✒️📃
🎓 ڪــ🎒ــــلاس درس مهدویت
📝 #شرح_روایات_مهدوی 7
◀️قسمت هفتم
📜روایت بعدی در کتاب ″ دلائل الامامة، ص236″ آمده،«امیرالمومنین (ع) از قول پیغمبر نقل می کند؛ پیغمبر خدا به من امیرالمومنین فرمود یاعلی! هنگامی که یازده امام از فرزندان تو تکمیل شد یازدهمین آنها مهدی اهل بیت من است.»(یعنی صراحت اینجا بر دوازده امامی آورده، یازده تا فرزند تو هستند که با خودت می شود دوازده تا)
‼️چه قدر خوب است که ما این روایات را بدانیم و به آنها عمل کنیم هر چند که متأسفانه بین ما روایات شیعه بسیار بسیار بد جا افتاده. روایت خوانی ما شیعیان بسیار ضعیف است.
❌یک نکته ؛ روایت خوانی مان ضعیف است به کنار! حالا که می آییم چند تا روایت هم مطرح بکنیم برای اهل بیت، روایات ضعیف و روایات جعلی هر چیزی را به اسم روایات اهل بیت نسبت می دهیم. حواسمان جمع باشد اینها را روزی از ما باز خواست می کنند که تو بر چه اساسی روایات جعلی و غلط را پخش کردی؟⚠️
🔗ادامه دارد ....
📘برگرفته از کتاب ″ منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر (عج)″✍🏼 نوشته ی آیت الله لطف الله صافی گلپایگانی
🎤 #استاد_عبادی
#کلاس_درس_مهدویت
@khybariha
🌷🍃🍃🍃
امامـ صادق {ع} : ❤️
من تعجب میڪنم از این ڪه شخص با
آوردن ۲ شاھد حقش را میگیرد ،
امّا . . . .
علی بن ابی طالب [ع] با ۱۰۰۰۰ شاھد حقش ضایع شد . . .
😭💔
@khybariha
🌷🍃🍃🍃
رهبرم اخم ڪند
قایقی خواهم ساختــ
خواهم انداختــ
به دریای دل اربابمــــ ❤️
قایق از خشم پر استــ
ودل از نفرتــ تڪفیری ها 🏻
قصه ی فهمیده باز تڪرار ڪنم؟
نه دگر این بار دعوا
به سر سربند نیستــ
همه سربندها نام یافاطمه استــ 🌹
نشود تڪرار باز عاشورا
خیمه ها اینبار جایش امن استــ
علم عباس هم
دستــ نیڪوے گل
سرسبد فاطمه استــ 😍
رهبرم خامنه ایستــ
رهبرم سید و اولاد علے استــ😌
رهبرم اخم ڪند
به عـــــــلے مادرتان
داغ شمــــا می بیند👊🏻
حاج همت رفتہ
کاظمی دیگر نیستــ
پدرموشڪ ایران هم رفتــ
لیڪ از عالم غیبــ
باز با ما هستند💚
حاج قاسم هم هستــ
که سلیمانی ڪرد همه دنیا را فتح
همه ی ما هستیمــ
ڪور خواندید اگر فڪر کنید
که علی تنها استــ ... 😒
نامه های بیعتــ مسلم
همه ایرانیستــ
همه با خون خود امضا کردیمــ
خاڪ پای نوکر اربابیم... ✌️
باز دنیا انگار
تشنه ی خون شده استــ
هوس رویش لاله ڪرده
دورتادور ضریــــح عباس 🌺
خون شیعه ز
گرفتارے تن خسته شده
وقت آنستــ ڪه آزاد شود از رگ ها
*رهبرم*
اخم نڪن ای به فدای جدتــ 😍
به خدا اذن دهے
شیعه باخون خودش میشورد
همه ی لشکر کفر
همه ی لشکر کفر ✊🏻
اینبار نه هفتادو تن
۷۵ میلیون هستیم
@khybariha
🌷🍃🍃🍃
🌸🍃🌼🍃🌸🍃🌼🍃🌸
السَّلامُ علیکَ یابقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی(عج)
مولاجان!سه شنبه های ما
گِره خورده ست باجمکران
کاش! انتظار این روزها،
جورِ دیگری رقم می خورد و
درد ِبی شما بودن مداوا می شد
اصلاً کاش همه این کاش ها
تمام بشود..حضرتِ موعود
دل تنگ شما هستیم..
اَلّلهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرج
@khybariha
🌷🍃🍃🍃
#طنز_جبهه
✋لبخندبزن رزمنده☺
⚡هنگـامه عملیـات بـود و آتـش خمپـاره.
