AUD-20190517-WA0009.mp3
6.07M
🌹شرح دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان
🌹آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)
🌷 پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
ماه رمضان، ماه خداست؛ ماهى كه خداوند، حسنات را در آن، دو برابر مى كند و سيّئات را محو مى كند، ماه بركت، ماه بازگشت به سوى خدا، ماه توبه، ماه آمرزش، ماه آزاد شدن از آتش و دست يافتن به بهشت. پس، در اين ماه از هر حرامى بپرهيزيد و در آن، زياد قرآن تلاوت كنيد و در آن، حاجت هاى خويش را بخواهيد و در آن، به ذكر پروردگارتان بپردازيد و مبادا ماه رمضان نزد شما، مانند ماه هاى ديگر باشد؛ چرا كه آن نزد خداوند، نسبت به ماه هاى ديگر، حرمت و برترى دارد.
📗فضائل الأشهر الثلاثة، صفحه ۹۵
@komail31
علمدارکمیل
رمضان آمد و مهمان تو خواب است، خدایا وقت دیدار، به دنبال ثواب است، خدایا نیست ساقی و زمین یک دلِ آبا
#زندگی_نامه شهید مریم فرهانیان
(متولد ۲۴ دی ۱۳۴۲ آبادان - شهادت ۱۳ مرداد ۱۳۶۳ آبادان)
او یک پرستار و از اعضای نیروی مقاومت بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بشمار میآمد و در سال ۱۳۶۳ بر اثر اصابت ترکش خمپاره در آبادان به #شهادت رسید. سالروز شهادت وی، در تقویم جمهوری اسلامی ایران، بهعنوان روز بسیج جامعه زنان نامگذاری شده است.
🍃🍃🌸🌿🌹🌿🌸🍃🍃
در ۱۴ سالگی با کمک برادر خود #شهید مهدی فرهانیان خود را مجهز به سلاح معرفت و بصیرت الهی کرد و با درک صحیح از وضعیت حاکم بر کشور،مبارزات خود را علیه ظلم های رژیم پهلوی آغاز کرد .
این شهیده بزرگوار با اوجگیری مبارزات مردم در جریان انقلاب اسلامی, در تظاهرات و راهپیمایی های مردمی شرکت میکرد و با پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران، به جمع آنها پیوست و دورههای آموزشی را با موفقیت به پایان رساند. با آغاز جنگ تحمیلی شهر آبادان را ترک نکرد و دوشادوش برادران رزمنده به دفاع ازخاک کشورش پرداخت .
#شهیده مریم فرهانیان یکی از ۱۸ نفر خواهران امدادگر داوطلب بیمارستان طالقانی بود. او درسن ۱۷ سالگی در بیمارستان امام خمینی (ره) آبادان مشغول امدادگری شد و به مدت سه سال به کار امدادگری و پرستاری از مجروحین جنگ در بیمارستان های مختلف آبادان ادامه داد که در این مدت یک بار به شدت زخمی شد و به اجبار در بیمارستان بستری شد .
وی در تمام مدت عمر گرانبهایش با بیداری و هوشیاری سیاسی، دینی زندگی کرد رفتار و منش این #شهیده الگوی زن مسلمان ایرانیست. در بسياري از عملياتها فعاليت چشمگيري داشت تا بالاخره بر اثر متوقف شدن عمليات پس از آزادي خرمشهر، بهمنظور رسيدگي به خانواده شهدا در واحد فرهنگي بنياد شهيد آبادان مشغول فعاليت شد .
❇️ #شهيده مريم فرهانيان از نگاه خانواده و دوستان 📑
🔹بسيار تقيد داشت كه پدر و مادرش از او راضي باشند همچنين خيلي به خواندن نماز اول وقت تقيد داشت. بسيار اهل مطالعه بود، كم ميخوابيد و بيشتر به خودسازي ميپرداخت. مريم، استثنايي نبود اما خيلي خودساخته بود، نفرت از غيبت، محبت خالصانهاش به ديگران، هيچ چيز را براي خود نخواستن از شاخصههاي اخلاقي او بود.
همواره ميگفت برخي سكوتها و حرفهاي نابهجا، گناهان كوچكي هستند كه تكرار ميكنيم و برايمان عادت ميشود، گناهان بزرگ را اگر انسان خيلي آلوده نشده باشد متوجه ميشود، اين گناهان كوچك هستند كه متوجه نميشويم.
🔵زهرا سامري همرزم شهيده مريم فرهانيان:
رمز موفقيت مريم اين بود كه هيچگاه دلبسته دنيا نشد و دنيا و زرق و برقش را نميديد.
مريم روحي پويا داشت و سكون و يكجا ماندن را نميتوانست تحمل كند و اگر ميديد در جاي ديگري ميتواند خدمت كند خود را به آنجا ميرساند.
او پس از مدتي فعاليت در بيمارستان، به عنوان مددكار اجتماعي در بنياد شهيد مشغول شد و به مددكاري و مواظبت از مادران شهيدان ميپرداخت و او اعتقاد داشت كه مراقبت از مادران شهدا چيزي كمتر از جنگيدن در جبههها نيست.
