میرزای بزرگ جنگل
نام کوچک داشت امـا عزم و ایمانی بزرگ
داشت در آرامش خود شورِ طوفانی بزرگ
عزم خود را در مسیر عشقبازی جزم کرد
با خـــدای خویشتن تا بست پیمانی بزرگ
میشود در این تن خاکی که خیلی کوچک است
داشت مثل میــــــــرزا، اندیشهای، جانی بزرگ
مام میهن مرد پرور بوده از روز نخست
مبداء معراج مـردان بوده دامانی بزرگ
مردهای مــــرد را رو میکند مام وطن
تا فراهم میشود هر بار میدانی بزرگ
هر طرف را بنگری چون میــرزا دارد یَلی
با بزرگیهایشان ایران شد ایرانی بُزرگ
عشق در این مدرسه درس بزرگی میدهد
تا ابد این راه دارد عشــــــــق بازانی بزرگ
هر کجا دشمن درافتادهست با مـــردان ما
با شکستی مفتضح دادهست تاوانی بزرگ
جان برای عشـــــق باید داد و آزادی گرفت
زندگی بی عشقبازی چیست؟زندانی بزرگ
با بزرگی در مسیــر عــزت و مردانـــگی
میرزایِ کوچکِ جنگل شد انسانی بزرگ
احمدرفیعی وردنجانی
تقدیم به وردنجان سرافراز از شهیدان
ای شُهره در دینداری و ایمان درودت
ای جلوهگـاه رحـــــمت یزدان درودت
ای بسته پیمان با امام وانقلابش
یک عمرمانده بر سر پیمان درودت
ای هم قسم با آرمانهای ولایت
سیدعلی رایاوری با جان درودت
باقیست یاد عالمان حق مدارت
برتارک دانایی ایران درودت
از نای پاک قاریان بی مثالت
جاریست آوای خوش قرآن درودت
ای سرفراز از اتفاقات زمانه
گفتندحق گویان به هر دوران درودت
درجنگ تحمیلی نشان دادی که عشق است
تنها بهای هستی انسان درودت
آن روزها همدرد خرمشهر بودی
خوردی غم واندوه آبادان درودت
دیدند مردان تو را مردانه در جنگ
گفتند وردنجان مردستان درودت
شوری حسینی بود درسر مردمت را
لبیک گو بودند وجان افشان درودت
ازعزم ناب پنج سردار رشیدت
ماندند حتی دشمنان حیران درودت
از غرش شیرانه ی عزم بشیرت
دشمن فراری گشت از میدان، درودت
در اوج سختی های وقت جنگ دیدند
عزم عمو رابا لبی خندان درودت
دست خدا باشد تورا دائم نگهدار
نام نگهداراست جاویدان درودت
شورآفرین جبهه سیدهادی ات بود
جانانه می شدمرد هر طوفان درودت
نام حسینی پورسردار رشیدت
حک شد به خط عشق در دیوان درودت
ای نوجوانانت چو قاسم در ره عشق
شوق شهادت بودشان در جان درودت
ای خفته در گلزار تو هشتاد لاله
ای شُهره از ایثار جانبازان درودت
نام تو با نام شهیدان عزیزت
همواره در دنیاست جاویدان درودت
ای صبر زینب(س) در وجود مادرانت
شد جلوه ای ازعشق بی پایان درودت
چندان که گفتم از تو وناگفته ها ماند
باید که آخر گفت صدچندان درودت
الگوی عشق وعزت وآزادمردی
ای جان ما ای شهر وردنجان درودت
احمدرفیعی وردنجانی
#امام_زمان_عج_مناجات_فاطمی
عصر هر جمعه ی دلگیر، تو را می خواند
دم به دم کوچه ی تقدیر تو را می خواند
مادری چشم به راه است بیایی از راه
کنج خانه پدری پیر تو را می خواند
ندبه ها اشک شد و از تو نیامد خبری
قطره ی اشک سرازیر تو را می خواند
عالمی منتظر جلوه ی مولایی توست
هر نفس قبضه ی شمشیر تو را می خواند
ننگ بر ما چو ببندیم به غیر از تو امید
صبح و شب عرصه ی تدبیر تو را می خواند