تـدارکات لشڪر، بـراے انتقال مهمـات و
آذوقه نیـروها، تعدادے «قـاطـر» بـه
خدمت گـرفته بـود.😀🤓
🗻هنگـامی ڪه در ارتفاعات، در ڪنار
ستون نیروها بـالا میرفتیم، تـا سوت
خمپاره مےآمد.
قـاطرهـا زودتـر از مـا خیز مےرفتند...
روی زمین تـا ترڪش نخورند!😁😉
چند بـار ڪه شـاهـد خیزرفتن قـاطـرهـا
بودیم، بچههـا متعجب از یڪدیگر
علت این را ڪه چرا آنهـا زودتر از مـا
خیز مےروند، سوال مےڪردند.😳🤔
دقـایقـی گذشت و مـا بـه راه خود...
ادامـه دادیم. نـاگـهان سوت خمپـاره آمد...
و قاطری ڪه در ڪنارم بـود...
سریـع خیز رفت.😁😢
مـن هم ڪه روی جاده دراز کشیدم
نگـاهـم افتاد بـه شڪم و ران قـاطـر
خوب ڪه توجه ڪردم...
دیـدم جاے چند زخم بزرگ ڪه
خوب شده بود، روی بدنش وجود دارد.😂😢
دیگر نتوانستم جلوے خندهام را بگیرم.
بچهها پرسیدند ڪه چرا مےخندم؟
گفتم: شمـاهـا مےدونیـن چرا قـاطرهـا
زودتر از شمـا خیـز میـرن؟😀😜
جواب همه منفی بـود.
با خنده گفتم:خب معلومه...
این بیچـارههـا توی عملیـات قبـلے
تـرڪش خوردن و اعزام مجددی هستن...
و دیگه مےدونن بـا سوت خمپـاره...
بـایـد خیز بـرن...
ڪه دوباره زخمی نشن.😃😄
#طنز_شهدا
@khybariha
🌷🌷🌷🌷🌷
•○● @AYEH_HAYEH_JONON ●○•
🌹 نـــ✒ــون وَ الْــــقَــلَــم 🌹
#آیه_های_جنون
#قسمت_شصت_و_نهم
#سوره_ی_پنجم
#بخش_اول
شهاب دستش را داخل جیب شلوارش مے برد و ڪیف پولش را بیرون مے ڪشد.
بے حرف بہ حرڪات دستانش نگاہ میڪنم،عڪس سہ در چهارے را از داخل ڪیف پولش بیرون میڪشد و مقابلم میگذارد.
ڪنجڪاو و با دقت بہ عڪس خیرہ میشوم،عڪس قدیمے اے از چهرہ ے یڪ مرد نسبتا جوان!
مردے ڪہ بے اندازہ شبیہ بہ شهاب است! زیر چشمے نگاهے بہ شهاب مے اندازم و مے پرسم:پدرتہ؟!
سرش را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهد،عڪس را با احتیاط بہ سمتش میفرستم.
_با پدرم خصومت دارہ؟
دست بہ سینہ میشود:نہ! تا جایے ڪہ میدونم با ڪسے خصومت نداشتہ!
_پس چے؟
با حالت خاصے نگاهم میڪند:فوت ڪردہ وقتے سہ سالہ م بود،چیزے ازش یادم نمیاد!
فقط تعریف اخلاق خوبو مردونگے و غیرتشو شنیدم!
با لحن تحڪم آمیز و تاڪید ڪنندہ اے این ها را مے گوید،لب میزنم:روحشون شاد!
جوابے نمیدهد و عڪس را داخل ڪیف پولش برمے گرداند،نگاهے بہ آب پرتقالم مے اندازد:نمے خورے؟!
سرد میگویم:میل ندارم!
دستانش را روے میز مے گذارد و بہ چشمانم خیرہ میشود:من با پدرت خصومت دارم! سرِ اخلاق! سرِ مردونگے! سرِ غیرت!
از چشمان خشمگینش مے ترسم! نگاهم را بہ دیوار پشت سرش میدوزم.
_نمیدونم خصومتت با پدرم چیہ اما مطمئنم الڪے بزرگش ڪردے!
بے توجہ بہ حرفم لب باز میڪند:تا شیش هفت سالگیم چیز زیادے یادم نمیاد،اما میدونم مادرم خیلے سختے ڪشید!
پدرم یہ مغازہ ے اجارہ اے لوازم تحریرے داشت و یہ موتور قدیمے. با موتور تصادف ڪرد و درجا تموم ڪرد،موتورشم آش و لاش شد!
تنها چیزے ڪہ برامون گذاشت یہ خونہ ے پنجاہ مترے توے نازے آباد بود!
بے حوصلہ میان حرفش مے پرم:اینا ربطے بہ بحث مون دارہ؟
سرش را بہ نشانہ ے مثبت تڪان میدهد،ڪمے از قهوہ اش را مے نوشد:مادرم چندسال با سیلے صورتمونو سرخ نگہ داشت.