روزي وارد خانه شدم و مريم را رو به قبله ديدم وقتي جلوتر رفتم، ديدم مريم روي دستانش ميزند و از او سؤال كردم كه مشكلي پيش آمده، چيزي نگفت اما بعدها براي من تعريف كرد كه من هر روز اعضاي بدنم را مواخذه ميكنم و از آنها ميپرسم كه امروز براي خدا چه كاري انجام دادهايد .
در ايام #فاطميه روزي سرزده وارد خانه شدم و ديدم مريم به پهناي صورت اشك ميريزد و نام حضرت زهرا(س) را صدا ميزند .
به او گفتم كه چرا اينقدر اشك ميريزي؟
گفت : شما اگر مادرتان فوت كند چه كار ميكنيد، شادي ميكنيد يا گريه؟
مریم عليرغم فعاليت زيادي كه داشت روزه ميگرفت و تنها با نان و آب افطار ميكرد .
هيچ چيز او را راضي نميكرد و همين موجب شده بود كه يك لحظه آرامش نداشته باشد تا اينكه در بهار عمر خود با رسيدن به مقام شهادت به آرامش هميشگي رسيد .
@komail31 🍃🌹🍃
علمدارکمیل
🌺 📝 #خاطرات #طلبه_ی_شهید سید علی حسینی 🌺 3⃣0⃣ قسمت سی ام: طلسم عشق بیست و شش روز بعد از مجروحیت ع
🌺 📝 #خاطرات #طلبه_ی_شهید
سید علی حسینی 🌺
3⃣1⃣
قسمت سی و یکم: مهمانی بزرگ
بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون ... علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره ... اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه ... منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه ... نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره ...
بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش ... قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده ... همه چیز تا این بخشش خوب بود ... اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن ... هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد ...
پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت ... زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش ... دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه ... مراقب پدرم و دوست های علی باشم ... یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد ...
یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم ... و زینب و مریم رو دعوا کردم .... و یکی محکم زدم پشت دست مریم...
نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن ... قهر کردن و رفتن توی اتاق ... و دیگه نیومدن بیرون ...
توی همین حال و هوا ... و عذاب وجدان بودم ... هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد ... قولش قول بود ... راس ساعت زنگ خونه رو زد ... بچه ها با هم دویدن دم در ... و هنوز سلام نکرده ...
- بابا ... بابا ... مامان، مریم رو زد ...
@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸
#بدون_تو_هرگز
علمدارکمیل
🌺 📝 #خاطرات #طلبه_ی_شهید سید علی حسینی 🌺 3⃣1⃣ قسمت سی و یکم: مهمانی بزرگ بعد از مدت ها پدر و ماد
🌺 📝 #خاطرات #طلبه_ی_شهید
سید علی حسینی 🌺
3⃣2⃣
قسمت سی و دوم: تنبیه عمومی
علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد ... اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم... به شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود ... خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد ...
تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن ... اون هم جلوی مهمون ها ... و از همه بدتر، پدرم ...
علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت ... نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت ...
- جدی؟ ... واقعا مامان، مریم رو زد؟ ...
بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن ... و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن ...و علی بدون توجه به مهمون ها ... و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه ... غرق داستان جنایی بچه ها شده بود ...
داستان شون که تموم شد ... با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت ...
- خوب بگید ببینم ... مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد ...
و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن ... و با ذوق تمام گفتن ... با دست چپ ...ذ
علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من ... خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید ... و لبخند ملیحی زد ...
- خسته نباشی خانم ... من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام ...
و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها ... هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود ... بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن ... منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین ... از همه دیدنی تر، قیافه پدرم بود ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ...
اون روز علی ... با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد ... این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد ... و اولین و آخرین بار من...
#بدون_تو_هرگز
@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
#دعای_افتتاح
🔸امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف خطاب به شیعیان نوشتند:
«این دعا را در تمام شب های ماه رمضان بخوانید، زیرا فرشته ها به آن گوش می دهند و برای خواننده آن طلب آمرزش می کنند». (صحیفهٔ مهدیّه، بخش ۵، دعای ۸)
#توصیه_رمضانیِ_امام_زمان_(عج)_به_منتظران
👈 ایشان در مرقومه ای خطاب به «محمد بن عثمان امری» دومین نایب خاص خود (که ۴۰ سال نیابت حضرت(عج) را برعهده داشته) این دعا را تعلیم داده و او نیز دعا را منتشر کرده است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸
#مولا_جانم♥️ سلااام
🍁آقا ترین، سکوت مرا غرق نور کن
ما را قرین منت و لطف حضور کن
🍁وقتی گناه کنج دلم سبز می شود
آقا شما شفاعت این نا صبور کن
🍁میترسم از شبی که به دجال رو کنیم
آقا،تو را قسم به شهیدان ظهور کن...🤲🏻
السلام علیکَ فی آنا لیلک و اطراف النهارک
السلام علیکَ یا بقیة الله فی ارضه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸
📜نامه امام زمان(عج)به شیخ مفید :
✍...میشد زودتر بیایند به پیشم فقط کافی بود که پای قرارهایشان بمانند و دلشان با هم یکی شود؛
👈اگر میبینی این همه تاخیر افتاده و من حبس شده ام دلیلش خود آنها هستند کارهایی که میکنند خبرش میرسد کارهایی که توقعش را از آنها ندارم.
📚بحارالانوار،ج۵۳،ص۱۷۷
💌
@komail31