کلبه عاطفه🏠🌱
براشون یادآور جنگهای صلیبی بوده!😂😂😂😂
آهان البته شمشیر ذوالفقار رو توی استوریش گذاشته...جنگهای صلیبی چندین قرن بعد از جنگهای حضرت امیر المومنین علیهالسلام بوده...
کاش می شد که...
تو با معجزه ای برخیزی ...🌹🇮🇷
#کلبهعاطفه
https://eitaa.com/joinchat/3451519230C6fa3f1b279
کلبه عاطفه🏠🌱
کاش می شد که... تو با معجزه ای برخیزی ...🌹🇮🇷 #کلبهعاطفه https://eitaa.com/joinchat/3451519230C6
چه حس خوبی داره این پوستر...
کاش زودتر آقامون بیاد
اللهم عجل لولیک الفرج🤲😢
برای ظهور لطفا یه صلوات بفرستید!🌺
https://eitaa.com/joinchat/3451519230C6fa3f1b279
میدونید بررگترین انگیزه من برای #تلاش برای رفتن به بهشت چیه؟! نه حسرت دیدن رودخونه هاشو دارم نه دلم میخواد باد بین موهام بپیچه...نه میخوام میوه های خوشگل و خوشمزه و هلوبروتوگلوی بهشت رو بخورم...
دلم میخواد برم سر محضر درس و همصحبتی با مادرمون فاطمه زهرا سلام الله علیها!😌
یعنی عجیبببب حسرتش رو دارم...😢
دلم یه آغوش مادرانه از جنس نور میخواد...
انشاءالله هممون با هم سر درس ایشون حاضر بشیم! چه در دنیا و چه در آخرت🤲
#شخصی
#کلبه_عاطفه
https://eitaa.com/joinchat/3451519230C6fa3f1b279
هدایت شده از مجله ایده زندگی
🔶🔷#خبرداشتی_؟!
🔶 سونگ ایل گوک بازیگر جومونگ، سه تا پسر داره(سه قلو) به اسم های ته هان ، مینگوگ، مانسه. معنی ترکیب این اسمها میشه جمهوری کره زنده باد
مقایسه کنید با سلبریتیهای ما که میرن بچهشونو کانادا به دنیا میارن که خدای نکرده یه وقت ایرانی نباشه😏
🌸دوستای خوبم اگه میخواید از مطالب کانال تو کانال خودتون استفاده کنید یا برای کسی ارسال کنید لطفا حتما منبعش رو هم ذکر کنید 🙏🏻😇🌸
📌لینک عضویت در کانال ایده زندگی
https://eitaa.com/joinchat/1094189264C457f933ca8چ
کلبه عاطفه🏠🌱
🔶🔷#خبرداشتی_؟! 🔶 سونگ ایل گوک بازیگر جومونگ، سه تا پسر داره(سه قلو) به اسم های ته هان ، مینگوگ، مان
تصور کنید اسم بچههامونو بذاریم
جمهوری، اسلامی، ایران🤯
دو تای اول پسرن🧚♂، آخری دختر🧚♀ 🤨
#کلبه_عاطفه
https://eitaa.com/joinchat/3451519230C6fa3f1b279
#بهشت_من_کنار_تو_بود♡
تأملی کردم و گفتم: حمید آقا! حالا که شما این رو گفتی اجازه بده منم خوابی که چند سال پیش دیدم رو برات تعریف کنم. البته قول بده شما هم زیادی هوایی نشی! پرسید: مگه چه خوابی دیدی؟ گفتم چند سال پیش توی خواب دیدم یک هلی کوپتر بالای خونه دور می زنه و منو صدا می کنه. وقتی بالای پشت بوم رفتم از داخل همون هلیکوپتر یه گوسفند سر بریده بغل من انداختن.
