eitaa logo
علمدارکمیل
344 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
42 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 حسین ادبیان 🌺 ادبیان چشم و دیدگاه صدام را کور کرد. 🔹به‌ دنبال اشغال ارتفاعات بازی‌دراز توسط قوای بعثی و مزدور عراق، ایشان با طرح‌ریزی عملیات هلی‌برن با به‌کارگیری زبده‌ترین، ماهرترین و شجاع‌ترین نیروها و تکاوران در تاریخ 2 اردیبهشت‌ماه سال 60 به ارتفاعات سوق‌الجیشی بازی‌دراز به قلب بعثیون کافر عراقی یورش برده و شکاف عظیمی را در جبهه خصم پدید می‌آورد و موجبات آزادسازی ارتفاعات مذکور را که به‌عنوان چشم و دیدگاه صدام محسوب می‌شد، فراهم می‌کند.  شهید ادبیان 38 سال در ارتفاعات صعب‌العبور بازی‌دراز جاویدالاثر ماند: سرانجام این دلاورمرد ارتش به همراه همرزمان مظلوم و شجاعش پس از انهدام تجهیزات و به هلاکت رساندن تعداد بیشماری از قوای متجاوز دشمن، درحالی که تا آخرین فشنگ خود را به سینه خصم زبون شلیک کرد، به فیض شهادت نائل آمد و با توجه به تک‌های متجاوز بعثیون عملا انتقال پیکر مطهر ایشان و همرزمانش به وطن میسر نشد و لذا به‌مدت 38 سال این عزیز در آن ارتفاعات صعب‌العبور جاویدالاثر ماند. با لطف و عنایت الهی و با تلاش و همکاری کمیته تفحص و جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح،  سرانجام در هفتم تیرماه سال ۱۳۹۸ پیکر مطهر این شهید گرانقدر تفحص و پس از انجام آزمایش DNA به تأیید ستادکل نیروهای مسلح و خانواده معزز ایشان رسید. اهمیت موضوع شهادت این افسر جوانمرد به حدی بود که توسط رسانه‌های صدام جنایتکار مکررا پخش می‌شد و ابراز مسرت و شادی می‌کردند؛ اما این خبر برای ایران به حدی جانسوز بود که توسط استاندار وقت مدت یک روز عزای عمومی در کرمانشاه اعلام شد. مقام معظم رهبری: « شهید شیرودی و شهید ادبیان این دو نظامی مسلمان برای ما خیلی حرف‌ها دارند. وجود اینگونه عناصر در ارتش جمهوری اسلامی خیلی معنا دارد. این دو قهرمان در راه خدا جنگیدند و شهید شدند». @komail31 🍃🌸🍃
توصیه‌های امام رضا علیه‌السلام برای روزهای پایانی ماه مبارک رمضان در روایات اسلامی رمضان ماهی که ابتدایش رحمت و میانه اش مغفرت و پایانش آزادی از آتش جهنم است معرفی شده و تصریح گردیده است که درهای آسمان در اولین شب ماه رمضان گشوده می‌شوند و تا آخرین شب بسته نمی‌شوند؛ ماهی که خداوند در آن حسنات را می‌افزاید و گناهان را پاک می‌کند. یکی از بافضیلت‌ترین ایام و لیالی، دهه آخر ماه مبارک رمضان است. طبق روایات رسیده از اهل بیت (ع) پیامبر اکرم (ص) این دهه را به اعتکاف گذرانده و به عبادت و شب زنده داری مشغول بودند. امام رضا (ع) هم می‌فرماید:   پدرم در دهه آخر ماه رمضان در هر شب بیست رکعت به نمازهاى مستحبّى شبهاى ماه رمضان مى‌افزود. یکی دیگر از اعمال مهمی که در طول ماه مبارک رمضان مورد تأکید قرار گرفته، افطارى دادن به روزه داران است. پیامبر اکرم ص میفرمود: «مردم بیدار باشید! کسى که از شما به روزه‌ دار مؤمن در این ماه افطارى دهد، پاداش آزاد نمودن یک برده و بخشش گناهان گذشته را همراه دارد. عرض شد: اى رسول خدا! ما توان افطارى دادن نداریم. حضرت فرمود: بترسید از آتش! ولو با دادن نصف دانه خرما و از آتش بپرهیزید! گر چه با دادن شربت آب باشد.»
