آینده در دستان محکم خداوند است
قراره تو رو سوپرایزکنه
قراره معجزاتی بزرگ در زندگی تو
جاری بشه
صبورباش
#بصیرت_خوشاب
@khoshab1
قصهنویسی با هوش مصنوعی ۶
✍علی اکبر ملکی
🟢پرواز الاغ ...
در روزگاران قدیم در روستای سلطانآباد، الاغی زندگی میکرد به نام «کُلنگ».
کلنگ الاغی متفاوت با بقیه الاغهای روستا بود.
او سر به هوا بود، خیالپرداز و عاشق ماجراجویی.
در حالی که دیگر الاغها آرام و قرار داشتند و به کارهای روزمره خود میرسیدند، کلنگ همیشه در جستجوی چیزهای جدید و غیرمنتظره بود.
یک روز آفتابی پاییزی، کلنگ در حال چرا در مزارع سرسبز اطراف روستا بود.
بوی خوش گندم تازه درو شده در هوا پیچیده بود و نسیم خنکی از سمت کوههای بلند خوشاب میوزید.
کلنگ، به جای اینکه به چرای آرام خود ادامه دهد، چشمانش به پرواز پرندگان در آسمان دوخته شد.
او آرزو میکرد که میتوانست مثل آنها آزادانه در آسمان پرواز کند.
ناگهان، ایدهای به ذهنش رسید.
او تصمیم گرفت که از کوههای خوشاب بالا برود و از آنجا به پرواز درآید!
بدون اینکه به عواقب کارش فکر کند، کلنگ به سمت کوهها دوید.
او از شیبهای تند کوه بالا رفت و از سنگها و صخرههای کوه عبور کرد.
سگهای روستا که او را میدیدند،
با تعجب پارس میکردند، اما کلنگ به راه خود ادامه داد.
بالاخره به قلهی کوه رسید.
منظرهی روستا از آن بالا، بسیار زیبا بود. کلنگ، با غرور و افتخار، به پایین نگاه کرد و تصمیم گرفت که پرواز کند!
او خودش را از بالای کوه به پایین پرتاب کرد.
اما، به جای پرواز، با صدای بلندی به زمین افتاد و پاهایش پیچ خورد.
سگهای روستا که صدای افتادن او را شنیده بودند، به سرعت به سمتش دویدند. کلنگ، با درد و رنج، به آنها نگاه کرد و از کار احمقانهی خود پشیمان شد.
سگها، به جای اینکه به او حمله کنند، به او کمک کردند تا به پایین کوه برگردد.
کلنگ، با کمک سگها، به روستا برگشت و مدتی طول کشید تا از جراحاتش بهبود یابد.
از آن روز به بعد، کلنگ الاغ سر به هوا، درس بزرگی آموخته بود.
او دیگر خیالپردازیهای بیمورد نمیکرد و به جای دنبال کردن رویاهای غیرممکن، به کارهای روزمره خود میرسید و از زندگی آرام و سادهی خود در روستای سلطانآباد لذت میبرد.
و این داستان کلنگ، تا سالها در روستای سلطانآباد نقل میشد و به دیگر الاغها یادآوری میکرد که همیشه باید به عواقب کارهای خود فکر کنند.
پایگاه خبری بصیرت خوشاب
@khoshab1
بعد از گذشت حدود ۴۸ ساعت از نزول رحمت الهی در سلطانآباد مرکز شهرستان خوشاب بخش هایی از خیابان اصلی مرکز شهرستان خوشاب نظیر کنار مطب دکتر سیمایی، کنار پمپ بنزین و ستاد فرماندهی نیروی انتظامی ، کنار مرکز بهداشت و ... یخبندان و برفروبی نشده است!!!!
سوالی که مطرح می شود ستاد بحران در شهرستان خوشاب برای چی تشکیل شده است ؟
سوال دوم اینکه وقتی ادارات دولتی را تعطیل می کنند چه کسی مسول خدمات دهی به مردم و مسول نظارت بر آنهاست ؟
پایگاه خبری بصیرت خوشاب
@khoshab1
Basiratkhoshab.ir
دعوت مدیرعامل برق منطقه ای خراسان از مردم برای پیوستن به پویش #دو_درجه_کمتر
💢حسین محمودی ضمن دعوت مردم برای پیوستن به این پویش، گفت: با توجه به بروز ناترازی انرژی در کشور و محدودیت تامین سوخت نیروگاه ها که موجب ایجاد ناترازی در تولید برق شده، از هم استانی های گرامی خراسان رضوی، خراسان شمالی و خراسان جنوبی درخواست می کنیم به منظور تامین برق پایدار برای همه، نسبت به کاهش دمای محیط کار و منزل خود اقدام کنند.
