eitaa logo
کانون مداحان وخادمیاران رضوی چهارمحال وبختیاری
166 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
184 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴خطاب به امیرالمومنین... یا قاهرَ العَدُوُّ وَ یا والیَ الوَلی یا مظهر العجایب و یا مرتضی علی پایانِ باشکوه،به کابوس بد بده زینب رسیده کوفه..،پدر جان مدد بده چشمان شور،آینه ات را نظر زدند در پیش خانه ی تو سرم را به در زدند در کوفه سهم دختر تو آهِ سرد شد پنجاه سال پرده‌نشین..،کوچه‌گَرد شد تا پای ما به معرکه‌ای نامراد رفت خلخال دخترانِ حسین‌ات به باد رفت این کوفیان به نسل تو،گمراه گفته اند خیلی به دخترت بد و بیراه گفته اند بی حرمتی به آل تو وقت ورود شد از بس که سنگ خورد حسین‌ات..،کبود شد نیزه نشین تو همه را پیر کرده است شکل سرش دو مرتبه تغییر کرده است این حرمله به کامِ همه،زهرِ ناب ریخت این حرمله کنار رباب تو آب ریخت از دست این مصیب جانکاه..،داد..،آه زینب کجا و مجلسِ اِبن زیاد...،آه در بزم او نمک به غمِ جاری‌ام زدند با چوب‌دست روی لب قاری ام زدند کوفه که زیر پاش نهاد احترام را... باید خدا بخیر کند شهر شام را شاعر:
نه راز ، نیاز هم به عشق تو خوش است نه سوز که ساز هم به عشق تو خوش است اللّهمّ کن لولیّک به قنوت یعنی که نماز هم به عشق تو خوش است 🌷
بر شانه های زخمی خود کوه غم دارم من در محرم بیشتر میل حرم دارم عشق به شش گوشه مرا از زندگی انداخت از دوری اش یک کربلا در سینه غم دارم این اشک را از لقمه های سفره ی بابا این مهر را از شیر پاک مادرم دارم گفتند کل الخیر فی باب الحسین آری من هرچه که دارم از این باب الکرم دارم با خلوت بارانی خود هر شب جمعه در سر هوای شعرهای محتشم دارم دلتنگی ام چندین برابر شد در این شب ها مهدی زهرا را میان روضه کم دارم درد فراق کربلا بی خانمان ام کرد شبهای جمعه رهسپار جمکرانم کرد 🔸شاعر:
چه چشمان پر از خوابی که شد بیدار در روضه چه دلهایی که میگیرد شفا هر بار در روضه قرار ما شب جمعه حسینیه ست هر هفته خدا را شکر تازه می شود دیدار در روضه نگاهت بی سر و پایی چو من را آبرو داده یقین گل میشود هرکس بیاید خوار در روضه برایم تازگی داری غمت کهنه نخواهد شد اگر چه روضه هایت می شود تکرار در روضه دعای مادر سادات شد پشت و پناه ما وگرنه ما کجا و دیده نم دار در روضه بساط اشک بر پا شد به یاد کوچه افتادم حسن محسن علی مادر لگد دیوار در روضه همین که روی نی رفتی برای شیعه کافی بود نبود ای کاش دیگر حرفی از بازار در روضه شاعر:
شاعر به حیرت است تو را دید یا شنید گفت از الست و قافیه قالو بلی شنید صبح از مدینه خواند و شب از کربلا شنید از یار آشنا سخن آشنا شنید چشم تو بود روز ازل غمزه ساز شد نورت ظهور کرد و ابو حمزه ساز شد دست تو ربنای قنوت اجابت است سجاده ی تو قبله ی اهل عبادت است اشکت نزول آیه ی باران رحمت است لبهای تو صحیفه ی عرفان و حکمت است هرکس کلاس درس تو را مستعد شده ست پای دعای خمسه عشر مجتهد شده ست از بس به نام مادر تو ماه و سال ماست آغشته با دعای تو رزق حلال ماست شد مادرت عروس علی، خوش بحال ماست ایرانی است مادر تو، این مدال ماست ما را علی غلام حسینش خطاب کرد از ما عروس فاطمه را انتخاب کرد در شام، غیرِ بغض تو در سینه ها نبود مسجد محلِّ رویش آیینه ها نبود جز بوسه ی معاویه بر پینه ها نبود منبر که جای بازی بوزینه ها نبود منبر برای حج تو میقات عشق بود حق با علی ست، خطبه ات اثبات عشق بود
خداحافظ ای سرزمين بلا خداحافظ ای نينوا، کربلا خداحافظ ای خيمه گاه، قتلگاه خداحافظ ای همدم اشک وآه خداحافظ ای شمع افروخته خداحافظ ای خيمه سوخته خداحافظ ای ياسمن نسترن خداحافظ ای يادگار حسن خداحافظ ای ياس ام البنين خداحافظ ای مشک روی زمين خداحافظ ای يار گلپوش من که مانده صدای تو در گوش من ببين کودکانت همه خسته اند ببين دست من از ستم بسته اند سکينه کنار تو جان می دهد سرت را به عمه نشان می دهد
