eitaa logo
علمدارکمیل
344 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
42 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ابــوتـــراب را گفتند : چـــه کـــردی که علـــــــــی شــدی؟؟ فـــرمود: نگهبـــان دلـــــ❤️ـــم بــودم. 🌻🌼🌻💜🌼🌻🌼💜🌻🌼🌻 @komail31
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 📝 سیدعلی حسینی نويسنده: سيد طاها ايماني قسمت شصت و پنجم 5⃣6⃣ برو دایسون ◀️یکی از بچه ها موقع خوردن نهار ... رسما من رو خطاب قرار داد ... - واقعا نمی فهمم چرا اینقدر برای دکتر دایسون ناز می کنی... اون یه مرد جذاب و نابغه است ... و با وجود این سنی که داره تونسته رئیس تیم جراحی بشه ... همین طور از دکتر دایسون تعریف می کرد ... و من فقط نگاه می کردم ... واقعا نمی دونستم چی باید بگم ... یا دیگه به چی فکر کنم ... برنامه فشرده و سنگین بیمارستان ... فشار دو برابر عمل های جراحی ... تحمل رفتار دکتر دایسون که واقعا نمی تونست سختی و فشار زندگی رو روی من درک کنه ... حالا هم که ... چند لحظه بهش نگاه کردم ... با دیدن نگاه خسته من ساکت شد ...از جا بلند شدم و بدون اینکه چیزی بگم از سالن رفتم بیرون ... خسته تر از اون بودم که حتی بخوام چیزی بگم ... سرمای سختی خورده بودم ... با بیمارستان تماس گرفتم و خواستم برنامه ام رو عوض کنن ... تب بالا، سر درد و سرگیجه ... حالم خیلی خراب بود ... توی تخت دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ زد ... چشم هام می سوخت و به سختی باز شد ... پرده اشک جلوی چشمم ... نگذاشت اسم رو درست ببینم ... فکر کردم شاید از بیمارستانه ... اما دایسون بود ... تا گوشی رو برداشتم بدون مقدمه شروع کرد به حرف زدن ... - چه اتفاقی افتاده؟ گفتن حالتون اصلا خوب نیست ... گریه ام گرفت ... حس کردم دیگه واقعا الان میمیرم ... با اون حال ... حالا باید ... حالم خراب تر از این بود که قدرتی برای کنترل خودم داشته باشم ... - حتی اگر در حال مرگ هم باشم ... اصلا به شما مربوط نیست ... و تلفن رو قطع کردم ... به زحمت صدام در می اومد ... صورتم گر گرفته بود و چشمم از شدت سوزش، خیس از اشک شده بود ... @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
🌺 📝 سیدعلی حسینی نويسنده: سيد طاها ايماني قسمت شصت و ششم 6⃣6⃣ با پدرم حرف بزن ◀️پشت سر هم زنگ می زد ... توان جواب دادن نداشتم ... اونقدر حالم بد بود که اصلا مغزم کار نمی کرد که می تونستم خیلی راحت صدای گوشی رو ببندم یا خاموشش کنم ... توی حال خودم نبودم ... دایسون هم پشت سر هم زنگ می زد ... - چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... برو پی کارت ... - در رو باز کن زینب ... من پشت در خونه ات هستم ... تو تنهایی و یک نفر باید توی این شرایط ازت مراقبت کنه ... - دارو خوردم ... اگر به مراقبت نیاز پیدا کنم میرم بیمارستان... یهو گریه ام گرفت ... لحظاتی بود که با تمام وجود به مادرم احتیاج داشتم ... حتی بدون اینکه کاری بکنه ... وجودش برام آرامش بخش بود ... تب، تنهایی، غربت ... دیگه نمی تونستم بغضم رو کنترل کنم ... - دست از سرم بردار ... چرا دست از سرم برنمی داری؟ ... اصلا کی بهت اجازه داده، من رو با اسم کوچیک صدا کنی؟... اشک می ریختم و سرش داد می زدم ... - واقعا ... داری گریه می کنی؟ ... من واقعا بهت علاقه دارم... توی این شرایط هم دست از سرسختی برنمی داری؟ ... پریدم توی حرفش ... - باشه ... واقعا بهم علاقه داری؟ ... با پدرم حرف بزن ... این رسم ماست ... رضایت پدرم رو بگیری قبولت می کنم ... چند لحظه ساکت شد ... حسابی جا خورده بود ... - توی این شرایط هم باید از پدرت اجازه بگیرم؟ ... آخرین ذره های انرژیم رو هم از دست داده بودم ... دیگه توان حرف زدن نداشتم ... - باشه ... شماره پدرت رو بده ... پدرت می تونه انگلیسی صحبت کنه؟ ... من فارسی بلد نیستم ... - پدرم شهید شده ... تو هم که به خدا ... و این چیزها اعتقاد نداری ... به زحمت، دوباره تمام قدرتم رو جمع کردم ... از اینجا برو ... برو ... و دیگه نفهمیدم چی شد ... از حال رفتم ... @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸
✨مولای من!! یوسف زیبای زهرا!!! شنیده ام از ما دلتنگ ترے براے آمدنت.. شنیده ام دل نگرانِ مایے.. شنیده ام گریہ مے کنے براے ما.. کے تمام مے شود.. غروب هایے ک "دلِ" ما "گیرِ" دلتنگے ات است آقا؟؟تسبیحی بافته ام، نه از سنگـــــــ.... نه از چوبــــــــ.... نه از مرواریــــــــد... من بلور اشکـــــــهایم را به نخ کشیده ام.. تا برای ظهورتـــــــان دعا کنم. به اميد ظهورش صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ. أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج شبتون پر امام زمانی🤚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@komail31 🍃 🌸 🍃 🌸
🌺 ‍ ‍ 📝🌹فرمانده واحد اطلاعات و عمليات تيپ يكم اميرالمومنين(ع) لشكر4بعثت سپاه پاسداران، علی بسطامی علي بسطامي، در روز اول ارديبهشت ماه سال 1342 در یکی از توابع ایلام چشم به جهان گشود. به مطالعه كتاب هاي مذهبي و ورزش، مخصوصاً تيراندازي و كوهنوردي علاقه زیادی داشت. با آغاز انقلاب در تظاهرات و راهپيمايي ها شركت فعال داشت و از جمله کسانی بود که در پایین کشیدن مجسمه محمدرضا پهلوی نقش داشت. به همین دلیل، از طرف مأموران امنیتی تحت تعقیب قرار گرفت و مجروح شد و مدتی در کوه­ها، فراری بود. 🔥آغاز جنگ تحميلي: با آغاز جنگ تحميلي، علي بسطامي از طريق سپاه، به جبهه رفت و در سمت هاي مختلف از جمله مسئوليت حفاظت اطلاعات، جانشيني و فرماندهي گردان، معاونت و فرماندهی اطلاعات و عمليات مخلصانه خدمت نمود. در عاشوراي ميمك به همراه همرزمان مدت 5 شبانه روز در محاصره قرار گرفتند با وجود تشنگی عاشقانه جنگيدند. ❇️خصوصيات اخلاقي: او از دلسوزان واقعي بسيجيان بود و براي تخليه پيكرهاي پاك آنان بعد از شهادت دل به دريا مي زد و در يك مورد براي آوردن پيكر شهيدان در شاخ شميران، مدت 12 ساعت در محاصره قرار گرفت. همراه هميشگي رزمندگان بود و خواب راحت را بر خود