سوی دیگر ادعیه وارده در دهه آخر نشان از اهمیت روزهای پایانی آن دارد. امام صادق(ع) در این زمینه فرمود: در دهه آخر ماه رمضان در هر شب بگو: «أَعُوذُ بِجَلَالِ وَجْهِکَ الْکَرِیمِ أَنْ یَنْقَضِیَ عَنِّی شَهْرُ رَمَضَانَ أَوْ یَطْلُعَ الْفَجْرُ مِنْ لَیْلَتِی هَذِهِ وَ لَکَ قِبَلِی ذَنْبٌ أَوْ تَبِعَةٌ تُعَذِّبُنِی عَلَیْهِ؛ (خدایا) به جلال ذات کریم تو پناه مى‌‏برم از اینکه ماه رمضان از من منقضى شود، یا فجر از همین شب من طلوع کند، در حالى که تو را بر گردن من مسئولیتى یا گناهى باشد، که مرا به علت آن عذاب فرمایی»
توصیه آیت الله فاطمی نیا برای پایان بردن @komail31
غنیمت داستن روزهای آخر رهبر معظم انقلاب @komail31
📘 رمان عبور از سیم خاردارهای نفس 📑 قسمت نود و هشت 🔻 اصلا انگار از تو می ترسه، زندگی اینجوری به چه دردی میخوره، عشق و عاشقی که از سرش بپره اون روش رو خواهی دید، الان داغه حرف حرف توئه. همان لحظه فاطمه داخل اتاق شد. وقتی جو را دید آرام گفت: –راحیل جان یه دقیقه بیا. با تردید بلند شدم ورو به مژگان گفتم: –الان برمی گردم. فاطمه به طرف اتاق مادر آرش رفت، من هم به دنبالش رفتم. –چی میگه اونجا؟ قیافت چرا اینقدر داغونه؟ –هیچی بابا، دردو دل می کرد. –راحیل ما دو سه ساعت دیگه میریم. حالا نمیشه بعدا درد و دل کنید. این جاریت که همش ور دلته، تقریبا هر روز هم رو می بینید دیگه. بیا این آخریه پیش ما دیگه، زن دایی هم سراغت رو می گرفت. –باشه چند دقیقه دیگه میام. همین که خواستم پیش مژگان برگردم، دیدم از اتاق بیرون امد و به طرف آشپزخانه رفت. چون میز غذا خوری هشت نفره بود همه جا نمی شدیم، برای همین سفره انداختند. سر سفره نشسته بودیم. کیارش مدام از سفرش تعریف می کرد، از این که چقدر در آن کشور آزادی هست و مردم آنجا مدام در حال شادی و خوش گذرانی هستند و مردم ما چقدر افسرده اند. بعد نگاه تحقیر آمیزی به من انداخت و رو به عمو رسول گفت: دنیا داره به سرعت پیشرفت می کنه و هنوز خیلی ها دنبال خرافات هستند. "چی میگه این، امشب زن و شوهر یه چیزیشون میشه ها، بابا حالا یه ترکیه رفتیا، اصلا چرا به عمه ی خودت نگاه نمیکنی؟" به روی خودم نیاوردم. فاطمه که دست راستم نشسته بود زیرگوشم گفت: –چرا اینجوری نگاهت کرد؟ به آرامی گفتم: –آخه نگذاشتم تو ایرانم مثل تر کیه آزادی باشه، الان ازم شاکیه. فاطمه پوزخندی زدو گفت: –واقعا که، دیگه آزادی از این بیشتر؟ والا اون اروپاییشم غلط بکنه مثل بعضی از ایرانیها آزاد بیرون بیاد. بعد از سکوت کوتاهی کیارش حرفش را از سر گرفت. اسم یک سیاستمدار را آورد و گفت: –با یه مَن ریش اونجا بود و میخواست اقامت بگیره. بعد دوباره نگاهی به من کردو ادامه داد: –اینجارو جمع می کنه ببره اونجا خرج کنه. کاری هم به تورم و این چیزها نداره. مژگان که تا آن موقع خیلی بادقت به حرف های شوهرش گوش می کرد رو به من گفت: –ظاهرشون مذهبیه، خدا میدونه زیر زیرکی چه کارها که نمیکنن اینا...باید از این جور آدمها ترسید . آرش تیز نگاهش کرد و مژگان سعی کرد به روی خودش نیاورد. دوباره فاطمه زیر گوشم گفت: –منظورش به ما بود؟