یازده قرن گذشت از غم تنهایی تو
دل وامانده ی ما دیر تو را می خواند
مادری پشت در خانه صدایت می کرد
مادری خسته... زمین گیر تو را می خواند
دارد از حنجره ای خشک صدا می آید
دختری در غل و زنجیر تو را می خواند
از همان ساعت سه، ساعت سر، ساعت حزن
عصر هر جمعه ی دلگیر تو را می خواند
شاعر: #وحید_محمدی
#امام_زمان_عج_مناجات
#روضه_نامه #امان_نامه
می نویسم ز سوز جان، نامه
محضرِ صاحب الزمان، نامه
می نویسم به گریه، دلتنگم
می فرستم پس از اذان، نامه
می فرستم به روی بالِ نسیم
به سوی یارِ مهربان، نامه
کاش می شد برات بفرستم
روی بالِ فرشتگان ، نامه
بفرستیم نامه را به زمین
یا بیاید به آسمان، نامه؟
بفرستیم کربلا به نجف
یا بیاید به جمکران، نامه
باید آخر به گریه بفرستم
به نشانیِّ بی نشان ، نامه
می شود مُهر با دو قطره ی اشک
می رود سمت بی کران ، نامه
به بهارِ حقیقی عالم
می رسد باز از خزان، نامه
می فرستد به پادشاه وجود
باز هم سائلی جوان، نامه
گاه گاهی گدای مضطر را
می رساند به آب و نان، نامه
نامه ام بد خط است تاریک است
ولی این بار هم بخوان، نامه
شرح حال فراق را بدهد
در بیارد اگر زبان، نامه
غصه دارم تو را نمی بینم
می کند حال من بیان، نامه
خاطرات بدی رقم زده است
در دل و جان عاشقان، نامه
گاهی اوقات آبرویی را
می برد سهل و رایگان، نامه
گاهی اوقات از همین کاغذ
می شود کوهِ سرگران، نامه
گاهی اوقات مردِ جنگی را
می زند آتشی به جان، نامه
گاهی اوقات جای تیر سه پَر
می گذارند در کمان، نامه
وای بر مردمی که بنویسند
با خطِ خون به میهمان، نامه
راستی میدهی اجازه به من
تا بگویم کمی از آن، نامه...
...که فرستاده بود شمر لعین
به علمدارِ کاروان ، نامه
جوهر و صفحه شرمگین شده بود
سوخت تا مغزِ استخوان، نامه
نامه می کرد التماس: ای شمر!
سمتِ خیمه مبر عیان، نامه
خواست تا سمت خیمه ها نرود
چه کند؟ هست ناتوان، نامه
فاطمه خون گریست زد فریاد:
که نرو، شرم کن،بمان، نامه!!!
این خبر بین خیمه ها پیچید:
که گرفته پناهمان ،نامه
چه بگویم که آتشی شد و زد
شعله بر جان کودکان، نامه
خیلی عباس را خجالت داد
کاش می برد در نهان، نامه
بنویسید بر درِ حرمش
کشته عباس را ، امان نامه
شعر: #مجتبی_شکریان
#بسیج
بسیجیان علی دم به دم شهید شدند
که هم کنایه شنیدند و هم شهید شدند
بسیجیان علی را شهادت اینگونهست
که کوثرانه به چندین رقم شهید شدند..
بسیجیان علی سالهای پیش از این
به روضه با غزل محتشم شهید شدند!
بسیجیان علی از قدیم زینبیاند
اگر به راه دفاع از حرم شهید شدند
گهی کلنگ به دستِ مناطق محروم
گهی به مدرسهها با قلم شهید شدند
به اربعین حسینی بسیجیان علی
به درب خانه در اوّل قدم شهید شدند
بسیجیان علی شیعیان زهرایند
اگر حساب کنی، تازه کم شهید شدند!
بسیجیان علی عاشقان عبّاسند
شدند کربوبلا همقسم، شهید شدند
بسیجیان علی را به تشنگی بشناس
ببین که زیر کدامین عَلم شهید شدند
ولی من و تو چه کردیم؟ ادّعا کردیم!
بسیجیان علی دست کم شهید شدند!
