[🤍🌿]
.
.
[ اللّـہُــمَ
غَیر سُوءَ حالِنا
بِحُسنِ حالِڪَ ]🌙🌿
خدایجان...! :)
میشه حالِ بد ما رو،
بہ حالِ خوب خودتـ تغییر بدی...! ☂💞
.
ــــــــــــــــــــ
🌨🌱•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
Pishzamine_Hajmahdirasuli_Shab1moharam1440.mp3
9.63M
🎵🎶♥️
دلبستہ عشق بستہ دنیــا نیستــ
زندگے ختم بہ شهادتــ نشود
زیبا نیستــ
#مداحۍطور
🌨🌱•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
#قسمت_صد_و_دوم🦋 <ادامه> از خصائص بارز علی آقا این بود که دیگران را بهتر از خودش می دانست. عمل و
#قسمت_صد_و_سوم🦋
<ادامه>
وقتی دیدمش، از خودم خجالت
کشیدم.
لشکر، اجازه روزهداری نداده بود؛
چون کسی یک ساعت بدون آب در آن گرما طاقت نمی آورد.
اگر بچهها #روزه میگرفتند، سلامتشان به خطر می افتاد.
علی آقا با لب و دهان خشک دست در گردنم انداخت و با روی باز پذیرایی کرد،
گفتم:
« علیآقا....خدا شاهد است به صلاح شما نیست که روزه بگیرید.»
تبسمی کرد و یک کلام جواب داد:
«حالا بماند.»
چند دقیقهای که نشستیم؛
علی آقا با هندوانه ای خنک برگشت. فهمید که خجالت میکشم،
خودش هندوانه را قاچ کرد و به طرفم گرفت.
گفتم: «در کنار شما باعث شرمندگی است.»
گفت:« این حرفها نیست...!
آن طرف را باید دید،
عمل دنیا آنجا محک می خورد.»
دائم حرفهایی میزد که خوردن این هندوانه به من بچسبد.
حالا یکبار دیگر برگردیم بیمارستان، مطلبی را بگویم و تمام کنم، که همین را هم که گفتم لایقش نبودم.
الان که خوب فکر میکنم میبینم راه و نگاه و گفتارش عجیب نبود؛
اما برای ما که یاد گرفته بودیم
تحت اللفظی دم از اعتقاد بزنیم،
باعث تعجب می شد.
علیآقا میگفت:
« راه را که انتخاب کردی، دیگر متعلق به خودت نیستی.
اگر قرار است درد بکشی، بکش؛
اما آه و ناله نکن.
وقتی آه و ناله کردی، متعلق به دردی؛
نه به راه.»
در اتاقی که او بستری بود،
رزمندهای را آوردند که شب و روز فریاد میکشید و بیتابی میکرد.
کسی جرأت نداشت به او دست بزند.
علی آقا وقتی وضعیت روحی او را
می دید، تبسم می کرد؛
نه اینکه مسخره کند.
روزی با آن کلام شیوا و جذابی که داشت، حرف هایی به آن #رزمنده زد و در آخر او را بوسید.
رزمنده که تحت تاثیر قرار گرفته بود،
آرام اشک میریخت.
علی آقا می گفت:
« برادرم اینقدر بی تابی نکن.
#خدا با ما است....همین.»
دیگر تا روزی که در بیمارستان بودم،
تنها خدا صدای این رزمنده را شنید.
من حالا باید کلاهم را قاضی کنم و بگویم: «دیدی سیدحسین،
رزمنده چه کسی بود؟!...بله همان بود که در میدان آتش و گلوله گفت خدا،
و بالاخره هم پیدایش کرد......
🌨🌱•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
.
#قسمت_صد_و_سوم🦋 <ادامه> وقتی دیدمش، از خودم خجالت کشیدم. لشکر، اجازه روزهداری نداده بود؛ چون کس
#قسمت_صد_و_چهارم 🦋
خانم خدیجه موسوی مادر " #شهید_ابوالفضل_سنجری " است. میگوید :« اولین بار که برای ملاقات پسرم ، ابوالفضل سنجری ، بیمارستان شهید مصطفی خمینی تهران رفتم، با علی آقا آشنا شدم .
که در #عملیات منطقه سومار، تیر به فکش خورده و به سختی مجروح بود .
همراه آن روز علی آقا ، علی اکبر حسینی بود که به او گفتم :« شما اگر می خواهید، بروید.
من اینجا می مانم و از اینها مواظبت می کنم .»
