eitaa logo
کانون مداحان وخادمیاران رضوی چهارمحال وبختیاری
166 دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
4.2هزار ویدیو
184 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ای روح پرستش خدایی سجّاد مفهوم کمال پارسایی سجّاد ازباغ صحیفه ات نسیم ملکوت آورد شمیم کربلایی سجّاد
رهبر معظم انقلاب: اگر تلاشهای نبود، شهادت امام حسین ضایع شده بود و آثار آن نمی‌ماند.
تا فلک نجات در یم خون بنشست ارکان هدایت ز غم او بشکست بر نیزه و در تنور و در بزم شراب گرددسرسبط مصطفی دست به دست
داني كه لفظ«دمع»چراازدم است و عين؟ يعني كه خون ز ديده ببار از غم حسين نَگْريستن براش ز عين شقاوت ست اي نورعين!گريه به عين ست، فرضِ عين اين غم به ما ز آدم و حوّا رسيده است باشد اداي تعزيه از والدين، دِين خواهي نجات شور نشور ار، دلا! بريز از ديده آب شور به هنگام شور و شين آه از تني! كه چاك زدش، مثل برگ گل خولي ز نوك تير و سنان از دم سنين آه از سري! كه شد به سر نيزه، سربلند بگْذاشت پاي بر ز برِ فرقِ فرقدين ز امّت پديد گشت، عجب كفر بَيّني! با آن‌ كه تا رسول، نه چندان گذشت بِين بيرون ز تن نرفت چرا جان جنّ و انس؟ چون شد درون خاك، تن شاه خافقين از مشرق، آفتاب چرا مي‌كند طلوع؟ شد مُنكَسف چو مهرِ درخشانِ مشرقين ماهي به خون خسوف نمود از ره ستم كز نورش اقتباس شدي، نور نيّرين بدرش،هلال گشت،مگرخواست خصم دون؟ زو انتقامِ واقعه‌ء بدر يا حُنين صيت شهادتش كه جهان، سر‌به‌سر گرفت بايد گذشت از سر و شرحش ز سر گرفت
بينش اهل حقيقت چو حقيقت بين است در تو بينند حقيقت، که حقيقت اين است‏ من اگر جاهل گمراهم، اگر شيخ طريق قبله‏‌ام روي حسين‌ست وهمينم دين است‏ نه همين روي تودرخواب،چراغ دل ماست هرشبم نورتوشمعي‌ست که بر بالين است‏ ماسِوا عاشق رنگند سواي تو حسين که جبين وکفت ازخون سرت رنگين است‏ خردَلی بار غمت را دل عالم نکشد آه از این بار امانت که عجب سنگین است پيکرت مظهر آيات شد از ناوک تير بدنت مصحف و سيمات مگر ياسين است‏ يادم از پيکر مجروح تو آيد همه شب تا دم صبح که چشمم به رخ پروين است‏ باغ عشق است مگر معرکه‌ء کرببلا که زخونين‌کفنان،غرق گل و نسرين است‏ بوسه زد خسرو دين بر دهن اصغر و گفت دهنت باز ببوسم که لبت شيرين است‏ شير، دل آب کند بيند اگر کودکِ شير جاي شيرش به گلو، آب دم زوبين است‏ از قفا دشمن و اطفال تو هر سو به فرار چون کبوترکه به قهر ازپي اوشاهين است‏ مي‏‌کشد غيرت دينم که بگويم به امم اين جفا بر نبي از امت بي‏‌تمکين است‏
در راه طلب تشنه‌‏ء دیدار که دیده؟ در سینه‏‌ء عالم دل بیدار که دیده؟ جز قافله‌‏ء دلشدگانِ سفر شام در دایره‌‏ء عشق، گرفتار که دیده؟ سرها به سر نیزه و تن‏ها به روی خاک بر روی زمین، ثابت و سیّار که دیده شد کرب و بلا گلشن زهرا، و در این باغ جز آل علی سرزنش خار که دیده؟ ناموس عزیز حرم قدس خدا را انگشت نما بر سر بازار که دیده؟ جز زینب کبری که بُوَد مظهر عصمت یک خواهر و این قدر وفادار که دیده؟ در سلسله‏‌ء سوخته جانان محبت زنجیر گران با تن تبدار که دیده؟ از خیل مسیحا نفسان در همه عالم جان‌بخش‏‌تر از عابد تبدار که دیده؟ در کرب‏بلا آن همه ماتم که شنیده؟ در کوفه و شام این‏‌همه آزار که دیده؟ شد نقش دلش زخمی صد داغ جگرسوز یک یوسف و این‏قدر خریدار که دیده؟ جز گرد و غبار غم و جز سایه‏‌ی غربت بر تربت او عاشق و زوّار که دیده؟