–نه بابا، داعشیها رو میگه. فاطمه خندید و گفت: –حالا اون چرا مثل این بچه سوسولا رفته اقامت ترکیه رو بگیره، یه اروپایی، آمریکایی، جایی می رفت. کی؟ –همون یارو که ریش داشته دیگه. –لابد کم ملت رو چاپیده، پولش تا ترکیه می رسیده ... فاطمه اشاره ای به کیارش و مژگان کردو گفت: اینا فکر کنم تازه فهمیدن با اون رای که دادند، چه فاجعه ای به بار آوردن، با این حرفهاشون دنبال مقصرن. خب اگه تورم داره میشه خودتون کردید دیگه. جمله ی آخرش را کمی بلند گفت. سکوتی جمع را فرا گرفت. آرش که طرف چپم نشسته بود زیر گوشم گفت: –حالا ما یه غلطی کردیم رای دادیم. شما هی بکوبید ها. زمزمه وار پرسیدم: –توام؟ سرش را به علامت مثبت تکان داد. نفسم را بیرون دادم. –باید خوش بین بود. انشاالله که همه چی درست میشه. موقع جمع کردن سفره مژگان هم به آشپزخانه آمد و کمک کرد، واین برای من وفاطمه عجیب بود. کارها که تمام شد، فاطمه گفت؛ –بیا بریم توی اتاق. همین که خواستیم برویم باشنیدن صدای عمه مکث کردیم. –فاطمه، مادر حاضرشوکم کم بریم. –چشم. فاطمه زیپ چمدان را بست و روی تخت نشست. چادر تا شده اش را روی پاهایش گذاشت و با اکراه نگاهش کرد. –چیه؟ چرا عین طلبکارها نگاهش می کنی. مستاصل نگاهم کرد. –نمی دونم چیکار کنم. فهمیدم با چادرش درگیر است. –با نامزدت درموردش صحبت کردی؟ –اهوم، میگه حجاب برام مهمه، ولی حتما نباید چادر باشه. الان مشکل من مامانمه. –یعنی به زور مامانت چادر سر میکنی؟ –نمیشه گفت به زور، ولی اگه سر نکنم ناراحت میشه. یه مدت کوتاهی که حجاب نداشتم خیلی زجرش دادم. نمی خوام از دستم ناراحت بشه، اون زحمت من رو زیاد کشیده، همیشه احترامش رو داشتم. اون فکر می کنه اگه چادر سرم نکنم بهش بی احترامی کردم. –خب باهاش صحبت کن، عمه، زن باتجربه و فهمیده اییه، من مطمئنم اگه باهاش منطقی صحبت کنی قبول می کنه . فکری کردو چادر را روی تخت پرت کرد و گفت: –باید بهش عادت کنم. چاره ای ندارم. –نه فاطمه جان این کار رو نکن . –پس چیکار کنم؟
به نظر من اگه نمی خوای دوباره اشتباه قبلت تکرار بشه بذارش کنار، اگه تو چادر بخوای باید خودت قبولش کنی، باید حس کنی بخشی از وجودته، تا چیزی برات ارزش نشه ازش لذت نمیبری، اگه یه روز فقط به خاطر خدا دوسش داشتی سرت کن. اون وقته که توی گرمای پنجاه درجه ی شهرتونم راحت باهاش کنار میای. اینجوری زورکی سر کردن ممکنه باعث بشه از همه طلبکار بشی. یا شاید از بقیه که حجاب ندارن متنفر بشی. چون با خودت میگی من به خودم اینقدر سختی میدم ولی بقیه خوشن. عین خیالشونم نیست. –ولی اگه الان بدون چادر برم بیرون که مامانم جلوی دیگران احساس حقارت می کنه. –خب الان بپوش که اون بنده خدا هم شوکه نشه، بعد که رفتید شهرتون چند روز کم کم باهاش صحبت کن بهش آمادگی بده بعد. خلاصه دل مادرتم به دست بیار دیگه... با صدای آرش بلند شدم و رفتم جلوی در اتاق. –می خوام عمه اینارو ببرم راه آهن، میای باهم بریم؟ –آره، فقط چند دقیقه صبرکن آماده بشم. همه ایستاده بودند. عمه یکی یکی از همه خداحافظی میکرد. بعد دم در تا کفش هایش را بپوشد. من هم از همه خداحافظی کلی کردم که بروم. زن دایی به طرفم امد و گفت : –راحیل جان تا شما برگردید ما رفتیم صبر کن ببوسمت و خداحافظی کنیم بعد برو. زن دایی تیپش شبیهه مادر شوهرم بود. موهای یخی رنگش را از کنار شال مشکی بیرون گذاشته بود و این تضاد رنگ، و آرایش ملایمش زیبایی خاصی به صورتش داده بود. زن با شخصیت و دوست داشتنی بود. مشتاقانه بغلم کردو همانطور که می بوسیدم گفت: –دعا کن خدا به منم دوتا عروس خانم مثل خودت بده. از حرفش خجالت کشیدم. آن هم گفتن این حرف بین این جمع، به نظرم سنگین بود.
بدون این که سرم را بالا بیاورم دوباره خداحافظی کردم و به طرف در رفتم. در سالن راه آهن موقع خداحافظی عمه رو به آرش کردو گفت: –عمه جان، به ما سر بزنید، توام مثل اون داداش از دماغ فیل افتادت نباشیا، چند وقت دیگه مادرو نامزدتم بردار بیایید پیش ما. نگاهی به آرش کردم، از حرف عمه لبخند به لبش امد. –چشم عمه، مزاحم می شیم. آرش امروز برعکس روزهای قبل موهایش را بالا داده بود و شلوارو تیشرت جذب پوشیده بود. خیلی خوش تیپ شده بود. ولی من همان لباس پوشیدنهای ساده و مردانه اش را بیشتر می پسندیدم. اینطوری خیلی جلب توجه دخترها را می کرد. بالاخره عمه و فاطمه راهی شدند و ما به طرف در خروجی راه افتادیم. احساس تشنگی کردم. چشم چرخاندم که ببینم آب سرد کن میتوانم پیدا کنم. –دنبال چی می گردی؟ تشنمه، میخوام ببینم اینجا آب سرد کن هست. آرش هم نگاهی به اطراف انداخت و گفت : –ولش کن بریم آب معدنی بگیریم. توی مسیر چشمم به یک آب سرد کنی افتاد. –ایناهاش، توام می خوری؟ –حالا تو بخور. لیوان مسی که همیشه توی کیفم داشتم را درآوردم و همانطور که داشتم از آب پرش می کردم فکر شیطنت باری از ذهنم گذشت. به اصرار زیاد من، اول آرش آب خورد و بعد من خوردم. دوباره لیوان را پر از آب کردم و گفتم بریم. آرش مشکوک به لیوان پر از آب تو دستم نگاه کرد و پرسید: –چرا نمی خوری؟ از سالن بریم بیرون می خورم. زیر چشمی کنترلم می کرد. از سالن که خارج شدیم گفت: –بخور دیگه. نگاهی به لیوان انداختم و مکث کردم. –راحیل چه فکری تو سرته؟ جلو جلو رفتم که جای مناسب پیدا کنم و آب را روی سرش بریزم و فرار کنم. از پشت صدایم کرد. –راحیل ماشین اینوره کجا میری؟ چرا نزدیکم نمی آمد، نکند فکرم را خوانده. ترجیح دادم خودم را به نشنیدن بزنم تا مجبور شود نزدیکتر بیاید. صدای قدمهای بلندش می آمد، همین که نزدیکم شد برگشتم و لیوان آب را روی صورتش پاشیدم. ولی بادیدن مرد پشت سرم شوکه شدم وخنده ام محوشدو هین بلندی کشیدم. باشنیدن صدای جرینگ جرینگ لیوان و گرفتن صورتش با دستش تازه فهمیدم چی شده. ای وای خدای من... لیوانم از دستم سر خورده بود و کوبیده شده بود توی صورت این آقا. آب از صورتش می چکید و بهت زده خیره شده بود. ✍ لیلا فتحی پور @komail31 🍃🍃🌸🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید| به کوری چشم غربگدایان اسرائیل پرست قهرمان بوکس اتریش پیروزی خود را به ملت فلسطین تقدیم کرد 🔹"ویلهلم اوت" ستاره بوکس اتریش پیروزی خود در مسابقات قهرمانی بوکس "واندیتا فور نایت" در وین را به ملت تقدیم کرد. 🔸اوت که دو سال پیش مسلمان شد و نام خالد را برای خود انتخاب کرد، گفت: من برای فلسطین مبارزه می‌کنم و این پیروزی را به ملت فلسطین تقدیم می‌کنم. @komail31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠 مقاومت اسلامی نُجَباء عراق با انتشار ویدئویی هشداردهنده به زبان عبری، موشک بالستیک جمال ۶۹ خود را فاش کرد و سناریوی حمله موشکی همه جانبه و همزمان به اسرائیل از یمن، ایران، عراق، سوریه، لبنان و غزه را بررسی کرد... جمعه آخر ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\ @komail31
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺دعای روزبیست و ششم 💖 ﷽ 💖 ☘اللَّهُمَّ اجْعَلْ سَعْيِي فِيهِ مَشْكُوراً وَ ذَنْبِي فِيهِ مَغْفُوراً وَ عَمَلِي فِيهِ مَقْبُولاً وَ عَيْبِي فِيهِ مَسْتُوراً يَا أَسْمَعَ السَّامِعِينَ ☘خدايا كوششم را در اين ماه مورد سپاس، و گناهم را آمرزيده، و عملم را پذيرفته، و عيبم را پوشيده قرار ده، اى شنواترين شنوايان. @komail31⚘ 🍃 🌺🍃 🍂🌺🍃 🍃🍂🌺🍃 ✨🍃🍂🌺🍃
محمود آبسالان محافظ فرمانده تیپ ۱۱۰ سلمان فارسی و فرزند جانشین فرمانده سپاه سلمان سیستان و بلوچستان، در یکی از ایست و بازرسی های ورودی شهر زاهدان، بر اثر تیراندازی اشرار مسلح به سمت خودروی فرمانده تیپ به شهادت رسید. سحرگاه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۱ همزمان با شب قدر ۲۱ ، خودروی سردار «حسین الماسی» فرمانده نیروهای مخصوص تیپ ۱۱۰ سلمان فارسی سیستان و بلوچستان مورد حمله یک خودروی حامل چهار سرنشین قرار گرفت که براثر این حادثه تروریستی محمود آبسالان محافظ وی به شهادت رسید. آبسالان از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، متاهل و دارای دو فرزند کوچک و خردسال بود. @komail31