آنها رفتند. من واقعاً نمی دانستم علی آقا اینقدر مومن است.
این را رزمندگانی که برای ملاقات به آنجا می آمدند، به من گفتند .
خودم هم می دیدم که فقط قرآن میخواند و اصلاً به جای دیگر توجه ندارد .
بعد از اینکه حالش مساعد شد ، از بیمارستان رفت؛ اما باز هم مجروح شد.
این دفعه چون آشنایی قبلی با او نداشتم و می دانست که من مادر ابوالفضل هستم ، بیشتر صحبت می کرد .
من در آن بیمارستان ، کسی را ندیدم که علی آقا را بشناسد و یک ساعت در موردش حرف نزند .
یادم می آید خانمی که فرزندش ، هم اتاقی علی آقا بود، می گفت :« این جوان ، شب تا صبح ، عبادت و #مناجات می کند . من نمیدانم این چطور تا حالا #شهید نشده ؟»
#خدا میداند همه کسانی که به #جبهه رفتند ، ایده و عقیده ای داشتند.
به کسی بالاتر از هر کس دیگر اعتقاد داشتند.
یادم میآید در بیمارستانی که علیآقا بستری بود، پسر کوچکی را به اتاق او آورده بودند که روی مین رفته بود .
البته نمی دانستم چطوری !
علی آقا هر وقت صدای آه و ناله این پسربچه را میشنید ، اشک از چشم هایش جاری می شد و می گفت:« کاشکی تمام ترکش های مین به جان من می رفت .»
گفتم :« شما که خودت مجروح هستی!»
می گفت :« نه ،تن این بچه ، کوچک و نحیف است. نباید الان تنش از ترکش پر باشد .»
میگفتم :« خب علی آقا جنگ است دیگر ، ان شاء الله تمام میشود.»
بغض در گلویش میپیچید و می گفت:« ما که برای جنگ نمی جنگیم!»
بعد آیه ای را خواند که تقریباً معنیش این بود که چرا شما کمک نمی کنید به کسانی که زن ها و بچه هایشان از شهر رانده شدهاند. چه حال عجیبی داشت این مظلوم !
می گفت:« ما برای آزاد کردن انسان ، برای رهایی ملت مظلوم عراق ، و تکلیفی که خدا به دوش ما گذاشته است ، به جبهه رفته ایم .
اگر رزمندگان ما تنها بر اساس همین آیه هم بجنگند ، برای خدا جنگیده اند . و خوشا به حال کسی که برای او پاره پاره شود .»
حالا چه روزهای سختی را گذراند ،خدا میداند، من که ندیدم شکوه و شکایتی بکند ، چون هر وقت می دیدمش چهرهاش متبسم بود .
از بیمارستان شهید مصطفی خمینی که مرخص شد، گفت : «مادر ،من چند روزی می خواهم در منزل شما باشم .»
ندانستم چرا ؟؟؟
آخر هر مادری دلش میخواهد در چنین مواقعی ، فرزندش پیش خودش باشد .
گفتم :« افتخار من است مادر.»
🌨🌱•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
#مناجات_نامه 🕯
یا حســین!
اگر روز #عاشورا ، اکبر و اصغر و یارانت را دادی و دیگر پسری برای تو نماند،
ما با تو پیمان بستهایم که راه تو و #هدف تو را ادامه دهـیم.🖐
«فرازی زیبا از دستنوشته #شهید_ابراهیم_امیری از رابر»
#ما_ملت_امام_حسينيم
🔻🌨🌱•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
[🔖💗]
.
.
بیایید با خدا زندگی کنیم،
نه اینکه گاهی بهش سر بزنیم؛
تا با کسی زندگی نکنی،
نمیتونی اون رو بشناسی
و باهاش انس بگیری.
اگه یه مدت شب و روز
با کسی زندگی کنی،
بهش مانوس میشی.
اگر با خدا انس پیدا کنی،
شدیدا بهش علاقمند میشی!
خدا تنها انیسی است که
مأنوس خودش رو هیچوقت
تنها نمیذارد...! :)❤️🌱
.
#حـاجآقاپـناهیان
.
.🌨🌱•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
•|عشقدرلبخندتوخلاصھمۍشود
•|حضࢪت؏شق...🧡🔗!
•
.
🌨🌱•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿
#بیوطورۍ 🍃
هـمہچـیزرا بـہخـدا واگـذار ڪن.
او اولــیݩوآخـرینپنـاهاسـٺ.
🌨🌱•• ↷#j๑ïท🌱
@khybariha ✌️🏻📿