برای غربت شاه غریب سینه زدم برای حضرت شیب الخضیب سینه زدم گریستم همه ی عمر جای یارانش میان روضه به جای حبیب سینه زدم عزیز فاطمه گفتند عجیب کشته شدی که بین روضه برایت عجیب سینه زدم شنیده ام که سر صبر کشتنت ، حالا به قتل صبر تو من بی شکیب سینه زدم به نوحه خوان تو گفتم بگو از آب فرات همین که گفت شدی بی نصیب سینه زدم 🔸شاعر:
چقدر همسفر روی نیزه دشوار است میان حلقه ی نا محرمان سفر کردن اسیرِ خنده ی یک مشت بی حیا شب وروز به زیرِ نیزه ی تو سر بزیر ،سر کردن چرا؟ چه شد؟ که دگر روی نی نمیخوانی بخوان دوباره بدانند ما مسلمانیم چه میزبانی خوبی برای ما کردند به زیر بارشی از جنس سنگ بارانیم چه میشود که بیایی به دامنم یک دم که بوسه گیرم از آن زخم روی لبهایت زبسکه خون سرت روی صورتت جاریست خودت بگو که چگونه کنم تماشایت ؟ گمان کنم که بیفتی ز روی نیزه زمین اگر که نیزه ات این بار یک تکان بخورد دویده ام نگذارم سه ساله ی حرمت نشان لطمه ز دستان این و آن بخورد چقدر همسفر روی نیزه دشوار است نمی شود که برایت به سینه ام بزنم من و نگاه پر از طعنه ای که سوی منست منی که دارم از این کوه درد می شکنم محمدحسن بیات لو
ای پیکر جامانده دنبال تو ما را به چشم تر می آورد آنکس که روی نیزه اش گوهر می آورد بالای تل دیدم سر بالانشینم... از زیر دست و پا ترا مادر می آورد ای پیکر جامانده روی خاک سوزان! دیدم کسی در کوفه انگشتر می آورد سر درد دارم بسکه خولی مست کرده بعد شبی که بین خورجین سر می آورد من زینبم بر ناقه عریان همانکه... روزی مرا با احترام اکبر می آورد با سر کسی روی زمین هرگز نمی خورد این ساربان ما را اگر بهتر می آورد ای کاش از بالای آن سرنیزهء تیز می آمدی و دخترت پر در می آورد من صبر از کف داده ام قرآن که خواندی خب صبر می کردی کسی منبر می آورد هی سنگ خوردم باتو از دست کسی که خرما و نان از سفره حیدر می آورد رد می شوم از کوچه و بازار کوفه ای کاش محرم داشتم معجر می آورد رضا دین پرور
حسین جان در همه عمر نرفتم سفری بدتر از این سفری بدتر ازاین پشت دری بدتر ازاین چشم مردان و زنان در پی من میگردد کمکم کن که ندیدم نظری بدتر ازاین چادری خواستم از پیرزنی قرض نداد دیده ای تا به کنون دردسری بدتر ازاین؟! با عزاداریم اوباش محل میرقصند نشکسته ست دل خون جگری بدتر ازاین مردها را کسی از دور زنان دور نکرد غیرت الله ندارم خبری بدتر ازاین سر این‌کوچه که رفتیم مرا سخت زدند تازه باید بروم من گذری بدتر ازاین نیزه دار سر تو حرف بدی گفت به من لشکر کوفه ندارد نفری بدتر ازاین خبرت هست شبم گوشه زندان سر شد؟! چرخ هیهات ببیند سحری بدتر ازاین سید پوریا هاشمی
به روی نی سر تو می‌برد هوش از سر زینب چه سازد چون کند بی‌تو دل غم‌پرور زینب به سان شمع می‌سوزی به روی نی ولی افسوس که چون پروانه از غم سوخته بال و پر زینب جدایی من و تو ای برادر غیر ممکن بود اگر ممکن شود روزی، نگردد باور زینب بخوان قرآن که قرآن خواندنت را دوست می‌دارم که می‌بخشد صدای تو توان بر پیکر زینب دهد هر تار موی تو خبر از مادرم زهرا گمانم بوده‌ای دیشب به نزد مادر زینب من ژولیده می‌گویم که زینب گفت با افغان به روی نی سر تو می‌برد هوش از سر زینب
دل سوزان بُوَد امروز گواه من و تو کز ازل داشت بلا، چشم به راه من و تو من به تو دوخته‌ام دیده، تو بر من، از نی یک جهان راز، نهفته به نگاه من و تو اُسرا با من و رأس شهدا با تو به نی چشم تاریخ ندیده‌ست سپاه من و تو روی تو ماه من و ماهِ تو عباس امّا ابر خون ساخته پنهان رخ ماه من و تو آیه خواندن ز تو، تفسیر ز من، تا دانند که به جز گفتن حق نیست گناه من و تو هر دو نَستوه چو کوهیم برِ سیل امّا عشق، دلگرم شد، از سردی آه من و تو... «مدّعی خواست که از بیخ کند ریشهٔ ما» بی‌خبر زآن که غروب است پگاه من و تو