به خون خویش نوشتند صبح نزدیک است
بسیجیان علی صبحدم شهید شدند
شاعر: #مهدی_جهاندار
#افول_استکبار
صفتان! هیبتتان پوشالیست
ژست آقای جهان بودنتان توخالیست
گرچه امروز رجزخوانیتان جنجالیست
حالتان لحظهی موعود چه بد احوالیست
میرسد لحظهی پایانی عیاشیتان
شده نزدیکتر از پیش فروپاشیتان
دست شب میشود از غائله کوتاه آخر
میشود نوبت جولان سحرگاه آخر
میدمد طلعت آن چهرهی دلخواه آخر
چشم برهم بزنی میرسد از راه آخر
آفتاب آنسوی این کهنهشب تاریک است
شاعری گفت کمی صبر سحر نزدیک است
شاعر: #علی_سلیمیان
بند اول: #امام_زمان_عج_مناجات
#حضرت_زینب_س_مدح_و_ولادت
ای آرزوی عشق، تمنا کنم تو را
در شاه بیت عاطفه انشا کنم تورا
پرسند اگر تجلی حسن تو را ز من
با آفتاب و آینه معنا کنم تورا
تو راز سر به مهری و در سجده از خدا
خواهم به آه و ندبه که افشا کنم تو را
وقتی اسیر غربت دنیایی خودم
در کنج دل بگردم و پیدا کنم تو را
شرمنده ام که در اثر روسیاهیام
خیمه نشین خلوت صحرا کنم تورا
(این دیده نیست قابل دیدار روی تو
چشمی دگر بده که تماشا کنم تورا)
تا مست فیضتان شوم و مستفیض لطف
دعوت به جشن (بزم) زینب کبری کنم تو را
روشن ز نور عصمت او عالمین شد
تفسیر شادی و غم زینب حسین شد
حیدر که بوده زینت هستی عبادتش
زینب ز عرش آمده گردیده زینتش
زینب، چه زینبی؟ که شده در طفولیت
آغوش پنج حجت حق مهد عصمتش
زینب، چه زینبی؟ ز همان خردسالگی
خواندند صابرین، جبل استقامتش
جبریل خاکبوس اتاق جلالتش
روح القدس ملازم روح قداستش
جایی برای عالم دیگر نمانده است
آنجا که هست زینب و علم و فقاهتش
هرجا سخن به یاد حسین است لاجرم
آید کلام زینب و عشق و محبتش
چشمی به سمت سایه ی او هم نرفته است
سوگند میخورم به حیا و نجابتش
زیبا سروده شاعر دلداده ای که گفت:
(زینب عفیفه ای است که در راه عفتش)
(عباس می دهد نخ معجر نمی دهد)
یک لحظه چادر شرف از سر نمی دهد
جز مصطفی که نام علی بی وضو نگفت
تفسیر نام او احدی مو به مو نگفت
تفصیل شأن زینب کبری نگفتنی است
چون عارفی که قصه رازِمگو نگفت
از چهار سالگی غم زینب شروع شد
دنیا به جز حدیث جدایی به او نگفت
می خواست از حکایت محسن کند سوال
آمد میان حنجره بغض گلو نگفت
مادر! دلیل روی کبودت چه بوده است؟
هر قدر کرد دخترکش پرس و جو، نگفت
مادر دلش گرفت و زبان باز کرد و گفت:
(می زد مرا مغیره و یک تن به او نگفت)
(زن را کسی مقابل شوهر نمی زند)
(مادر کسی مقابل دختر نمی زند)
وقتی سخن ز گرمی فردای محشر است
زینب به فرق فاطمیون سایه گستر است
او ابر رحمت است به دریای کربلا
ماییم قطره ای که به دریا شناور است
در ماجرای زندگی زینب و حسین
یک روح عاشقانه ولی در دو پیکر است
رحمت به روح شاعر دلخسته ای که گفت:
ابیات ناب را که چنان درّ و گوهر است
(احکام ارث در همه جا چون بیان شود
سهمی ز خواهر است و دو سهم از برادر است
این امتیاز در خور زینب بود که او
میراث عشق را به برادر برابر است)
جان ها فدای زینب و قلب صبور او
از صبر و از غریبی او دیده ها تر است
زینب چه دید روز دهم بین قتلگاه