حرام كرده بود. در شب هاي سرد، سنگر گرم خويش را ترك مي كرد و همچون بسيجيان و نگهبانان در سرما ميخوابيد. برای مقابله با زورگويي و ياري مظلومان پيش قدم بود. اكثر اوقات روزه مستحبي مي گرفت، در مراسم دعاي كميل و زيارت عاشورا شركت مي كرد. در ميدان هاي رزم هميشه با لباس هاي منظم و تجهیزات، ظاهر مي شد و به رزمندگان محكم بودن و منظم بودن را آموزش مي داد. هميشه در مأموريت هاي خطرناك از جمله در ميدان هاي مين حضور فعال داشت، او تنها كسي بود كه در ارتفاع استراتژيك 🏔 "گامو" 🏔كه تا پايان جنگ فتح نشد عمليات كرد و به مواضع خصم نفوذ كرد و از (موانع آن عبور نموده و همراه دو تيم عملياتي تا فاصله 10 متري دشمن رفته بود و حتي صحبت كردن نيروهاي دشمن را شنيده بود. علي بسطامي هميشه نقطه آرامش همراهانش در سخت ترين لحظه هاي رزم بود و اقتدار و هيبت و تجربه هاي او هميشه به مثابه ستون خيمه براي رفقا و همراهانش بود. 🌹نحوه شهادت: وي مدت 50 ماه در جبهه حضور داشت و سرانجام در يك عمليات گشت شناسايي جهت بررسي وضعيت تحرك منافقين در منطقه مهران در داخل خاك عراق، ضمن برخورد بامين والمرا در سپيده دم 7/3/1367 به همراه محمود پيرنيا و غلام رضايي نژاد به شهادت رسيد و پيكر پاكش در بخش صالح آباد شهرستان مهران به خاك سپرده شد. @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
علی بسطامی @komail31
🌺 📝 سیدعلی حسینی نويسنده سید طاها ایمانی قسمت شصت و هفتم: 7⃣6⃣ 46 تماس بی پاسخ نزدیک نیمه شب بود که به حال اومدم ... سرگیجه ام قطع شده بود ... تبم هم خیلی پایین اومده بود ... اما هنوز به شدت بی حس و جون بودم ... از جا بلند شدم تا برم طبقه پایین و برای خودم یه سوپ ساده درست کنم ... بلند که شدم ... دیدم تلفنم روی زمین افتاده ... باورم نمی شد ... 46 تماس بی پاسخ از دکتر دایسون ... با همون بی حس و حالی ... رفتم سمت پریز و چراغ رو روشن کردم ... تا چراغ رو روشن کردم صدای زنگ در بلند شد ... پتوی سبکی رو که روی شونه هام بود ... مثل چادر کشیدم روی سرم و از پله ها رفتم پایین ... از حال گذشتم و تا به در ورودی رسیدم ... انگار نصف جونم پریده بود ... در رو باز کردم ... باورم نمی شد ... یان دایسون پشت در بود... در حالی که ناراحتی توی صورتش موج می زد ... با حالت خاصی بهم نگاه کرد ... اومد جلو و یه پلاستیک بزرگ رو گذاشت جلوی پام ... - با پدرت حرف زدم ... گفت از صبح چیزی نخوردی ... مطمئن شو تا آخرش رو می خوری ... این رو گفت و بی معطلی رفت ... خم شدم از روی زمین برش داشتم و برگشتم داخل ... توش رو که نگاه کردم ... چند تا ظرف غذا بود ... با یه کاغذ ... روش نوشته بود ... - از یه رستوران اسلامی گرفتم ... کلی گشتم تا پیداش کردم ... دیگه هیچ بهانه ای برای نخوردنش نداری ... نشستم روی مبل ... ناخودآگاه خنده ام گرفت ... @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸
🌺 📝 سیدعلی حسینی نويسنده سید طاها ایمانی قسمت شصت و هشتم: 8⃣6⃣ احساست را نشان بده برگشتم بیمارستان ... باهام سرسنگین بود ... غیر از صحبت در مورد عمل و بیمار ... حرف دیگه ای نمی زد ... هر کدوم از بچه ها که بهم می رسید ... اولین چیزی که می پرسید این بود ... - با هم دعواتون شده؟ ... با هم قهر کردید؟ ... تا اینکه اون روز توی آسانسور با هم مواجه شدیم ... چند بار زیرچشمی بهم نگاه کرد ... و بالاخره سکوت دو ماهه اش رو شکست ... - واقعا از پزشکی با سطح توانایی شما بعیده اینقدر خرافاتی باشه ... - از شخصی مثل شما هم بعیده ... در یه جامعه مسیحی حتی به خدا ایمان نداشته باشه ... - من چیزی رو که نمی بینم قبول نمی کنم ... - پس چطور انتظار دارید ... من احساس شما رو قبول کنم؟... منم احساس شما رو نمی بینم ... آسانسور ایستاد ... این رو گفتم و رفتم بیرون ... تمام روز از شدت عصبانیت، صورتش سرخ بود ... چنان بهم ریخته و عصبانی ... که احدی جرات نمی کرد بهش نزدیک بشه ... سه روز هم اصلا بیمارستان نیومد ... تمام عمل هاش رو هم کنسل کرد ... گوشیم زنگ زد ... دکتر دایسون بود ... - دکتر حسینی ... همین الان می خوام باهاتون صحبت کنم... بیاید توی حیاط بیمارستان ... رفتم توی حیاط ... خیلی جدی توی صورتم نگاه کرد ... بعد از سه روز ... بدون هیچ مقدمه ای ... - چطور تونستید بگید محبت و احساسم رو نسبت به خودتون ندیدید؟ ... من دیگه چطور می تونستم خودم رو به شما نشون بدم؟ ... حتی اون شب ... ساعت ها پشت در ایستادم تا بیدار شدید و چراغ اتاق تون روشن شد ... که فقط بهتون غذا بدم ... حالا چطور می تونید چشم تون رو روی احساس من ... و تمام کارهایی که براتون انجام دادم ببندید؟ ... @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸
🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ما بی وجود لطف تو مذهب نداشتیم  در دین و علم این همه منصب نداشتیم  نورت اگر نبود به جز شب نداشتیم ذکر حسین جان به روی لب نداشتیم   آری اگر که شیعه به پا هست و عاشق است  از فيض قال باقر و از قال صادق است 🏴🏴🏴🏴🏴🏴 شهادت رئیس مذهب تشیع را به ساحت مقدس بقیة الله العظم تسلیت عرض می نماییم @komail31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قسم به خاک بقیع، قسم به غربت تو حرم شده دل ما، برای تربت تو 🎥 کلیپ به مناسبت شهادت امام جعفر صادق (ع)
از امام جعفر صادق(ع) نقل شده است درسه جا شیعیان ما را امتحان کنید🔰 : ۱_هنگام فرا رسیدن وقت نماز که چگونه وقت نماز را رعایت می کنند❗️ ۲_در وقت حفظ اسرار که چگونه آنها را از دشمنان مستور می‌دارند . ۳_هنگامی که مالی در اختیار دارند چگونه با برادران دینی به طور مساوی و همراهی با دیگران از آن بهره مند می شوند❗️ وسائل ج ۳ ص ۸۲ شهادت تسلیت باد🏴 @komail31
