eitaa logo
کانون مداحان وخادمیاران رضوی چهارمحال وبختیاری
166 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
184 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اگرکه عضوعضومن زهم شودجدا حسین جدا نگردد از غمت به عزت خدا حسین منم منم منم منم تو را تو را گدا حسین زدور خردسالی ام تو را زدم صدا حسین الهی آن که جان من شود تو را فدا حسین تمام عمر بوده ام گدای یک نظاره ات حیات ومرگ من بوداسیریک اشاره ات دلم چراغ جان شده زفیض یک نظاره ات به سینۀ شکسته و به قلب پاره پاره ات نه من تو را رها کنم نه تو مرا رها حسین به اشک دیدۀ ترت به خون پاک حنجرت به حنجر بریده و به قطعه قطعه پیکرت به رأس از بدن جدا به صورت منورت به جای تازیانه و تن کبود دخترت مرا زمن جداکن و ز خود مکن جدا حسین به مجلس عزای تو یکی گلاب میدهد یکی به دست تشنگان به گریه آب میدهد یکی ز کف برای تو قرار و تاب میدهد بعزّت خدا قسم خدا جواب میدهد به هر که با زبان دل تو را زند صدا حسین تیرسقیفه آمد و قاتل اصغر تو شد چاک تر از قبای گل پیکر اکبر تو شد مصحف مانده زیر پا دست برادر تو شد سوخته ز آتش حرم دامن دختر تو شد محشر دیگری شد از نالهء او بپا حسین عترت بی پناه تو کشته شدند بارها یکی به روی خاک ها یکی به زیر خارها دیده به سینه داغ ها داده ز کف قرارها بر رخشان سرشک ها در دلشان شرارها فتاده هر یک از نوا به دشت نینوا حسین سیلی و تازیانه و قامت خسته یکطرف گیسوی خون‌گرفته وماه خجسته یکطرف دوری راه ودشمن وبازوی بسته یکطرف پیکر پاره پاره و نیزه شکسته یکطرف برید تیغ ساربان دست تو از جفا حسین توبااناالغریب خودشعله به خشک وترزدی تو باسر ز تن جدا به سوی دوست پر زدی تو آن مهی که مهر را شراراه بر جگر زدی شب ازتنور وصبحدم ز نوک نیزه سر زدی بخوان ببردل ازهمه به صوت دلربا حسین آه که شدجدا سرت به پیش چشم مادرت گرفت عرض تسلیت زتازیانه خواهرت زخون حنجر تو شد خضاب روی دخترت نبود جای بوسه ای به پیکر مطهّرت گلوی تشنه شد جدا سر تو از قفا حسین تو یار خلق باشی و زنند سنگ کینه ات سِنان سَنان فروکندبه استخوان سینه ات زنند خنده دشمنان به خواهر حزینه ات به تازیانه از تنت جدا شود سکینه ات به دوست نه به دشمنان نیست چنین رواحسین چه کرده ای که خصم دون به کشتن توصف زند شرر به قلب فاطمه زخنده و شعف زند پای سر بریده ات بنی امیّه کف زند به گریۀ رباب تو رَباب و چنگ و دف زند سنگ زنند بر سرت ز روی بام ها حسین میان تشنگان کسی از تو نبوده تشنه تر آه تو تیغ جان‌ستان پیکر نازکت سپر زخم تنت ستاره و جسم مطهّرت قمر مشیّعین پیکر پاک تو بوده ده نفر کزسم اسب ها شده جسم تو توتیا حسین
به پادشاه ولایت ارادتش کی بود کسی که دغدغه اش نان گندم ری بود به بزم نوروصفا ره نمی برد رندی که همدم شب و روزش پیالهء می بود نمی رسد به چمنزار سبز فروردین دلی که وقف نفسهای آذر و دی بود به سوگ شاه شهیدان،حسین ثارالله روان زدیده مرااشکها پیاپی بود سری که سروری هر دو عالمش دادند زدشت ماریه تا شام برسر نی بود ندادجرعه ای از آب دشمنش هر چند که رودهای جهان مَهر مادر وی بود شد اهل بیت کسی تشنه وگرسنه اسیر که بندهء کرمش صدچوحاتم طی بود ازاین حدیث گدازنده روز و شب دل من گهی درآتش و گه گرم ناله چون نی بود