خیاطے تو تولیدے،سبزے پاڪ ڪردن و سرخ ڪردن،نظافت ڪردن خونہ هاے بقیہ!
وارد مدرسہ ڪہ شدم دلم میخواست ڪمڪش ڪنم اما میگفت نہ! میگفت تو خوب درساتو بخون بزرگ شو آقاے مهندس یا دڪتر شو مامان دیگہ ڪار نمیڪنہ! همہ چیزو مے سپارہ بہ تو!
منم میخواستم زودتر درس بخونم و بزرگ بشم تا مامانم ڪار نڪنہ!
مادرم یہ زن بیوہ ے جوون بود و تنها،بچہ بودم اما نگاہ هاے مرداے همسایہ رو مادرم میفهمیدم! پچ پچ زن هاے همسایہ رو مے شنیدم!
هفت سالم بود اما خونم بہ جوش مے اومد! هے بہ مادرم میگفتم از اینجا بریم و جواب میداد پول دستمون بیاد میریم یہ جاے خوب!
یہ بار یڪے از مرداے همسایہ برامون آش نذرے آورد،ازش خوشم نمے اومد بد بہ مادرم نگاہ میڪرد!
سرش داد ڪشیدم و گفتم برہ،ڪاسہ ے آششو شڪستم.
مرتیڪہ عین مستا خندید و گفت بگو مامانت بیاد جلوے در،مادرم بخاطرہ سر و صدا اومد جلوے در.
بہ اینجا ڪہ مے رسد دستش را مشت میڪند و با حرص مے گوید:همین ڪہ مادرمو دید گفت ناز نڪن! چقدر میگیرے؟!
اون موقع نمے فهمیدم قیمت چیو میپرسہ! فقط گیج بہ مادرم نگاہ میڪردم!
مادرم اینو ڪہ شنید بے مقدمہ یہ سیلے تو صورتش ڪوبید و داد ڪشید:گم شو!
مرتیڪہ تو شوڪ سیلے بود ڪہ مادرم سریع منو ڪشید داخل و درو قفل ڪرد! اونم از پشت در خط و نشون میڪشید و میگفت جواب سیلے اے ڪہ خوردہ میدہ!
فرداش ڪہ از مدرسہ برگشتم دیدم از خونہ مون سر و صدا میاد،قلبم ریخت گفتم نڪنہ بخاطرہ سیلے اومدہ خونہ مونو دارہ بلایے سر مادرم میارہ!
نفهمیدم چطورے دوییدم تو خونہ،وارد خونہ ڪہ شدم دیدم زن همون مرد مادرمو چسبوندہ بہ دیوار و محڪم گلوشو فشار میدہ،دوتا از زناے همسایہ ام وایسادن و تماشاش میڪنن!
جیغ ڪشیدم:مامانمو ول ڪن!
انگار صدامو نشنید! محڪمتر گلوے مادرمو فشار داد و گفت:جولو پلاستو جمع میڪنے و از اینجا گم میشے میرے!
مادرم تقلا میڪرد پسش بزنہ اما صورتش قرمز شدہ بود و زورش نمے رسید.
با حرص دوییدم سمتشون،محڪم چادرشو چنگ زدم و گفتم:مامانمو ول ڪن!
نگاهش ڪہ بہ من افتاد مادرمو هل داد روے زمینو یہ سیلے جانانہ نثارم ڪرد!
براے منے ڪہ تا اون موقع صداے مادرمم روم بلند نشدہ بود خیلے سنگین بود از یہ غریبہ اینطورے سیلے بخورم!
دستمو گذاشتم روے صورتم،صورتم مے سوخت و اشڪم داشت در مے اومد اما گریہ نڪردم!
با حرص هلم داد روے زمین و گفت:معلوم نیست تو رو از ڪجا آوردہ؟!
مادرم نتونست تحمل ڪنہ،آشفتہ بود اما انگار جون گرفت! سریع بلند شد و هلش داد.
یہ سیلے دم گوشش خوابوند و گفت:حق نداشتے دست روے پسرم بلند ڪنے! زندہ ت نمیذارم!
زناے همسایہ بہ زور مادرمو ازش جدا ڪردن،سریع رفتم پیش مادرم و جلوش وایسادم ڪہ اگہ خواستن بزننش من بہ جاش ڪتڪ بخورم!
یڪے شون با لحن بدے گفت:شهین جون ولش ڪن! اینو خدا زدہ! حساب ڪار دستش اومد نخواد شوهراے ما رو از راہ بہ در ڪنہ!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
Instagram:Leilysoltaniii
•○● @AYEH_HAYEH_JONON ●○•
@khybariha
🌷🍃🍃🍃