کز گفتن و شنیدن آن قلب، مضطر است
آن حنجری که بوسه بر آن داد مصطفی
حالا نشان بوسه شمشیر و خنجر است
آن سینه ای که مخزن اسرار عشق بود
دردا که زیر چکمه شمر ستمگر است
( "والشمرُ جالسُُ" نفس مادرش گرفت)
(سر را برید و روبروی خواهرش گرفت)
شاعر: #سیدروح_الله_موید
#حضرت_زینب_س_مدح_و_ولادت
#حضرت_زینب_س_مدح_و_مصائب
گریهی عشاق برای هم است
سینهشان تنگِ صدای هم است
آنچه دلِ ایل مرا میبَرَد
گیسویِ در باد رهایِ هم است
عاشق و معشوق یکی میشوند
عشق در این بزم بجایِ همه است
هرچه که دارند به هم میدهند
هرچه که دارند به پای هم است
یک شبه تا قرب تو را میبَرَد
عشق پَرِ قرب خدای همه است
عشق اگر نغمهی روز و شب است
هرچه که دارد همه از زینب است
بر تنِ این دشت که باران نشست
نور دمید و تبِ طوفان نشست
تا به ابد هیچ پشیمان نشد
آنکه سر راهِ کریمان نشست
دید که در پای علی عاشقیم
بر سرِ ما مرغِ سلیمان نشست
راه نشان داد و دلم پر گرفت
رفت نجف گوشهی ایوان نشست
مژدهی جبریل چه بود از شعف
حمدِ خدا بر لبِ سلطان نشست
گفت که پیغمبرِ عشق آمده
حضرتِ زهرای دمشق آمده
اینکه شده خاک تو از احترام
قامت عشق است علیهالسلام
گرچه ندیدند تو و سایهات
سایهی تو بر سرِ ما مستدام
ملتفتِ بابِ تو پیغمبران
ملتمس نافلههایت امام
مجمع انوارِ جلال و جمال
جلوهی ذاتیِ خدا را تمام
خادمِ تو حضرت بابالحسین
چادرِ تو زینتِ بیت الحرام
مُلک و مَلک مات خروشِ تو است
بیرقِ عباس به دوش تو است
پیش پرت سِیرِ سماوات هیچ
بین دلت جز حرم ذات هیچ
پیش نمازِ شبِ خاکیِ تو
هرچه که طامات و عبادات هیچ
پیش تو و هدیهی قربانیات
خیریه و خدمت و خیرات هیچ
آنهمه طوفان که ندیده است نوح
پیشِ قد عمهی سادات هیچ
هرچه که غم دیده زمین و زمان
پایِ غمِ پیر خرابات هیچ
آمدهای کوفه پشیمان کنی
شام به یک صاعقه ویران کنی
نامِ تو را ای دلِ دریا سرشت
در وسط معرکه باید نوشت
حضرت زهرایِ پس از فاطمه
ای نفست بیت علی را بهشت
زندهی تو هفت حرم های ما
خاک درت مسجد و دیر و کنشت
هم حرمت هم حرم کربلا
ساخته شد از دلِ ما خشت خشت
من بفدای قلم شاعری
آنکه از الطاف نگاهت نوشت:
"خواست که غم دست تو بندد ولی
غم که بُوَد در برِ دُختِ علی
قامت تو قامت غم را شکست
دخت علی را نتوان دست بست"
تا که نیافتد به رویت آفتاب
بر سر نیزه سر عباس هست
بر جگرت قبل حسینت زدند
آنهمه تیغی که به یکجا نشست
قطرهی خونی که به دوشت چکید
از سرِ بر نیزه ، دلت را گسست
تا به ابد بر سر خود میزند
چوبهی محمل که سرت را شکست
سنگ از این ، چوب از آن خوردهای
جای همه زخم زبان خوردهای
* دوبیت از استاد موسوی گرمارودی
شاعر: #حسن_لطفی
#حضرت_زینب_س_مدح_و_ولادت
شاعر: #محمدعلی_بیابانی
نشستم عشق را معنا كنم دل گفت يا زينب
نشستم ديده را دريا كنم دل گفت يا زينب
نشستم يادي از زهرا كنم دل گفت يا زينب
قيامت خواستم برپا كنم دل گفت يا زينب
زني عاشق که زهرا گونه معنا شد قیامت را
و معصومانه بر دوشش كشد بار امامت را
همينكه لحظه ي از او نوشتن شد قلم لرزيد
از او خواندم هوا در دم نفس در بازدم لرزيد
