eitaa logo
334 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
487 ویدیو
17 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
.
#پارت_صد_و_چهارم 🦋 (( تلفن صحرایی )) #محمد_حسین قرار شد لب رودخانه بماند تا بچه ها وارد آب ش
🦋 ((انصاف دهید ! منتظرم هستند )) وقتی برای والفجر هشت خودم را رساندم ، خیلی مشتاق بودم که حتماً محمدحسین را ببینم . آن روز بعد از ظهر من و با هم بودیم که محمّدحسین سوار بر موتور از راه رسید و همچنان به طرف ما می آمد . وقتی دیدمش ، بی اختیار اشکم جاری شد .😭 از موتور پیاده شد؛ در آغوشش گرفتم و می بوسیدمش و گریه میکردم ، چون برایم واضح بود که به زودی رفتنی است ! آخر ۱۵ روز قبل، موقعی در بودیم ، خواب دیدم محمّدحسین می شود . تمام این ۱۵ روز، هر زمان یادم می‌آمد گریه می کردم. آن روز قبل از عملیّات حالت خاصی داشتم محمّدحسین رو به مهدی کرد :« شما با ما کاری ندارید ؟ من هم دارم می روم .» من و مهدی فهمیدیم که منظورش از "رفتن" چیست ؛چون کاملاً از لحن حرف هایش مشخص بود . مهدی هم نتوانست خودش را نگه دارد و بی اختیار زیر گریه زد ! هر دو فقط محمّدحسین را نگاه می کردیم و اشک می ریختیم .😢 مهدی جو را عوض کرد و گفت :« محمدحسین ! تو اهل این حرف‌ها نبودی! از تو بعید است اینطور صحبت کنی . تو که رفیق بامعرفتی بودی !» محمّدحسین به آرامی گفت :« به خدا قسم دوسال است که به خاطر رفاقت با شما مانده ام . بعد از شهادت ، این دو سال را فقط به هوای شما صبر کردم . دیگر پیش از این ظلم است بمانم ، انصاف بدهید ! آن طرف هم کسانی هستند که منتظرم هستند.» مهدی سرش را پایین انداخت و همچنان گریه می کرد :« باشه ‌‌.محمّدحسین ، حرف ،حرف خودشه» و دیگر هق هق گریه امانش نداد . احساس کردم زمین و زمان برایم تار شده است . هیچ کاری از دستم بر نمی آمد ، عزم رفتن کرده بود ، همانطور که میخندید، خداحافظی کرد و سوار موتور شد و رفت . ♦️به روایت از "حمید شفیعی " 🔅🔅🔅 : دوازدهم دي 1343، در شهرستان كرمان ديده به جهان گشود. پدرش محمدرضا، فروشنده بود و مادرش طاهره نام ‌داشت. تا دوم راهنمايي درس خواند. سال 1363، ازدواج كرد و صاحب يك‌ پسر شد. پاسدار بود، چهارم دي 1365، در شلمچه بر اثر اصابت تركش شهيد شد. پيكر وي در گلزار شهداي زادگاهش به خاك سپرده شد. 🔅🔅🔅 : هفدهم ‌تير 1340،‌ در شهرستان كرمان به دنيا‌ آمد. پـدرش حسين، شاغل شركت سيمان بـود و مادرش نيره نام‌ داشت. تا پايان مقطع متوسطه ‌درس‌ خواند. سال1362، ازدواج‌‌كرد وصاحب يك‌دختر شد. بود، بيست‌ ‌و هشتم‌ بهمن 1363، در بر اثر اصابت تركش شهيد شد. مزار وي در زادگاهش واقع است. •• ↷ #ʝøɪɴ ↯🍃🌱 @khybariha
.
#قسمت_بیست_و_دوم 🦋 🔸فصل دوم روزی که خانه نبودم و او از جبهه آمده و لباسهای شسته نشده ای را در گو
🦋 🔸فصل دوم <ادامه> یادم می آید زمانی که جنگ شروع شد؛ همین کسانی که از انقلاب ضربه خورده بودند، شایع کردند تیر خورده، خیلی نگران شدم؛ چون تازه فکش خوب شده بود رفتم از پرسیدم: «علی آقا مجروح شده؟ چرا راستش را به من نمی گویید؟» گفت:«مادر این شایعه است تا روحیه شما را خراب کنند.» چند روز بعد که این خبر به منطقه رسیده بود، تلفنی تماس گرفت و گفت: «مادر ، اگر گفتند علی آقا تیر خورده، بگو آره، خورده؛ اما خوب می شود. بگو شما هم اگر مرد هستید و راست می گویید، بروید لااقل برای خاک مملکت، با دشمن بجنگید تا فردا به خفت و خواری نیفتید.....». او بزرگ فکر می کرد. و این روحیه از همان دوران نوجوانی در او بود. حق و باطل را خیلی خوب تشخیص می داد. ده-دوازده ساله بود که یکی از اقوام به منزل ما آمد و گفت قرار است شاه به کرمان بیاید. وقتی رفت دیدم علی آقا با غضب😠 به او نگاه می کند. گفتم:«علی آقا، چرا ناراحت هستی؟ مگر حرفی به تو زد؟» گفت:«نه.» گفتم:«پس چرا ناراحتی؟» گفت:«این همه راه آمده که بگوید شاه می خواهد به کرمان بیاید؟ چه فرقی به حال ما می کند؟ شاه الان می داند وضع ما و این مردم چطوری است؟!» بعد دندان هایش را به هم فشرد و گفت: «بخدا اگه زورم میرسید، گردنش را می گرفتم و آنقدر فشار می دادم تا خفه بشود.» اینقدر از ظلم و ظالم نفرت داشت. بچه های جبهه می گفتند..... •• ↷‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#j๑ïท🌱 @khybariha ✌️🏻📿