستش را برای پادشاه لباسی بدوزد. پوستین‌دوز به ظاهر با خوشحالی قبول کرد و گرگ بیچاره را به خلوت‌گاهش برد. اما وقتی گرگ اعتماد کرد، پوستین‌دوز چهره‌اش را عوض کرد. او به گرگ حمله کرد و پوستش را به زور کند. سپس یک پوستین زیبا دوخت و آن را برای خودش نگه داشت. پوستین‌دوز به جای اینکه پوستین را به گرگ برگرداند، آنرا در بازار فروخت و تمام پول ها را برای خودش برداشت. گرگ که از رفتار حیله‌گرانه پوستین‌دوز مطلع شد، بسیار عصبانی شد. او ماجرا را برای تمام حیوانات روستا تعریف کرد و پوستین‌دوز را رسوا کرد. از آن روز به بعد، همه حیوانات روستا از روباه پوستین‌دوز متنفر شدند. او دیگر نمی‌توانست به کسی اعتماد کند و در نهایت بی آبرو و تنها در همان خلوت‌گاهش مرد. و این داستان روباه پوستین‌دوز، حیله‌گرترین روباه، تا ابد نقل محافل حیوانات آن روستا شد. پایگاه خبری بصیرت خوشاب @khoshab1
InShot_۲۰۲۴۱۲۰۵_۲۲۲۵۱۲۵۱۷.mp3
5.38M
صدیق تعریف: ای عشق بی فرجام ما خوش میبری یاران ما... پایگاه خبری بصیرت خوشاب @khoshab1
♨️دبیری معاون پارلمانی پزشکیان: در رابطه با آخرین وضعیت طرح قانونی عفاف و حجاب 🔹ما درخواست کردیم فعلاً این قانون ابلاغ نشود و یک لایحه اصلاحی به مجلس ارسال می‌کنیم تا این موضوع فعلاً متوقف شود و سپس بررسی‌های بیشتر را انجام دهیم. 🔹در حال آماده کردن لایحه اصلاحی قانون عفاف و حجاب برای ارسال به مجلس هستیم. @khoshab1
InShot_۲۰۲۴۱۲۰۵_۱۸۳۱۴۰۰۴۶.mp3
6.11M
حسام_الدین_سراج سلسله‌موی‌دوست سلسله ی موی دوست..!! حلقه ی دام بلاست..!! @khoshab1
10.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بارش برف در شهرستان خوشاب و شکر گذاری کشاورزان برای نزول رحمت الهی پایگاه خبری بصیرت خوشاب @khoshab1
قصه نویسی با هوش مصنوعی ۴ ✍علی اکبر ملکی حکایت پری زمستانی! در آخرین شب سرد پاییزی، زمانی که هوا پر از برف های درشت و سنگین بود، دخترکی به نام لیلی در خانه ای کوچک و دنج در میان جنگل زندگی می کرد. وقتی شب یلدا رسید، بلندترین شب سال، لیلی بسیار هیجان زده بود. او تمام روز را به تزئین خانه با لامپ های رنگارنگ و ریسه های درخشان گذرانده بود. وقتی شب فرا رسید، او و مادربزرگش دور آتش شومینه نشستند و شروع به قصه گویی کردند. یکی از قصه هایی که مادربزرگ برای لیلی تعریف کرد، قصه پری زمستانی بود که مسئول بارش برف بود. مادربزرگ گفت: "پری زمستانی دختری جوان و زیبا است با موهایی به سفیدی برف و لباسی با درخشش یخ. او بر روی یک سورتمه بلورین سوار می شود و هر جا که می رود، برف را با خود می آورد." لیلی با دقت به قصه مادربزرگ گوش می داد و تصور می کرد که پری زمستانی را می بیند که از میان آسمان پرستاره پرواز می کند. او فکر می کرد که پری زمستانی باید بسیار مهربان و باشکوه باشد. وقتی قصه تمام شد، لیلی به حیاط خلوت رفت و به برف های زیبایی که آسمان را پوشانده بود خیره شد. او نمی توانست باور کند که چنین چیز زیبایی وجود دارد. در همان لحظه، لیلی چیزی درخشان را در میان برف ها دید. او نزدیک تر رفت و دید که یک گوشواره نقره ای است با سنگ های یاقوت کبود کوچک. لیلی گوشواره را برداشت و با دقت آن را بررسی کرد. ناگهان، صدایی واضح شنید که می گفت: "متشکرم." لیلی با تعجب به اطرافش نگاه کرد، اما کسی را ندید. او دوباره صدا را شنید و این بار فهمید که از گوشواره می آید. لیلی پرسید: "تو کی هستی؟" گوشواره گفت: "من گوشواره پری زمستانی هستم. پری زمستانی مرا گم کرد زمانی که از آسمان پرواز می کرد. من بسیار سپاسگزارم که مرا پیدا کردی." لیلی لبخند زد. "خوشحالم که تو را پیدا کردم. آیا می خواهی به صاحب خود برگردی؟" گوشواره گفت: "بله، من خیلی نگران پری زمستانی هستم. او بسیار غمگین است بدون گوشواره اش." لیلی گوشواره را محکم گرفت و گفت: "من تو را به او برمی گردانم. فقط به من بگو کجا او را پیدا کنم." گوشواره راه را به لیلی نشان داد و او را به لبه جنگل برد، جایی که پری زمستانی بر روی سورتمه بلورین خود نشسته بود و به آسمان خیره شده بود. وقتی لیلی