قدر یک پیر زمین خورده خدا میداند بین این قوم کسی قدرتو را میداند؟ عاشق سوخته دل مدح تورا میخواند آنقدر رنج کشیدی که خدا میداند آن حرامی که ز کین دست شما را بسته قلب زار علی و فاطمه را بشکسته وسط نافله اش دید صدا پیچیده دود و آتش به همه بیت ولا پیچیده دور پاهاش ببینید عبا پیچیده ناله ی وا ابتا وا ابتا پیچیده آتش کین همه ی بیت ولا را سوزاند غربت شیخ مدینه دل ما را سوزاند ➖➖➖〰〰〰➖➖➖〰〰〰➖➖➖ بسم الله الرحمن الرحیم ختم سی و سوم هدیه به رئیس مذهب شیعه، امام جعفر صادق علیه السلام به نیابت از شهدا علی الخصوص شهدایی که همنام امام صادق علیه السلام بودند و محمود صابر درویش نسیم افغانی(شهید تازه تفحص شده دفاع مقدس) احمدرضا سعیدی (به شهادت رسیده در افغانستان) مهدی عسگری سرلشکر محمود امان اللهی و پدر شهیدشان هاشم اعتمادی(فرمانده تیپ امام حسن ع) علی خلیلی (مرزبانی که دیروز در هنگ مرزی به شهادت رسید.) ... 🔻🔻➖➖➖➖➖➖➖🔻🔻 پ.ن : گاهی پیش میاد که چندین نفر از شهدا دارای اسم و فامیل مشابه و یکسان هستند، ما اینجا در مورد یک نفرشون توضیح میدیم ولی به نیابت از همه شهدایی که این اسم و فامیل رو دارند، میخونیم. @komail31 ◾️◾️◾️◾️
💢 پوستر مدافع وطن 🔹 شهید خلیلی از مرزبانان هنگ مرزی کردستان بود که روز گذشته( بیست و ششم خرداد 99 )در مرز بانه بر اثر درگیری با قاچاقچیان مسلح به درجه رفیع شهادت نائل گردید. 💐شادی روح پرفتوح شهید صلوات @komail31
مهدی عسگری 🌹مسجد که میرفتم ، چند باری دیدمش... خیلی ازش خوشم می اومد چون مرد بودن را در اون می دیدم... برای رسیدن بهش چله گرفتم ساده زیست بود ، طوریکه خرید عروسی اش فقط یه حلقه ۴۵۰۰ تومنی بود ... مهریه ام ۱۴ سکه و یه سفر حج بود که یه سال بعد ازدواجمون داد؛ -مي گفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد. هیچ وقت بهم نمی گفت عاشقتم... می گفت می گفت اگه عاشقت باشم به زمین می چسبم.... من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون می دیدم که برایش ماندن چقدر سخت است ... برای چله گرفتم چون خیلی دوستش داشتم و می خواستم به آنچه که دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شود🌸 همسر شهید برای رسیدن و ازدواج با مهدی عسگری چله می گیرد ، ده سال بعد برای رسیدن مهدی به خدا چله می گیرد ... 🌷خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک 🌷 @komail31
✍📑 زندگی نامه محمود امان اللهی 🖋✒️🖋✒️🖋✒️🖋✒️🖋✒️🖋✒️🖋✒️ شهید محمود امان اللهی  فرزند شهید احد امان اللهي در خرداد ماه سال 1339 در بیجار در استان کردستان به دنیا آمد و در سال 1356 وارد دانشکده افسری شد. والامقام احد امان اللهي؛ پدر محمود، كه از همان اوايل پيروزي انقلاب، به عضويت سپاه پاسداران درآمده بود  در روز ۶تیر ماه سال 1359 حين درگيري در روستاهاي تابع شهرستان تكاب  به دست گروهك هاي به رسيد. وی  همان سال  از طرف دانشگاه افسري به سپاه ناحيه كردستان مأمور شد تا به عنوان مسؤول سپاه و پيشمرگان مسلمان كرد پايگاه موچش و رابط بين ارتش و سپاه در محور عملياتي قروه  سنندج به انجام مأموريت بپردازد. او در مقاومت 35 روزه مردم خرمشهر، رابط ميان سرهنگ نامجو و محمد جهان آرا بود. در روز ۲۳ مهر 1359 در حالی که قسمت غربي خرمشهر سقوط کرده و عده  زيادي از همرزمان او به شهادت رسیده بودند، هنگام درگيري خانه‌به‌خانه، دوباره