eitaa logo
علمدارکمیل
345 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
43 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
–نه بابا، داعشیها رو میگه. فاطمه خندید و گفت: –حالا اون چرا مثل این بچه سوسولا رفته اقامت ترکیه رو بگیره، یه اروپایی، آمریکایی، جایی می رفت. کی؟ –همون یارو که ریش داشته دیگه. –لابد کم ملت رو چاپیده، پولش تا ترکیه می رسیده ... فاطمه اشاره ای به کیارش و مژگان کردو گفت: اینا فکر کنم تازه فهمیدن با اون رای که دادند، چه فاجعه ای به بار آوردن، با این حرفهاشون دنبال مقصرن. خب اگه تورم داره میشه خودتون کردید دیگه. جمله ی آخرش را کمی بلند گفت. سکوتی جمع را فرا گرفت. آرش که طرف چپم نشسته بود زیر گوشم گفت: –حالا ما یه غلطی کردیم رای دادیم. شما هی بکوبید ها. زمزمه وار پرسیدم: –توام؟ سرش را به علامت مثبت تکان داد. نفسم را بیرون دادم. –باید خوش بین بود. انشاالله که همه چی درست میشه. موقع جمع کردن سفره مژگان هم به آشپزخانه آمد و کمک کرد، واین برای من وفاطمه عجیب بود. کارها که تمام شد، فاطمه گفت؛ –بیا بریم توی اتاق. همین که خواستیم برویم باشنیدن صدای عمه مکث کردیم. –فاطمه، مادر حاضرشوکم کم بریم. –چشم. فاطمه زیپ چمدان را بست و روی تخت نشست. چادر تا شده اش را روی پاهایش گذاشت و با اکراه نگاهش کرد. –چیه؟ چرا عین طلبکارها نگاهش می کنی. مستاصل نگاهم کرد. –نمی دونم چیکار کنم. فهمیدم با چادرش درگیر است. –با نامزدت درموردش صحبت کردی؟ –اهوم، میگه حجاب برام مهمه، ولی حتما نباید چادر باشه. الان مشکل من مامانمه. –یعنی به زور مامانت چادر سر میکنی؟ –نمیشه گفت به زور، ولی اگه سر نکنم ناراحت میشه. یه مدت کوتاهی که حجاب نداشتم خیلی زجرش دادم. نمی خوام از دستم ناراحت بشه، اون زحمت من رو زیاد کشیده، همیشه احترامش رو داشتم. اون فکر می کنه اگه چادر سرم نکنم بهش بی احترامی کردم. –خب باهاش صحبت کن، عمه، زن باتجربه و فهمیده اییه، من مطمئنم اگه باهاش منطقی صحبت کنی قبول می کنه . فکری کردو چادر را روی تخت پرت کرد و گفت: –باید بهش عادت کنم. چاره ای ندارم. –نه فاطمه جان این کار رو نکن . –پس چیکار کنم؟
علمدارکمیل
–نه بابا، داعشیها رو میگه. فاطمه خندید و گفت: –حالا اون چرا مثل این بچه سوسولا رفته اقامت ترکیه رو
به نظر من اگه نمی خوای دوباره اشتباه قبلت تکرار بشه بذارش کنار، اگه تو چادر بخوای باید خودت قبولش کنی، باید حس کنی بخشی از وجودته، تا چیزی برات ارزش نشه ازش لذت نمیبری، اگه یه روز فقط به خاطر خدا دوسش داشتی سرت کن. اون وقته که توی گرمای پنجاه درجه ی شهرتونم راحت باهاش کنار میای. اینجوری زورکی سر کردن ممکنه باعث بشه از همه طلبکار بشی. یا شاید از بقیه که حجاب ندارن متنفر بشی. چون با خودت میگی من به خودم اینقدر سختی میدم ولی بقیه خوشن. عین خیالشونم نیست. –ولی اگه الان بدون چادر برم بیرون که مامانم جلوی دیگران احساس حقارت می کنه. –خب الان بپوش که اون بنده خدا هم شوکه نشه، بعد که رفتید شهرتون چند روز کم کم باهاش صحبت کن بهش آمادگی بده بعد. خلاصه دل مادرتم به دست بیار دیگه... با صدای آرش بلند شدم و رفتم جلوی در اتاق. –می خوام عمه اینارو ببرم راه آهن، میای باهم بریم؟ –آره، فقط چند دقیقه صبرکن آماده بشم. همه ایستاده بودند. عمه یکی یکی از همه خداحافظی میکرد. بعد دم در تا کفش هایش را بپوشد. من هم از همه خداحافظی کلی کردم که بروم. زن دایی به طرفم امد و گفت : –راحیل جان تا شما برگردید ما رفتیم صبر کن ببوسمت و خداحافظی کنیم بعد برو. زن دایی تیپش شبیهه مادر شوهرم بود. موهای یخی رنگش را از کنار شال مشکی بیرون گذاشته بود و این تضاد رنگ، و آرایش ملایمش زیبایی خاصی به صورتش داده بود. زن با شخصیت و دوست داشتنی بود. مشتاقانه بغلم کردو همانطور که می بوسیدم گفت: –دعا کن خدا به منم دوتا عروس خانم مثل خودت بده. از حرفش خجالت کشیدم. آن هم گفتن این حرف بین این جمع، به نظرم سنگین بود.
علمدارکمیل
به نظر من اگه نمی خوای دوباره اشتباه قبلت تکرار بشه بذارش کنار، اگه تو چادر بخوای باید خودت قبولش کن
بدون این که سرم را بالا بیاورم دوباره خداحافظی کردم و به طرف در رفتم. در سالن راه آهن موقع خداحافظی عمه رو به آرش کردو گفت: –عمه جان، به ما سر بزنید، توام مثل اون داداش از دماغ فیل افتادت نباشیا، چند وقت دیگه مادرو نامزدتم بردار بیایید پیش ما. نگاهی به آرش کردم، از حرف عمه لبخند به لبش امد. –چشم عمه، مزاحم می شیم. آرش امروز برعکس روزهای قبل موهایش را بالا داده بود و شلوارو تیشرت جذب پوشیده بود. خیلی خوش تیپ شده بود. ولی من همان لباس پوشیدنهای ساده و مردانه اش را بیشتر می پسندیدم. اینطوری خیلی جلب توجه دخترها را می کرد. بالاخره عمه و فاطمه راهی شدند و ما به طرف در خروجی راه افتادیم. احساس تشنگی کردم. چشم چرخاندم که ببینم آب سرد کن میتوانم پیدا کنم. –دنبال چی می گردی؟ تشنمه، میخوام ببینم اینجا آب سرد کن هست. آرش هم نگاهی به اطراف انداخت و گفت : –ولش کن بریم آب معدنی بگیریم. توی مسیر چشمم به یک آب سرد کنی افتاد. –ایناهاش، توام می خوری؟ –حالا تو بخور. لیوان مسی که همیشه توی کیفم داشتم را درآوردم و همانطور که داشتم از آب پرش می کردم فکر شیطنت باری از ذهنم گذشت. به اصرار زیاد من، اول آرش آب خورد و بعد من خوردم. دوباره لیوان را پر از آب کردم و گفتم بریم. آرش مشکوک به لیوان پر از آب تو دستم نگاه کرد و پرسید: –چرا نمی خوری؟ از سالن بریم بیرون می خورم. زیر چشمی کنترلم می کرد. از سالن که خارج شدیم گفت: –بخور دیگه. نگاهی به لیوان انداختم و مکث کردم. –راحیل چه فکری تو سرته؟ جلو جلو رفتم که جای مناسب پیدا کنم و آب را روی سرش بریزم و فرار کنم. از پشت صدایم کرد. –راحیل ماشین اینوره کجا میری؟ چرا نزدیکم نمی آمد، نکند فکرم را خوانده. ترجیح دادم خودم را به نشنیدن بزنم تا مجبور شود نزدیکتر بیاید. صدای قدمهای بلندش می آمد، همین که نزدیکم شد برگشتم و لیوان آب را روی صورتش پاشیدم. ولی بادیدن مرد پشت سرم شوکه شدم وخنده ام محوشدو هین بلندی کشیدم. باشنیدن صدای جرینگ جرینگ لیوان و گرفتن صورتش با دستش تازه فهمیدم چی شده. ای وای خدای من... لیوانم از دستم سر خورده بود و کوبیده شده بود توی صورت این آقا. آب از صورتش می چکید و بهت زده خیره شده بود. ✍ لیلا فتحی پور @komail31 🍃🍃🌸🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید| به کوری چشم غربگدایان اسرائیل پرست قهرمان بوکس اتریش پیروزی خود را به ملت فلسطین تقدیم کرد 🔹"ویلهلم اوت" ستاره بوکس اتریش پیروزی خود در مسابقات قهرمانی بوکس "واندیتا فور نایت" در وین را به ملت تقدیم کرد. 🔸اوت که دو سال پیش مسلمان شد و نام خالد را برای خود انتخاب کرد، گفت: من برای فلسطین مبارزه می‌کنم و این پیروزی را به ملت فلسطین تقدیم می‌کنم. @komail31
16.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌠☫﷽☫🌠 مقاومت اسلامی نُجَباء عراق با انتشار ویدئویی هشداردهنده به زبان عبری، موشک بالستیک جمال ۶۹ خود را فاش کرد و سناریوی حمله موشکی همه جانبه و همزمان به اسرائیل از یمن، ایران، عراق، سوریه، لبنان و غزه را بررسی کرد... جمعه آخر ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\ @komail31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺دعای روزبیست و ششم 💖 ﷽ 💖 ☘اللَّهُمَّ اجْعَلْ سَعْيِي فِيهِ مَشْكُوراً وَ ذَنْبِي فِيهِ مَغْفُوراً وَ عَمَلِي فِيهِ مَقْبُولاً وَ عَيْبِي فِيهِ مَسْتُوراً يَا أَسْمَعَ السَّامِعِينَ ☘خدايا كوششم را در اين ماه مورد سپاس، و گناهم را آمرزيده، و عملم را پذيرفته، و عيبم را پوشيده قرار ده، اى شنواترين شنوايان. @komail31⚘ 🍃 🌺🍃 🍂🌺🍃 🍃🍂🌺🍃 ✨🍃🍂🌺🍃
علمدارکمیل
بسم الله الرحمن الرحیم ختم بیست و هشتم #زیارت_جامعه_کبیره هدیه به محضر مبارک امیرالمومنین آقا علی
محمود آبسالان محافظ فرمانده تیپ ۱۱۰ سلمان فارسی و فرزند جانشین فرمانده سپاه سلمان سیستان و بلوچستان، در یکی از ایست و بازرسی های ورودی شهر زاهدان، بر اثر تیراندازی اشرار مسلح به سمت خودروی فرمانده تیپ به شهادت رسید. سحرگاه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۱ همزمان با شب قدر ۲۱ ، خودروی سردار «حسین الماسی» فرمانده نیروهای مخصوص تیپ ۱۱۰ سلمان فارسی سیستان و بلوچستان مورد حمله یک خودروی حامل چهار سرنشین قرار گرفت که براثر این حادثه تروریستی محمود آبسالان محافظ وی به شهادت رسید. آبسالان از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، متاهل و دارای دو فرزند کوچک و خردسال بود. @komail31
علمدارکمیل
محمود آبسالان محافظ فرمانده تیپ ۱۱۰ سلمان فارسی و فرزند جانشین فرمانده سپاه سلمان سیستان و بلوچستان،