اگرکه عضوعضومن زهم شودجدا حسین جدا نگردد از غمت به عزت خدا حسین منم منم منم منم تو را تو را گدا حسین زدور خردسالی ام تو را زدم صدا حسین الهی آن که جان من شود تو را فدا حسین تمام عمر بوده ام گدای یک نظاره ات حیات ومرگ من بوداسیریک اشاره ات دلم چراغ جان شده زفیض یک نظاره ات به سینۀ شکسته و به قلب پاره پاره ات نه من تو را رها کنم نه تو مرا رها حسین به اشک دیدۀ ترت به خون پاک حنجرت به حنجر بریده و به قطعه قطعه پیکرت به رأس از بدن جدا به صورت منورت به جای تازیانه و تن کبود دخترت مرا زمن جداکن و ز خود مکن جدا حسین به مجلس عزای تو یکی گلاب میدهد یکی به دست تشنگان به گریه آب میدهد یکی ز کف برای تو قرار و تاب میدهد بعزّت خدا قسم خدا جواب میدهد به هر که با زبان دل تو را زند صدا حسین تیرسقیفه آمد و قاتل اصغر تو شد چاک تر از قبای گل پیکر اکبر تو شد مصحف مانده زیر پا دست برادر تو شد سوخته ز آتش حرم دامن دختر تو شد محشر دیگری شد از نالهء او بپا حسین عترت بی پناه تو کشته شدند بارها یکی به روی خاک ها یکی به زیر خارها دیده به سینه داغ ها داده ز کف قرارها بر رخشان سرشک ها در دلشان شرارها فتاده هر یک از نوا به دشت نینوا حسین سیلی و تازیانه و قامت خسته یکطرف گیسوی خون‌گرفته وماه خجسته یکطرف دوری راه ودشمن وبازوی بسته یکطرف پیکر پاره پاره و نیزه شکسته یکطرف برید تیغ ساربان دست تو از جفا حسین توبااناالغریب خودشعله به خشک وترزدی تو باسر ز تن جدا به سوی دوست پر زدی تو آن مهی که مهر را شراراه بر جگر زدی شب ازتنور وصبحدم ز نوک نیزه سر زدی بخوان ببردل ازهمه به صوت دلربا حسین آه که شدجدا سرت به پیش چشم مادرت گرفت عرض تسلیت زتازیانه خواهرت زخون حنجر تو شد خضاب روی دخترت نبود جای بوسه ای به پیکر مطهّرت گلوی تشنه شد جدا سر تو از قفا حسین تو یار خلق باشی و زنند سنگ کینه ات سِنان سَنان فروکندبه استخوان سینه ات زنند خنده دشمنان به خواهر حزینه ات به تازیانه از تنت جدا شود سکینه ات به دوست نه به دشمنان نیست چنین رواحسین چه کرده ای که خصم دون به کشتن توصف زند شرر به قلب فاطمه زخنده و شعف زند پای سر بریده ات بنی امیّه کف زند به گریۀ رباب تو رَباب و چنگ و دف زند سنگ زنند بر سرت ز روی بام ها حسین میان تشنگان کسی از تو نبوده تشنه تر آه تو تیغ جان‌ستان پیکر نازکت سپر زخم تنت ستاره و جسم مطهّرت قمر مشیّعین پیکر پاک تو بوده ده نفر کزسم اسب ها شده جسم تو توتیا حسین
به پادشاه ولایت ارادتش کی بود کسی که دغدغه اش نان گندم ری بود به بزم نوروصفا ره نمی برد رندی که همدم شب و روزش پیالهء می بود نمی رسد به چمنزار سبز فروردین دلی که وقف نفسهای آذر و دی بود به سوگ شاه شهیدان،حسین ثارالله روان زدیده مرااشکها پیاپی بود سری که سروری هر دو عالمش دادند زدشت ماریه تا شام برسر نی بود ندادجرعه ای از آب دشمنش هر چند که رودهای جهان مَهر مادر وی بود شد اهل بیت کسی تشنه وگرسنه اسیر که بندهء کرمش صدچوحاتم طی بود ازاین حدیث گدازنده روز و شب دل من گهی درآتش و گه گرم ناله چون نی بود
سرت اگرچه در آن روز رفت بر سرِ نی نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری سری که بود دمادم به روی دوشِ نبی سری که بر سرِ نی شد به جرم حق‌طلبی سرت شریف‌ترین سجده‌گاهِ باران ست سرت امانتِ سنگینِ روزگاران ست منم مسافر بی‌زاد و برگ و بی‌توشه سلامِ من به تو، ای قبله‌گاهِ شش‌گوشه سلام وارث آدم، سلام وارث نور سلام ماه درخشانِ آسمان و تنور سلام تشنه‌لبِ کشتۀ میانِ دو رود سلام خیمۀ جانت اسیر آتش و دود تو آبروی شرف، آبروی مرگ شدی کتاب وحی، تو بودی و برگ برگ شدی تو در عراقی و رو کرده‌ای به سمت حجاز میان معرکه هم ایستاده‌ای به نماز بخوان که دل به نوایی دگر نمی‌بندم که خورده تیر غمت بر دوازده‌بندم چه با مرام شما کرده‌اند بی‌دینان هزار بار تو را سر بریده‌اند اینان چه سود بعدِ تو چون برده، بندگی کردن حباب‌وار، یزیدانه زندگی کردن حسین گفتن و دل باختن به خویِ یزید بدا به