به خود گفتم به سويش گام بردارم قدم لرزيد
حريمي محترم كز حرمتش صدها حرم لرزيد
خداوندا حريمي اينچنين را كيست سلطانش
هزاران جان فداي او هزاران تن به قربانش
نخوانش زينت بابا بگو جان علي زينب
نگو دختر بخوانش مرد ميدان علي زينب
سر و سامان مولا روح و ريحان علي زينب
علی دستان الله است و دستان علي زينب
علي را آنچنان در پوست و در خون خود دارد
كه گويا جسم زينب يك علي در كالبد دارد
سلام اي روز ميلادت هم اشك چشم ها جاري
سلام آموزگار عشق در آیین دلداری
تلاطم داشت بين چشم هايت شوق ديداري
و اين يعني حسينت را تو خيلي دوست ميداری
هنوز ای خواهر عاشق نخوردی شیر مادر را
که می خواند طپش های دلت نام برادر را
كجا وصف كسي همچون تو در قاموس من باشد
كه مداح مقامات تو بايد پنج تن باشد
نگهبانان اجلالت حسين است و حسن باشد
كدامين زن شبيه تو چنين مردانه زن باشد
کدامین خشم در خود این همه احساس را دارد
و در پای رکابش اکبر و عباس را دارد
اگر در چشمت اقیانوسی از امواج غم داری
اگر حال پریشان، دست بسته، قد خم داری
همان دست کریمی که حسن دارد تو هم داری
و این یعنی برای دوست و دشمن کرم داری
به زیر دین الطاف تو و آلت همه سرهاست
کرامت کمترین کار شما خواهر برادرهاست
چنانکه جز علی نام پس از احمد روی لب نیست
پس از نام حسین اسمی به غیر از اسم زینب نیست
مثال عشق تو در هیچ دین و هیچ مذهب نیست
دلی غیر از تو از عشق حسین اینسان لبالب نیست
میان سینه ام شوری ز شعر منزوی برپاست
که این آقا یک عاشق دارد آن هم زینب کبراست
الا ای عقل مبهوتت الا ای عشق حیرانت
چگونه از تو بنویسم نگویم از شهیدانت
شهیدانی که گردیدند بی پروا به قربانت
که نگذارند بنشیند خطی بر کنج ایوانت
و ای کاش این شهیدان کربلا دور و برت بودند
در آن بی محرمی سربازهای معجرت بودند
مبین که کاغذ شعر من از این بند نم دارد
که مدح تو بدون روضه ات یک چیز کم دارد
چنان نام حسین بن علی نام تو غم دارد
دگر بر عهدهٔ من نیست، از اینجا قلم دارد...
دلم را می برد گویا دم دروازهٔ ساعات
میان خنده ها می ریخت اشک عمهٔ سادات
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
زیر غلاف و تازیانه خورد شد بازو
زهرا به مسجد رفت اما دست بر پهلو
زهرا به مسجد رفت ، اما گرم فریاد است
سلمان ! بگو مسجد چرا در لرزه افتاد است
فریادهای فاطمه دیوار را لرزاند
سلمان بگو دیدی که مسجد را صدا لرزاند
زهرا اگر نفرین کند دنیا نمی ماند
مسجد فرو می ریزد و بر پا نمی ماند
تنها نمی ماند علی وقتی که زهرا هست
- پهلوی او هم بشکند - زخمی است ، اما هست
سرباز مولا می شود وقتی علی تنهاست
زهراست حیدر ، ای جماعت ! مرتضی زهراست
وقتی که مسجد در دل لات و هبل شد گم
بتخانه با مسجد چه فرقی می کند مردم!
منبر بدون مرتضی چوب است و جز این نیست
بی مرتضی هرجا که باشی حرفی از دین نیست
مردم ! فدک ارثیه ی قانونی زهراست
آیا غلاف و تازیانه اجر ذی القرباست؟!
زهرای مجروح علی آن روز غوغا کرد
دست علی را فاطمه با خطبه اش وا کرد
حیدر به زهرا گفت ؛ ما بی هم چه می کردیم؟!