#دو_درجه_كمتر
#مصرف_بهینه
پایگاه خبری بصیرت خوشاب
@khoshab1
کلیه مدارس و ادارات خراسان رضوی تا شب یلدا؛ تعطیل شد
👤خدایی، معاون امور عمرانی استانداری خراسان رضوی:
🔸 با توجه به کاهش شدید دمای هوا و به منظور مدیریت مصرف انرژی، با تصویب ستاد انرژی استان کلیه ادارات، بانکها و نهادهای عمومی (به جز مراکز درمانی، امدادی و شعب منتخب بانکها) و نیز مراکز آموزشی اعم از مهدکودکها، مدارس، مراکز فنی و حرفهای و دانشگاهها در سراسر استان تا پایان هفته تعطیل میباشد.
@khoshab1
#یخبندان و سرمای زمستانی در #سلطانآباد مرکز شهرستان خوشاب به روایت تصویر
#خبرنگار و عکاس: علی اکبر ملکی
@khoshab1
Basiratkhoshab.ir
داستان نویسی با هوش مصنوعی ۷
✍نویسنده: علی اکبر ملکی
عشق انار و هندوانه !
🟢انار سرخ، دانههای یاقوتیاش را در آغوش برگهای سبز و براقش میفشرد. او زیباترین انار باغ بود، آنقدر زیبا که حتی خورشید هم هر روز برای لحظهای بر او میایستاد و گرمای خود را بیشتر به او میبخشید.
اما انار سرخ، غمگین بود. او عاشق هندوانهای بود که در گوشهای از باغ، با پوست سبز تیره و خالهای تیره ترش، به آرامی میخزید.
هندوانه، برخلاف انار سرخ، آرام و کمحرف بود. او با وجود زیبایی خاص خود، همیشه در سایه ی انارهای سرخ و پر زرق و برق باغ قرار داشت. اما قلب او، برای انار سرخ میتپید. او از دور، به انار سرخ نگاه میکرد و از زیبایی او لذت میبرد.
شب یلدا فرا رسید. شب طولانیترین شب سال، شبی که همه در انتظار آن بودند. انار سرخ، بر روی سفرهی یلدا، در کنار دیگر میوهها و خوراکیها، خودنمایی میکرد. اما دلش پیش هندوانه بود. او هندوانه را در میان انبوه میوهها نمیدید.
ناگهان، صدای خندهی کودکان به گوش رسید. آنها هندوانه را از میان انبوه میوهها بیرون کشیدند و با شوق و ذوق، آن را به وسط سفره آوردند. هندوانه، در کنار انار سرخ، درخشش خاصی داشت. پوست سبز تیره اش، در کنار رنگ سرخ انار، زیبایی خاصی را به وجود آورده بود.
انار سرخ، با دیدن هندوانه، لبخندی بر لب آورد. او در آن لحظه، فهمید که عشق، نیازی به زرق و برق و خودنمایی ندارد. عشق، در سادگی و آرامش هندوانه، زیبایی خاصی داشت. و این، بهترین هدیه ی شب یلدا برای انار سرخ بود. او و هندوانه، در کنار هم، نماد عشق و زیبایی شب یلدا شدند. و از آن شب به بعد، داستان عشق انار سرخ و هندوانه، در میان مردم نقل میشد و به همه یادآوری میکرد که زیبایی در سادگی و عشق در آرامش نهفته است.
#حکایت #قصه_نویسی
پایگاه خبری بصیرت خوشاب
@khoshab1
Basiratkhoshab.ir
InShot_۲۰۲۴۱۲۰۵_۲۳۵۵۰۲۰۳۵.mp3
4.45M
موسیقی_سنتی ۱۰۰
#محمد_اصفهانی
#طلب
ای ساحل آرامشم..!!
سوی تو پر میکشم...!!!
پایگاه خبری بصیرت خوشاب
@khoshab1
Basiratkhoshab.ir