سرت اگرچه در آن روز رفت بر سرِ نی نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری سری که بود دمادم به روی دوشِ نبی سری که بر سرِ نی شد به جرم حق‌طلبی سرت شریف‌ترین سجده‌گاهِ باران ست سرت امانتِ سنگینِ روزگاران ست منم مسافر بی‌زاد و برگ و بی‌توشه سلامِ من به تو، ای قبله‌گاهِ شش‌گوشه سلام وارث آدم، سلام وارث نور سلام ماه درخشانِ آسمان و تنور سلام تشنه‌لبِ کشتۀ میانِ دو رود سلام خیمۀ جانت اسیر آتش و دود تو آبروی شرف، آبروی مرگ شدی کتاب وحی، تو بودی و برگ برگ شدی تو در عراقی و رو کرده‌ای به سمت حجاز میان معرکه هم ایستاده‌ای به نماز بخوان که دل به نوایی دگر نمی‌بندم که خورده تیر غمت بر دوازده‌بندم چه با مرام شما کرده‌اند بی‌دینان هزار بار تو را سر بریده‌اند اینان چه سود بعدِ تو چون برده، بندگی کردن حباب‌وار، یزیدانه زندگی کردن حسین گفتن و دل باختن به خویِ یزید بدا به غیرت ما کوفیانِ عصر جدید چه زود در کنفِ رنگ و رِیب فرسودن مدام بردۀ تزویر و زور و زر بودن چه سود دل به غمت دادن و زبانم لال حسین گفتن و... آتش زدن به بیت‌المال حسین، کوفی پیمان‌شکن نمی‌خواهد حسین، سینه‌زنِ راهزن نمی‌خواهد حسین را، ز مرامش شناختن هنرست حسین دیگری از نو نساختن هنرست «بزرگ فلسفۀ قتل شاه دین این ست که مرگ سرخ به از زندگی ننگین ست» شبی رسیده ز ره، شب نگو، بگو سالی ببین ز خواجۀ رندان گرفته‌ام فالی «نماز شام غریبان چو گریه آغازم به مویه‌های غریبانه قصه پردازم» سلام، کوهِ غم و کوهِ صبر و کوهِ بلا سلام، حنجرۀ بی‌بدیل کرب‌وبلا تو با مرامِ حسینی میان کوفه و شام بنای ظلم فرو ریختی به تیغ کلام بگوبه ماکه به گوشَت مگرچه خواندحسین بگو! مگر ز لبانش چه دُرّ فشاند حسین بگو که گفت من این راه را به سر رفتم به پای‌بوسیِ این راهِ پرخطر رفتم تو هم به پای برو ما نگاهمان که یکی‌ست مراممان که یکی رسم وراهمان که یکی‌ست بگو که گفت: هلا نور چشم من زینب! بخوان به نام گل سرخ در صحاریِ شب بخوان که دود شود دودمان دشمن تو بنای جور بلرزد ز خطبه خواندن تو نبینمت که اسیر حرامیان باشی اسیر فتنه و نیرنگ شامیان باشی که در عشیرۀ ما عشق، ارث اجدادی‌ست اسارت ست که سنگِ بنای آزادی‌ست سلام ما به اسارت، سلام ما به دمشق سلام ما به پیام‌آورِ قبیلۀ عشق ببین نشسته به خون، مقتل لهوفیِ ما گرفته رنگِ فغان نامه‌های کوفیِ ما شرابِ نورکه هشیار و مست خورده تویی که گفته‌ است که کشتی شکست‌خورده تویی سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
رأس حسین تا که به نی در ظهور شد گفتی که دیدگان مه و مهر، کور شد آن سر چو بر سپهر سِنان سَنان نشست عیسی به چرخ یاکه چوموسی به طورشد چون شب شدی،به خانه‌ءخولی نزول کرد این قصّه‌اش، حدیث سلیمان و مور شد آن سر که جلوه‌اش به فلک نور می‌فشانْد منزل‌گهش به مطبخ و قعر تنور شد بهر نماز شب، زن خولی ز جای خواست دیدی که مطبخش، همه یک لمعه نور شد دیدی که هودجی ز سما شد سوی زمین دیدی زنی در اوست که خاتون حور شد از خاک بر‌گرفت سر و در بغل کشید بوسیدوبس گریست که دل ناصبور شد گفتا کدام ظالمت از تن‌، جدا نمود؟ این انتقام از تو به «یومُ ‌النّشور» شد گفت ای عزیز مادر و ای نور عین من! بودی غریب ودیدنت امشب، ضرور شد پس بر زمین نهاد، به اوج فلک شدی از جورِ خیلِ انس، به فوج مَلَک شدی
افتاده بود روی زمین و کفن نداشت آن یوسف شهید به تن پیرهن نداشت پیکر بدون سر به روی خاک مانده بود سر روی نیزه بود و اثر از بدن نداشت غرق ستاره بود تن آسمان عشق خورشید هم فروغ چنین شب شکن نداشت وقتی که عصر روز غریبی رسیده بود عالم به قدر زینب کبری محن نداشت گلبوسه داد چون به گلوی حسین خویش آن قدر گریه کرد که تاب سخن نداشت انگشتی از اشاره به خاتم فتاده بود ای کاش قتلگاه دگر اهرمن نداشت بعد از سه روز آن گل بی غسل و بی کفن جز بوریا برای تن خود کفن نداشت می رفت تاکه محو کند کاخ ظلم را نیلوفری که فرصت پرپرشدن نداشت غمنامه ای نوشت «وفائی»و می گریست چون شمع چاره ای بجز ازسوختن نداشت