مجروح شد و به اسارت ارتش بعثی عراق درآمد. وضعیت جراحت او به گونه ای بود که هیچ کس احتمال زنده ماندنش را نمی داد. لذا شهادت او بر همگان محرز شد و مراسم ختم در زادگاهش برگزار شد. غافل از این که او در اسارت در كنار بزرگواراني همچون سرور آزادگان؛ حجت‌الاسلام ابوترابي آغاز کرده است. سرانجام محمود امان­ اللهی، پس از تحمل 244 روز اسارت، به علت شدت جراحات وارده، به عنوان مجروح جنگي صعب‌العلاج شناخته شد و طبق كنوانسيون سوم ژنو، به همراه 24 نفر دیگر از اسراي معلول ايراني، با اسراي عراقي مبادله و در تاريخ 26/3/60 وارد فرودگاه مهرآباد تهران شد. وی پس از آزادی بلافاصله به صحنه دفاع مقدس بازگشت و  در مسؤولیت های بسيج مستضعفين و قائم‌‌مقامی سپاه تکاب، قائم‌مقام سپاه سردشت، مسؤول بازرسي و دايره سياسي قرارگاه حمزه سيدالشهدا، سرپرست عقيدتي سياسي لشكر 23 نيروهاي مخصوص (نوهد) و مسؤول سازماندهي بسيج عشايري قرارگاه حمزه سيدالشهدا خدمت نمود و در طول اين مدت، سه‌بار دیگر به شدت مجروح شد. اوایل سال 1363 به فرماندهي گردان ضربت عملياتي جندالله بانه منصوب شد و یک سال بعد بنا به امر سپهبد صياد شيرازي  به قرارگاه كربلا و خاتم‌الانبياء مأمور و به عنوان معاون فرمانده تيپ شهادت منصوب شد. محمود  امان الهی به علت جراحات شديد مغزي بارها مورد عمل جراحی قرار گرفت و  در نهايت اين رزمنده خستگي‌ناپذير، روز ۱۷ خرداد ۱۳۷۹، نداي حق را لبيك گفت و به ديدار پدر و ديگر همرزمان شهيدش شتافت. بنا به وصيت او، قلب و كليه‌هاي آن بزرگمرد به ۳ بیمار اهدا گرديد.❤️ @komail31 🍃 🌸 🍃 🌸
🌸هر روز سعی کنید یک کاری برای امام زمانتان انجام دهید که شب وقتی می خواهید بخوابید بگویی آقاجان من این کار را برای شما کردم ولو شده یک صلوات بفرستی.آقا شکورند، با محبتند دستتان را می گیرند. 🔅ولو یک صلوات، یک صدقه، یک می‌توانی دیگران رابه یاد بیندازی.هرچه از دستت بر می آید و از عهده‌ات ساخته است. ✅استاد اخلاق حاج آقا زعفری زاده 💕 💕 🌺 🌺 @komail31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نوجوان پاکستانی که کتاب «سلام بر ابراهیم» را در انگلیس ترجمه کرد... 🇮🇷 @komail31 🇮🇷
📸 به کسی که لواسون رو به نامت میزنه نمیگن رفیق رفیق اونیه که نه تنها تو رو بهشتی میکنه بلکه پا به پات تا بهشت هم میاد @komail31
یعنے: در این بـازار داغ دین فـروشے... هنوز خــدایــی هست؛ کـه بـــرای او تـیـپـــ میزنم... :F.H✨ @komail31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی پرسید کجای اومده؟؟🤔🤔 این کلیپ رو ببینید👌👌 و نشر بدید ، رسانه ی قرآن و عترت باشید @komail31
🔴‏فرزند شیخ زکزاکی در کنار فرزند حاج قاسم معجزه انقلاب اسلامی سفید و سیاه،آسیایی و آفریقایی،ایرانی و نیجریه‌ای و فارس وعرب را آنچنان پیوند می‌دهد که گویی یک پیکر هستند این همان پیوندانسانی و اعتقادی است که لازمه ی تشکیل حکومت جهانیِ پس از ظهور است ‎
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 پنجشنبه و یاد @komail31