.
در جنگ با نگاه تو تسلیـم میشوم تسلیـم میشوم که توان نبـرد نیست .✋🏻 [ #بکگراندواستوری ] 🌻•• ↷
#استادپناهیان :
تا میتوانید عکس"آقا" را درفضای مجازی منتشر کنید تا به دست همه عالم برسد، انسانهای پاک طینت گاهی با دیدن چهره اولیاءالله منقلب میشوند.
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
درتمامی دورهها انسان در خسارت است!
مگــــر؛
آنهاییڪه به"هدفی"و"عشقی"رسیده اند...
#استادعلیصفاییحائرۍ
#هفته_بسیج 🌱💚
+حواستونبههدفایدلتونمباشهعاا :)
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
درتمامی دورهها انسان در خسارت است! مگــــر؛ آنهاییڪه به"هدفی"و"عشقی"رسیده اند... #استادعلیص
بسیجی را به جرم عزاداری برای امام حسینش به باد کتک گرفتند.
وقتی درگیر جنگ بود رییس جمهور مملکت اسلحه دستشان نداد.
اگر چادر سر کرد و ریش گذاشت، گفتند مزدور نظام است.
وقتی فریاد مرگ بر آمریکا سرداد انگ ساندیس خور چسباندند.
حالا ما را از تحریم میترسانید؟!!
#بسیجی_ام
#هفته_بسیج
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
هدایت شده از علیرضا پناهیان
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌🏼قَدر
🔻 اینقدر غصه خودت رو نخور!
#تصویری
@Panahian_ir
.
#قسمت_نود_و_ششم 🦋 "محمدرضا سخی" همرزم علی آقا بوده ؛ می گوید:« با او در کرمان آشنا شدم ،بعد از این
#قسمت_نود_و_هفتم 🦋
اکثر اوقات هم سرش پایین بود و انگار لب هایش را به هم دوخته اند.
امّا امان از لحظه ای که به حکم عقل و شرع و دین لب باز می کرد، کلمه به کلمه اش حساب شده و دقیق بود. 👌
بعد از #شهادت #اکبر_محمد_حسینی، برای مجلس ختم به منزلشان رفتیم. در این مجلس، علی آقا هم حضور داشت.
فرصتی پیش آمد تا آیاتِ قرآنی تلاوت کند. "سورهٔ یاسین"را خواند. بعد در بهت و حیرت همه شروع به تفسیر کرد. 😳
به حدّی تسلط داشت که همه مجذوب شدیم. آن جلسه برای من درس عبرتی شد تا فکر نکنم هر کس که کمتر حرف بزند، لابد کمتر هم بلد است.
و #خدا خودش بهتر می داند که او برای هر عملی انجام می داد حسابی باز کرده بود.
یکبار در یک بحث و گپ اعتقادی، حرف پیش می آمد و علی آقا چنین تعریف می کرد: « روزی می خواستم برای انجام بعضی از کارهای شخصی به اهواز بروم.
به بچهها هم گفتم من رفتم اهواز. آمدم کنار جاده ایستادم تا با ماشین های صلواتی یکراست به اهواز بروم؛
امّا یک ساعت از من ایستادن، همان و نیامدن حتی یک ماشین، همان.
با خود گفتم :خدایا چطور است که هر وقت می آمدم، اینجا پر از ماشین بود؛ امّا امروز هیچ ماشینی نیست. 🤔
ناگهان به ذهنم رسید زمانی که از سنگر بیرون آمدم، غافل از یاد خدا گفته بودم من رفتم اهواز، بی آنکه بگویم انشاءالله.
دوباره برگشتم سنگر و این بار به بچهها گفتم :من انشاءالله به اهواز می روم.
این دفعه.........
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
🌼🌛🌟
خواب به چشمانم نمی آید.
تا وقتی که در دل؛ دلشوره ی نبود تو را دارم.
بخاطر خواب شب نه؛
بخاطر پایان این دلشوره ها،
برگرد...
اللهم عجل لولیک الفرج
🌻•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ
دَعْوَةَ اَلدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا...:)♥️
من نزدیکم!
و دعاى دعاکننده را هنگامى
که مرا بخواند اجابت مى کنم...:)🍀
بقره | ایه186 |
.
.
🌨🌱•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
#story 📲🤍
.
.
|إلهي
أنا مَسرور مِن ألمي،
لأنّ علاجهُ أنتَ
.
🌨🌱•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
[ فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً، إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً ]
یِه روز خوب میاد...:)🦋
بہ من ایمان داشتِھ باش !
و چِہ ڪسی از من در وعدِهاش
صادق تر!؟❤️🖇
سورهشرح [ آیه ۵و۶ ]
.
.
🌨🌱•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
#قسمت_نود_و_هفتم 🦋 اکثر اوقات هم سرش پایین بود و انگار لب هایش را به هم دوخته اند. امّا امان از
#قسمت_نود_و_هشتم 🦋
این دفعه چند دقیقه سر جاده ایستادم که ماشینی ترمز کرد و راننده اش گفت: «بپر بالا اخوی» 😊
او بحث دنیا و آخرت را برای خودش حل کرده بود. احتیاج به پیچ و خم گفتاری و کرداری نداشت،هر چند پیدا کردن همین راه که به نظر ساده می رسد، چندان هم سهل نیست.
خوب یادم می آید که در ستاد منطقهٔ شش بودم که #علی_آقا_ماهانی و #مهدی_سخی آمدند و گفتند: «می خواهیم به #جبهه برویم.»
من با توجه به اینکه می دانستم علی آقا تمام بدنش پر از ترکش است و از ناحیهٔ فک مجروحیت دارد، گفتم : «کجا می خواهید بروید؟ چه کاری آنجا از دست شما بر می آید؟»
علی آقا با این وصف تقوا و شجاعتش شهرهٔ بچّهها بود، خیلی راحت جواب داد: «برای آدمی که می خواهد خدمت کند، راهی پیدا می شود؟! من و مهدی، هر کاری از دستمان بربیاید، انجام می دهیم.»
گفتم: «مثلاً چه کاری؟»
گفت: «آشپزخانه.» دیدم با اینها نمی شود طرف شد.
دیگر حالا همه می دانیم این #شهداء از آن #خدا بودند.
یک چند روزی آمدند، تا به ما بفهمانند، راه درست آن است، که آنها انتخاب کردند. 👌
احتیاج نیست که ما بگوئیم آنها چطور خواستند و چطور شد، بنده و همهٔ بچههای معتقد، می دانند آنها همانطور که دوست داشتند واصل شدند. 🕊
روزی در خیابان حضرت #امام کرمان داشتم می رفتم که برادر"اکبر شجره" را دیدم. حال و احوالی کردیم و به یاد بچّهها گریستیم. 😭
برادر "شجره"تعریف کرد: در منطقه که بودم، خواب دیدم #شهید_علی_ماهانی روی کاپوت ماشینی نشسته است.
رفتم جلو، احوالپرسی کردم و گفتم : «علی آقا، کجایی؟» حرفی نزد؛ فقط یک جمله گفت: «بگو "مهدی سخی" هم بیاید پیش من.»
یکهو از خواب پریدم و مهدی را که همسنگرم بود، از خواب بیدار کردم. گفتم: «آقا مهدی، چنین خوابی دیدم.»
آقا مهدی خونسرد جواب داد: «به نظرت آمده.»
چند وقت بعد، به فاصلهٔ خیلی کمی، مهدی هم در #عملیات والفجر چهار به #شهادت رسید. 🕊
اینها در دنیا پیوسته با هم بودند. رفتند تا در آخرت هم با هم باشند. 👌
🌨🌱•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