ما را به سر کوی تو اعدا نگذارند خواهیم بمانیم در اینجا نگذارند زینب ز تو ای جان برادر نکند دل اعدا بگذارند اگر یا نگذارند خواهم همه‌ء عمر کنار تو بمانم اما چه توان کرد که اعدا نگذارند ای مَحرم دل تاغم دل گویم ازاین بیش دردا که مرا پیش تو تنها نگذارند شب میرسدوقافله درحال رحیل ست زین بیش دگرپیش تو ما را نگذارند رفتم من وداغ تو و هجر همه‌یاران یک‌لحظه من ِ دل‌شده را وا نگذارند گفتی نکنم گریه به شیون ز فراقت اما چه کنم شورش غم‌ها نگذارند دانی چه کسان یار حسینند"مؤید" آنان‌که به جز در ره او پا نگذارند
توآفتاب منی باچنین جمال حسین مراببخش که خواندم توراهلال،حسین گرفته روی تورا گرچه خون وخاکستر توآفتاب وجودی وبی زوال، حسین سرت به نیزه وقرآن به لب،جلالی نیست به جزجلال خدافوق این جلال،حسین زشورنغمۀ قرآنت ای عزیزدلم زحال رفتم وبازآمدم به حال،حسین دل شکستۀ من با سر بریدۀ تو ز پاره پارۀ دل دارد اتصال، حسین قسم به پیکر پامال تو که نگذارم کنندخون شریف تو پایمال، حسین کنم حرام بر او شهد زندگانی را که اوحرامِ خدارا کند حلال، حسین ز کودکان ز پا اوفتاده گیرم دست اگرکه سیلیِ دشمن دهدمجال حسین به هریکی زصغیران به گریه مینگرم تورا زمن طلبد با زبان حال، حسین زبان حال"مؤید"غلام تو، این ست من وجدایی ازتو بُودمحال، حسین
رو به هر سوی نمودند، تن بی سر بود همه گل های شقایق شده‌ء پرپر بود آن سوار آمد و از قبر نیامد بیرون که دو لب، بر رگ ببریده‌ء یک حنجر بود گرگ ها پیرهن یوسف زهرا بردند بدنش ماندو همه زخم ز پا تا سر بود به روی خاک بدن بود و سرش بر سر نی حمد و اخلاص، چرا دور ز یکدیگر بود خوب شد چشم رقیه به تن او نفتاد که فقط گفت وگوی دختر او با سر بود جمع کردند بدن را و پراکنده نشد بوریا بود که شیرازهء آن دفتر بود
زینب به کوفه جا چو به دارالاماره کرد بی‌صبر شد چنان‌که به تن جامه پاره کرد لب پر زخنده دید به هر کس که بنگریست کف پر خضاب دید به هر سو نظاره کرد پوشید رخ ز موی پریشان و زاشک و آه گردون سیاه و خرمن مه پر ستاره کرد ابن زیاد روی به زینب نمود و گفت: حرفی که رخنه‌ها به دل سنگ خاره کرد دیری نماند تا ز غم کشتن حسین منّت خدای را که غمم زود چاره کرد دیدی که تیغ شحنه‌ء قدرم چو شد بلند نه رحم بر جوان و نه بر شیرخواره کرد دیدی که دل شکسته تو را پای تخت من حاضر زمانه با دف و چنگ و نقاره کرد زینب چو رعد ناله ز دل برکشید و گفت: کای بی‌خبر ز حق ز تو باید کناره کرد کُشتی ز راه ظلم کسی را که از غمش خیرالنسا به خلد برین جامه پاره کرد کُشتی ز تیغ کینه کسی را که ذوالجلال وصفش به آیه آیه‌ء قرآن شماره کرد پس آن لعین به خشم شد و از ره غضب بر ظالمی به کشتن زینب اشاره کرد یکباره چاک زد به گریبان سکینه گفت: آه و فغان که خصم یتیمم دوباره کرد "جودی" خموش باش که این آه آتشین خرگاه مهر پر شرر از یک اشاره کرد
🔹 درس بزرگ عاشورا ▪️رهبر معظم انقلاب: اولین درس بزرگ عاشورا؛ درس فدا شدن در راه دین و در راه خدا است. ▫️بیانات در جمع لشکر ۳۱ عاشورا.
بر تن من لباس اسارت کو به کو میکنم سوگواری باور من نگردد برادر من به محمل تو بر نی سواری ای برادر دست من بسته بود ای برادر بر سر نیزه دیدم سر تو چشم خود بسته ای تا نبینی تازیانه خورد خواهر تو ای برادر دلغمین از نوای ربابم زمزمه میکند لایی لایی کن تکلم تو با دختر خود شِکوه دارد ز درد جدایی ای برادر
ملائک ز نجوای تو نوحه خوان به صورت زنند از غمت حوریان اسیریِ تو داغ صاحب زمان۲ مولاتی یا زینب سلام علیک شده اشک دیده چراغ شبت به قربان چشمان پر کوکبت تو روح نمازی که گفته حسین دعا کن مرا در نماز شبت مولاتی....... فلک چه بلای عظیم آفرید خدایا چه بر روز زینب رسید رود دخت زهرا به بازار شام رود دخت حیدر به بزم یزید مولاتی.... به اشکت بخندند اگر شامیان اگر تازیانه زند ساربان تو ای دختر عصمت این داغ توست که زینب کجا جمع نامحرمان مولاتی.......