برای آقا‌زاده‌ای به نام محمود آبسالان ❤️ با تو هستم ای شهید بلندمرتبه‌ای که در شب قدر، قدر یافتی و به سمت معشوق بال گشودی!  ای آقازاده‌ی خوش‌عاقبت! از تو کسی نخواهد نوشت؛ تو صدرِ اخبار رسانه‌ها را از آنِ خود نخواهی کرد؛ چرا که اکنون روزهاست که رسواییِ خطای آقازاده‌ای، قلم‌های قلم‌به‌دستان را مشغولِ خویش نموده. از تو در رسانه‌های بیگانه نخواهند گفت چرا که آنان با شور و شعفِ وصف‌ناپذیری، مدتی‌ست  'کالسکه'  عَلَم کرده‌اند و با تمام قوا بر کوسِ رسواییِ آقازاده‌ها می‌کوبند. هر‌چند که تو هم، مثل او که اکنون در صدر خبرهاست،  'ژن‌خوب' داری؛ اما خبر شهادت تو در هیاهوی رسانه‌ها و جنجال‌‌افکنی‌های کم‌مایگانِ پرمدّعا،گم خواهد شد؛ چرا که مرام و مَنِشت، با تصویری که دشمنانِ انقلاب، برای این خاک می‌سازند، نمی‌خوانَد؛ آنها و عمَله‌هایشان با تمام قدرت می‌کوشند ثابت کنند مسوولِ جمهوری اسلامی، از مردم جداست. 🌷 راستی، حساب و کتاب خدا را می‌بینی؟ پرکشیدنت، در شب شهادت مولایت رقم خورد؛ هم او که وقتی خبر ضربت خوردنش در محراب مسجد پیچید، حیرت‌زده گفتند: "مگر نماز هم می‌خواند؟!"  و خبر شهادت تو هم که آمد -آن‌قدر که در گوش‌مان خوانده‌اند: آقازاده‌ها این‌چنینند و آن‌چنانند-  عده‌ای شگفت‌زده پرسیدند: " مگر می‌شود فرزند فرمانده‌ی بلند پایه‌ای باشی و در منطقه‌ای محروم، برای امنیت میهنت، خدمت کنی؟!"  و این، قدرت کج‌روایت‌هاست که امامی را بی‌نماز جلوه می‌دهد و همه‌ی آقازاده‌ها را غرق در بی‌دردی و اشرافیت. اما این بار خون تو، روایتِ راستین را در میان آتش‌بارانِ روایت‌های دروغین، جانی تازه می‌بخشد که به قول شهید سید مرتضی: " در عالَم، رازی‌ست که جز به بهای خون، فاش نمی‌شود شهادت این شهید  خوشبخت مدافع امنیت را به محضر امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف ) و نایب برحقش امام خامنه ای (مدظله العالی) و همه همکاران تبریک و تهنیت عرض می کنیم ؛روحش شاد و یادش گرامی باد. @komail31 🍃🌸🍃
علمدارکمیل
محمود آبسالان محافظ فرمانده تیپ ۱۱۰ سلمان فارسی و فرزند جانشین فرمانده سپاه سلمان سیستان و بلوچستان،
سردار پرویز آبسالان در حاشیه مراسم تشییع پیکر مطهر شهید محمود آبسالان در زاهدان اظهار داشت: فرزندم آرزوی شهادت داشت و در نهایت مزد تلاش‌های خود را گرفت و در بهترین زمان یعنی شب قدر و سالروز امام علی (ع) به شهادت رسید. شهادت فرزندم ما را در مسیر پاسداری از نظام و انقلاب و مقابله با اشرار و معاندین استوارتر می‌کند. برای پایداری این نظام و انقلاب تاکنون جوانان زیادی جان خود را تقدیم کرده‌اند و در واقع همین خون‌ها ضامن بقای انقلاب است و مایه افتخار است که فرزند من نیز با لباس سبز پاسداری در همین مسیر گام برداشت و شهادت رسید. @komail31 ☘🌸☘ شادی روح شهدای مدافع وطن صلوات