غیرت ما کوفیانِ عصر جدید چه زود در کنفِ رنگ و رِیب فرسودن مدام بردۀ تزویر و زور و زر بودن چه سود دل به غمت دادن و زبانم لال حسین گفتن و... آتش زدن به بیت‌المال حسین، کوفی پیمان‌شکن نمی‌خواهد حسین، سینه‌زنِ راهزن نمی‌خواهد حسین را، ز مرامش شناختن هنرست حسین دیگری از نو نساختن هنرست «بزرگ فلسفۀ قتل شاه دین این ست که مرگ سرخ به از زندگی ننگین ست» شبی رسیده ز ره، شب نگو، بگو سالی ببین ز خواجۀ رندان گرفته‌ام فالی «نماز شام غریبان چو گریه آغازم به مویه‌های غریبانه قصه پردازم» سلام، کوهِ غم و کوهِ صبر و کوهِ بلا سلام، حنجرۀ بی‌بدیل کرب‌وبلا تو با مرامِ حسینی میان کوفه و شام بنای ظلم فرو ریختی به تیغ کلام بگوبه ماکه به گوشَت مگرچه خواندحسین بگو! مگر ز لبانش چه دُرّ فشاند حسین بگو که گفت من این راه را به سر رفتم به پای‌بوسیِ این راهِ پرخطر رفتم تو هم به پای برو ما نگاهمان که یکی‌ست مراممان که یکی رسم وراهمان که یکی‌ست بگو که گفت: هلا نور چشم من زینب! بخوان به نام گل سرخ در صحاریِ شب بخوان که دود شود دودمان دشمن تو بنای جور بلرزد ز خطبه خواندن تو نبینمت که اسیر حرامیان باشی اسیر فتنه و نیرنگ شامیان باشی که در عشیرۀ ما عشق، ارث اجدادی‌ست اسارت ست که سنگِ بنای آزادی‌ست سلام ما به اسارت، سلام ما به دمشق سلام ما به پیام‌آورِ قبیلۀ عشق ببین نشسته به خون، مقتل لهوفیِ ما گرفته رنگِ فغان نامه‌های کوفیِ ما شرابِ نورکه هشیار و مست خورده تویی که گفته‌ است که کشتی شکست‌خورده تویی سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
رأس حسین تا که به نی در ظهور شد گفتی که دیدگان مه و مهر، کور شد آن سر چو بر سپهر سِنان سَنان نشست عیسی به چرخ یاکه چوموسی به طورشد چون شب شدی،به خانه‌ءخولی نزول کرد این قصّه‌اش، حدیث سلیمان و مور شد آن سر که جلوه‌اش به فلک نور می‌فشانْد منزل‌گهش به مطبخ و قعر تنور شد بهر نماز شب، زن خولی ز جای خواست دیدی که مطبخش، همه یک لمعه نور شد دیدی که هودجی ز سما شد سوی زمین دیدی زنی در اوست که خاتون حور شد از خاک بر‌گرفت سر و در بغل کشید بوسیدوبس گریست که دل ناصبور شد گفتا کدام ظالمت از تن‌، جدا نمود؟ این انتقام از تو به «یومُ ‌النّشور» شد گفت ای عزیز مادر و ای نور عین من! بودی غریب ودیدنت امشب، ضرور شد پس بر زمین نهاد، به اوج فلک شدی از جورِ خیلِ انس، به فوج مَلَک شدی
افتاده بود روی زمین و کفن نداشت آن یوسف شهید به تن پیرهن نداشت پیکر بدون سر به روی خاک مانده بود سر روی نیزه بود و اثر از بدن نداشت غرق ستاره بود تن آسمان عشق خورشید هم فروغ چنین شب شکن نداشت وقتی که عصر روز غریبی رسیده بود عالم به قدر زینب کبری محن نداشت گلبوسه داد چون به گلوی حسین خویش آن قدر گریه کرد که تاب سخن نداشت انگشتی از اشاره به خاتم فتاده بود ای کاش قتلگاه دگر اهرمن نداشت بعد از سه روز آن گل بی غسل و بی کفن جز بوریا برای تن خود کفن نداشت می رفت تاکه محو کند کاخ ظلم را نیلوفری که فرصت پرپرشدن نداشت غمنامه ای نوشت «وفائی»و می گریست چون شمع چاره ای بجز ازسوختن نداشت
ما را به سر کوی تو اعدا نگذارند خواهیم بمانیم در اینجا نگذارند زینب ز تو ای جان برادر نکند دل اعدا بگذارند اگر یا نگذارند خواهم همه‌ء عمر کنار تو بمانم اما چه توان کرد که اعدا نگذارند ای مَحرم دل تاغم دل گویم ازاین بیش دردا که مرا پیش تو تنها نگذارند شب میرسدوقافله درحال رحیل ست زین بیش دگرپیش تو ما را نگذارند رفتم من وداغ تو و هجر همه‌یاران یک‌لحظه من ِ دل‌شده را وا نگذارند گفتی نکنم گریه به شیون ز فراقت اما چه کنم شورش غم‌ها نگذارند دانی چه کسان یار حسینند"مؤید" آنان‌که به جز در ره او پا نگذارند