زهرا بیا با هم به سمت خانه برگردیم
می دانم از بس درد داری ناتوانی تو
اما عزیزم با علی باید بمانی تو
با من بیا این روزها غوغاست در خانه
زهرا به زینب فکر کن تنهاست در خانه
همپای حیدر ! دست در دست علی بگذار
حالا که اذیت می شوی کم کم قدم بردار
هم صحبت تنهائیم ! تا خانه راهی نیست
باید بمانی ، بی تو حیدر را پناهی نیست
من بی تو بغضم ، گریه ام ، فریاد خاموشم
باید بمانی بار غم برداری از دوشم
زهرا چرا هی دست را بر گونه می گیری
زهرا بگو از مرتضایت رو نمی گیری
الجار ثم الدار میخواندی تو قبل از این
حالا چرا عجّل وفاتی می کنی تلقین
هر شب دعایت می کنم ، با من بمانی کاش
زهرا بمان ، شبها تو سقای حسینم باش
شاعر: #محسن_ناصحی
#حضرت_زهرا_س_شهادت
#عادل_حسین_قربان
باز هم فصلِ اشک، فصلِ عزاست
صاحبِ روضه حضرت زهراست
وسطِ روضه، روضهخوان میگفت:
فاطمیه، شروعِ عاشوراست
فاطمه انتهای احساس است
معدنِ نور و کوهِ الماس است
بانوی داغدیدهی یثرب
معنیِ غربتِ گلِ یاس است
آه، از ختمِ روزِ فرّخِ او
اشکهای نشسته بر رخِ او
سیلیِ جایمانده بر رخسار
از سلام بدونِ پاسخِ او
سایهی بر روی سرِ ما بود
حضرتِ عشق، باورِ ما بود
ایستادن، به پای امرِ ولی،
این فقط جرمِ مادرِ ما بود
با شما قصدِ گفتوگو دارد
بغضِ غمبار در گلو دارد
جلوی چشمِ بیتفاوتِ شهر
نزنیدش که آبرو دارد
گریهای بیجواب باقی ماند
سوخت خانه، خراب باقی ماند
در هجومِ بلا، به پشتِ در
از گلِ من، گلاب باقی ماند
با مصیبت گرفته خو، زهرا
سخت، رنجیده از عدو، زهرا
بدترین جای ماجرا، این است:
از علی هم گرفته رو، زهرا
آی مردم! مقام دارد او
شأنِ همچون امام، دارد او
پیشِ چشمِ حسن، دگر نزنید
به خدا احترام دارد او
بر شما قومِ پست، بادا ننگ
لعن و نفرین به مردمِ صدرنگ
خونِ غیرت چرا نمیجوشد؟
آینه آمده مقابلِ سنگ
ظاهرا گرچه چادرش خاکیست
اهلِ این خاک نیست، افلاکیست
دست بر دامنش فقط بِشَوید
مظهرِمهربانی و پاکیست
آه، هنگامِ مرگِ مهتاب است
دمِ آخر، چقدر بیتاب است
از برای قتیلِ لبتشنه
در تمنای جرعهای آب است
#حضرت_زینب_س_مدح_و_ولادت
شب اگر مثل امشب است خوش است
اگر از می لبالب است خوش است
هر کسی که به زیر چرخ کبود
آستان بوس زینب است خوش است
شب گرفتار خانه ی علی است
حق پدیدار خانه ی علی است
غصه ای نیست دیگر از امشب
او پرستار خانه ی علی است
آمد و خود قرار فاطمه شد
لحظه ی انتظار فاطمه شد
مثل زهراست صبر و حوصله اش
زینب آئینه دار فاطمه شد
میکده هست مست باده هنوز
دست ما عشق کار داده هنوز
شاهکار است و مادر دنیا
دختری اینچنین نزاده هنوز
او پرستوی در هوای علیست
او طلای پر از بهای علیست
اخم در چهره اش ابهت داشت
صوت خندیدنش صدای علیست
او جواب دعای بی کسی است
ناطق او صدای بی کسی است
با نگاهش به مجتبی فهماند
یاور روزهای بی کسی است
خنده مادرش دلیلی داشت
اول و آخرش دلیلی داشت
طالعش سخت بود و صبر فقط
اشک پیغمبرش دلیلی داشت
از حسن راز را مگو آموخت
باده شد باده شد سبو آموخت
پدرش مرتضی ست پس بی شک
خطبه خوانی خود به او آموخت
به سر سفره ها نمک انداخت
فاطمه پای او فدک انداخت
از همان ابتداش قنداقه ش
لرزه بر جان نُه فلک انداخت
مرد تر از همه ست گرچه زن است
تکیه گاه حسین با حسن است
نطق حیدر ، صلابت زهرا
زینب اصلا تمام پنجتن است
شاعر: #امیر_فرخنده