برای آقا‌زاده‌ای به نام محمود آبسالان ❤️ با تو هستم ای شهید بلندمرتبه‌ای که در شب قدر، قدر یافتی و به سمت معشوق بال گشودی!  ای آقازاده‌ی خوش‌عاقبت! از تو کسی نخواهد نوشت؛ تو صدرِ اخبار رسانه‌ها را از آنِ خود نخواهی کرد؛ چرا که اکنون روزهاست که رسواییِ خطای آقازاده‌ای، قلم‌های قلم‌به‌دستان را مشغولِ خویش نموده. از تو در رسانه‌های بیگانه نخواهند گفت چرا که آنان با شور و شعفِ وصف‌ناپذیری، مدتی‌ست  'کالسکه'  عَلَم کرده‌اند و با تمام قوا بر کوسِ رسواییِ آقازاده‌ها می‌کوبند. هر‌چند که تو هم، مثل او که اکنون در صدر خبرهاست،  'ژن‌خوب' داری؛ اما خبر شهادت تو در هیاهوی رسانه‌ها و جنجال‌‌افکنی‌های کم‌مایگانِ پرمدّعا،گم خواهد شد؛ چرا که مرام و مَنِشت، با تصویری که دشمنانِ انقلاب، برای این خاک می‌سازند، نمی‌خوانَد؛ آنها و عمَله‌هایشان با تمام قدرت می‌کوشند ثابت کنند مسوولِ جمهوری اسلامی، از مردم جداست. 🌷 راستی، حساب و کتاب خدا را می‌بینی؟ پرکشیدنت، در شب شهادت مولایت رقم خورد؛ هم او که وقتی خبر ضربت خوردنش در محراب مسجد پیچید، حیرت‌زده گفتند: "مگر نماز هم می‌خواند؟!"  و خبر شهادت تو هم که آمد -آن‌قدر که در گوش‌مان خوانده‌اند: آقازاده‌ها این‌چنینند و آن‌چنانند-  عده‌ای شگفت‌زده پرسیدند: " مگر می‌شود فرزند فرمانده‌ی بلند پایه‌ای باشی و در منطقه‌ای محروم، برای امنیت میهنت، خدمت کنی؟!"  و این، قدرت کج‌روایت‌هاست که امامی را بی‌نماز جلوه می‌دهد و همه‌ی آقازاده‌ها را غرق در بی‌دردی و اشرافیت. اما این بار خون تو، روایتِ راستین را در میان آتش‌بارانِ روایت‌های دروغین، جانی تازه می‌بخشد که به قول شهید سید مرتضی: " در عالَم، رازی‌ست که جز به بهای خون، فاش نمی‌شود شهادت این شهید  خوشبخت مدافع امنیت را به محضر امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف ) و نایب برحقش امام خامنه ای (مدظله العالی) و همه همکاران تبریک و تهنیت عرض می کنیم ؛روحش شاد و یادش گرامی باد. @komail31 🍃🌸🍃
سردار پرویز آبسالان در حاشیه مراسم تشییع پیکر مطهر شهید محمود آبسالان در زاهدان اظهار داشت: فرزندم آرزوی شهادت داشت و در نهایت مزد تلاش‌های خود را گرفت و در بهترین زمان یعنی شب قدر و سالروز امام علی (ع) به شهادت رسید. شهادت فرزندم ما را در مسیر پاسداری از نظام و انقلاب و مقابله با اشرار و معاندین استوارتر می‌کند. برای پایداری این نظام و انقلاب تاکنون جوانان زیادی جان خود را تقدیم کرده‌اند و در واقع همین خون‌ها ضامن بقای انقلاب است و مایه افتخار است که فرزند من نیز با لباس سبز پاسداری در همین مسیر گام برداشت و شهادت رسید. @komail31 ☘🌸☘ شادی روح شهدای مدافع وطن صلوات
🔰دستخط سپهبد شهید سلیمانی: 🔸امروز پیچیده‌ترین و حساس‌ترین دوره فلسطین است. خط مقدم ما و همه جهان اسلام است. از خداوند سبحان برای مجاهدین صحنه فلسطین موفقیت و پیروزی و اجر الهی را خواستارم. @komail31