به گوشواره نزدیک شد، پری زمستانی او را دید و با خوشحالی فریاد زد: "گوشواره ام!" پری زمستانی از سورتمه خود پایین آمد و لیلی را در آغوش گرفت. "متشکرم، دختر مهربان. من بسیار نگران گوشواره ام بودم." پری زمستانی گوشواره را به گوش خود انداخت و با لبخندی درخشان به لیلی نگاه کرد. "برای قدردانی از مهربانی تو، به تو یک هدیه می دهم." پری زمستانی با چوب جادویی خود به لیلی ضربه زد و گفت: "از این به بعد، هر زمان که برف را لمس کنی، آن به هر شکلی که بخواهی درمی آید." لیلی از خوشحالی جیغ کشید و پری زمستانی را در آغوش گرفت. "متشکرم، پری زمستانی. این فوق العاده است!" از آن شب به بعد، لیلی هر زمستان را با ایجاد شکل های زیبای برفی با هدیه ای که پری زمستانی داده بود سپری می کرد. او حیوانات، قلعه ها و حتی یک سورتمه بلورین ساخت. و هر زمان که او برف را لمس می کرد، به آخرین شب پاییزی و قصه پری زمستانی و دختر مهربانی که گوشواره گمشده او را پیدا کرده بود، فکر می کرد. پایگاه خبری بصیرت خوشاب @khoshab1 Basiratkhoshab.ir
🟢به دنبال لقمه ای نان حلال در سردترین شب سبزوار ✍علی اکبر ملکی 🟢شامگاه ۲۴ اذر ۱۴۰۳ در حالی که سایه سنگین تاریکی گسترده شده برف نم نم در حال باریدن است. باد با عجله زوزه می کشد و پاییز در حال دویدن برای رسیدن به زمستان است. رهگذران سبزواری هر کدام یکی پس از دیگری در حالی که شال و کلاه کرده اند در حال گذر از خیابان ها هستندو حتی دخترانی که بعضا حجابی در سر نداشتند کلاهی پشمی بر سر گذاشته اند تا از سرمای زیر صفر درجه هوای کویری سبزوار در آخرین روزهای پاییزی در امان‌باشند. ترافیک سنگین اطراف میدان حاج ملاهادی سبزواری یا همان فلکه باغ ملی پر از جمعیت و خودرو است و هر کدام غرق در افکار خودشان به دنبال حل مشکل خودشان‌ قدم بر می دارند. گوشه میدان در کنار داروخانه، پیرزنی نایلون بر سرش کشیده ‌و در حالی که روی زمین نشسته و برف بر سرش می ریزد در حال فروش آخرین باقیمانده های سبزی و صیفی جات امروزش برای کسب لقمه ای نان حلال است. به پیرزن سلام می کنم و می پرسم؛ در این سرما سردت نشده، مادر جان! با لبخندی نایلون روی سرش را پایین تر می کشد تا خیس نشود و پاسخ می دهد: مگر می شود در این سوز سرما روی زمین بنشینی و از آسمان برف ببارد و آدمی زاد احساس سردی نکند! ادامه می دهم، چرا اجناس جمع نمی کنی بقیه را فردا بفروشی... رو به آسمان می کند و می گوید؛ خدا بزرگ است. الهی شکر.... نان داغ و تازه ای را که یکی از رهگذران به او داده چند تا می‌زند و داخل نایلونی کوچک زیر لباسش می گذارد. نمی دانم چه بگویم... آنها نه در خانه هستند که سخنان‌رئیس جمهور و مسولان را بشنوند که گفته اند: لباس بیشتر بپوشید و‌ دو درجه از گرمای خانه کم کنید تا مردم بیشتر از گاز استفاده کنند. و نه قطعی های برق در روز احساس می کنند که بدانند علت و ریشه آنها چیست... آنها صبح تا شب در کنار همین خیابان می نشینند و بساط سبزی فروشی شان را پهن می کنند تا لقمه ای نان حلال به دست آورند و.... از او خداحافظی می کنم و در خودرو می نشینم. سر چهار راه بزرگراه غدیر در نزدیکی دادگستری سبزوار پشت چراغ قرمز پیرزن دیگری را می بینم که با قدی خمیده نایلونی سفید در تاریکی شب در دست گرفته که از سوز سرما در امان باشد و برف بر سرش می ریزد و رانندگان خودروها از پشت شیشه های بخار گرفته گاهی به او‌ نگاهی می اندازند و عبور می کنند. دلم می شکند و غمی سنگین بر دلم می نشیند .... اما نمی دانم در سردترین شب سال که برف همه جای سبزوار را سفید کرده و باد همچنان زوزه می کشد و در حالی که برخی کانال های خبری سبزوار نوشتند دمای هوا به منفی ۱۰ درجه می رسد و سبزوار از مسکو روسیه نیز سردتر خواهد شد این پیرزنان و افراد بسیاری نظیر آنها در کشور چگونه شب را به صبح خواهند رساند و چه بگویم و چه بنویسم که به قبای برخی مسولان برنخورد و مسولان وجدانشان بیدار شود تا کمی احساس مسولیت کنند و به وظایفشان در این سوز سرمای استخوان سوز عمل کنند... پایگاه خبری بصیرت خوشاب @khoshab1