حمید گفت: خواب عجیبیه. دنبال تعبیرش نرفتی؟
گفتم: « این خواب توی ذهنم بود ولی با کسی مطرح نکردم تا اینکه رفته بودیم مشهد، لابی هتل یه تعداد کتاب زندگی نامه و خاطرات شهدا بود. اونجا اتفاقی بین خاطرات همسر شهید ناصر کاظمی فرمانده سپاه پاوه خوندم که ایشون هم خوابی شبیه خواب من دیده. نوشته بود وقتی که مثل من، بار اول به خواستگاری جواب منفی داده بود، توی خواب می بینه یه هلی کوپتر بالای خونه اومد و یک گوسفند سر بریده همراه یه ماهی تو بغلش انداخت و این خواب را برای همکاری تعریف کرده بود. همکارش گفته بود: «گوسفند سر بریده نشونی قربونی تو راه خداست. احتمالاً تو ازدواج که می کنی همسرت شهید میشه. اون ماهی هم نشانه بچه است. البته همسرت قبل از به دنیا آمدن بچه شهید می شه.» نهایتاً آخر قصه زندگی این شهید، دقیقا همین طوری شد. قبل از به دنیا آمدن بچه، همسرش شهید شد. اونجا که این خاطره رو خوندم فهمیدم که من هم احتمالا همسر شهید می شم.
#همسر_شهید_حمید_سیاهکلی
#کلبهعاطفه
https://eitaa.com/joinchat/3451519230C6fa3f1b279
هدایت شده از موسسه مصاف
🔆 #پندانه
✍ مراقب تاثیر تصمیماتمان بر سرنوشت افراد باشیم
خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او را صدا کرد.
خانم معلم او را شناخت، اما بدون آنکه بخواهد نارضایتی خودش را به رویش بیاورد، گفت:
تو در امتحان نمره ۹ گرفتی. تو تنها کسی هستی که نمرۀ قبولی نگرفته.
پسرک با خجالت و در حالی که صورتش سرخ شده بود، سرش را بلند کرد و گفت:
خانم معلم، میشود یک نمره به من ارفاق کنید؟
خانم معلم با عتاب مادرانهای سرش را تکان داد و گفت:
یک نمره ارفاق کنم؟! این ممکن نیست. من طبق جوابهایی که در برگۀ امتحانت نوشتهای، به تو نمره دادهام.
نگران نباش. من که نمیخواهم بهخاطر ضعفت در امتحان، تو را تنبیه کنم. تو باید در امتحان بعد تلاش بیشتری کنی و نمرۀ بهتری بگیری.
پسر با صدایی که نشان میداد خیلی ترسیده، گفت:
اما مادرم کتکم میزند.
خانم معلم ساکت شد. او آرزوی والدین را درک میکرد که میخواهند بچههایشان بهترین نمرهها را کسب کنند و موفق باشند. از طرفی نمیتوانست در برابر بچههای بازیگوشی که در امتحاناتشان ضعیف هستند، نرمش نشان دهد.
اما یک موضوع دیگر هم بود. او میدانست که کتکخوردن بچهها هم هیچ کمکی به تحصیلشان نمیکند و حتی تأثیر منفی آن، ممکن است آنها را از تحصیل بازدارد.
نمیدانست چه تصمیمی بگیرد. یک نمره ارفاق بکند یا نه. او در کار خود جداً اصول را رعایت میکرد. اما به هر حال قلب رئوف مادرانه هم داشت.
نگاهی به پسرک کرد. هنوز تمام تن پسرک از ترس میلرزید و به گریه هم افتاده بود.
عاقبت رو به پسرک کرد و گفت:
ببین این پیشنهادم را قبول میکنی یا نه؟ من به ورقهات یک نمره «ارفاق» نمیکنم، فقط میتوانم یک نمره به تو «قرض» بدهم. تو هم باید در امتحان بعدی دو برابر آن را، یعنی دو نمره به من پس بدهی. خوب است؟
پسرک با شادی گفت:
چشم! من حتماً در امتحان بعدی دو نمره به شما پس میدهم.
او با خوشحالی از خانم معلم تشکر کرد و رفت.
از آن پس برای اینکه بتواند در امتحان بعدی قرضش را به خانم معلم پس بدهد، با دقت زیاد درس میخواند. تا اینکه در امتحان بعد نمرۀ بسیار خوبی کسب کرد و از طرف مدرسه به او جایزهای داده شد.
بعد از آن درسی که خانم معلم به او داده بود، مقطع دبیرستان را با نمرات عالی پشتسر گذاشت و وارد دانشگاه شد.
او همیشه ماجرای قرض نمره را برای دوستانش تعریف میکند و از بازگویی آن همیشه هیجانزده میشود. زیرا میداند نمرهای که خانم معلم آن روز به او قرض داد، سرنوشتش را تغيير داد.
🆔 @Masaf