📸پیام فرزند شهید سلیمانی به دختر فلسطینی 🔹فرزند شهید سلیمانی خطاب به دختر فلسطینی که این روزها تصویر شجاعت و غیرتش در جهان اسلام می‌درخشد: 🔹خواهرم! بدان که در پنجه‌افکندن در برابر اشغالگران خانه‌ات تا قطره آخر خون در کنارت هستیم و مشت‌ محکم و مصمّمت را در برابر متجاوزان پست و لعین صهیونیست توانمندتر خواهیم کرد؛ همچنان که پدر شهیدم بر این عهد استوار بود. 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دِلــ๓ـــ بی‌قرار دیدنِ‌گنبد‌طلــ✨ــاۍ‌توست هرکہ‌آمــده‌حرم، مُـبتلاۍ‌توست💚|" ڪݐے؟!بہ شࢪط دعا بࢪاے ڪࢪبݪا🖐🏻』
🔴 موشکافی از یک دروغ بزرگ‼️ آیا فلسطینی‌ها زمین‌هایشان را فروختند⁉️ ✍ سال‌ها با انتشار این شایعه که فلسطینی‌ها خود زمین‌هایشان را به صهیونیست‌ها فروختند، سعی شد تا مسلمانان انگیزه‌ای برای حمایت از آرمان فلسطین نداشته باشند. 👈 با بررسی اسناد تاریخی معتبر، درباره این شایعه نتایج جالبی به دست می‌آید. صهیونیست‌ها از ۴ طریق توانستند مقدار کمی زمین در فلسطین خریداری کنند؛ 👇 1⃣ زمین‌هایی که متعلق به اقلیت یهودی ساکن در فلسطین بود. (۶۵ هزار هکتار) 2⃣ آن زمان دولت انگلستان قیّم فلسطین بود و حاکم فلسطین انگلیسی بود. این دولت زمین‌هایی در اختیار صهیونیست‌ها قرار داد. (۶۶.۵ هزار هکتار) 3⃣ خرید زمین از طریق لبنانی و سوری‌های ساکن فلسطین. (۶۰.۶ هزار هکتار) 4⃣ خود فلسطینی‌ها هم مقداری زمین فروختند. (۳۰ هزار هکتار) کل اراضی خریداری شده حدود ۲۲۰ هزار هکتار را شامل می‌شد. مجموع اراضی فلسطین ۲.۷ میلیون هکتار است، یعنی فلسطینی‌ها ۱.۸ درصد از زمین‌هایشان را فروختند! ❇️ پ.ن: هم‌اکنون ۸۵ درصد فلسطین با زور در اختیار صهیونیست‌هاست!! @komail31
سلام بر ابراهیم 🌺 سالهای اول دهه پنجاه را فراموش نمی کنم. مسابقات قهرمان کشتی جوانان بود. ابراهیم در اوج آمادگی به سر میبرد. وزن هفتاد و چهار کیلو. در مسابقات قهرمانی تهران همه حریفان را از پیش رو برداشت. بیشتر آنها با ضربه فنی! حریف فینال او همان سال قهرمان ارتشهای جهان شده بود. گفتم: داش ابرام، این حریف تو خیلی قوی نیست. تا اینجا هم شانسی اومده. مطمئن باش سریع پیروز میشی. فقط با دقت کشتی بگیر! جایزه قهرمان مسابقات نقدی بود. مسابقه فینال برگزار شد. اما ابراهیم آنقدر ضعیف کشتی گرفت تا حریفش قهرمان شود! این را حریفش می گفت. قبل از مسابقه به ابراهیم گفته بود: من میخواهم ازدواج کنم. به این جایزه خیلی احتیاج دارم. مادرم هم اینجا آمده. من می دانم تو پیروز میشی اما من رو ضربه نکن! کاری کن ما زیاد ضایع نشیم! برای همین ابراهیم کار عجیبی کرد. مثل پوریای ولی. مردانگی را به نمایش گذاشت. ابراهیم نفسش را ضربه کرد. او از این قبیل کارها زیاد انجام می داد. هر کاری برای شکستن نفس لازم بود دریغ نمی کرد. از باربری در بازار! تا رسیدگی به خانواده های بی سرپرست و... ورزشکار بود. چهره زیبا و بدن ورزیده داشت. اما همیشه موهایش را از ته می زد! لباس گشاد می پوشید! مبادا دچار هوای نفس شود و... @komail31 🍃🍃🌸🍃🍃