eitaa logo
"کانال کمیته بانوان ج. رزما
311 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.7هزار ویدیو
42 فایل
اهداف ۱- رعایت بهداشت اخلاق اجتماعی و ادبیات وحدت آفرین حماسی. ۲- همدلی ویکپارچگی ملی در برابر دشمنان بیگانه . ۳- بالابردن آستانه تحمل ملی ، در شرایط متشنج. ۴- توجه اکید به حفظ امنیت ملی وحفظ آرامش اجتماعی در برابر دشمنان.
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 ⭕️ 🛑⭕️🛑🌷 ⭕️ ⭕️🛑⭕️🌷 🌷 🛑⭕️🛑🌷 🌷🛑 ⭕️🛑⭕️🌷 🌷⭕️🛑 🌷🌷🌷🌷 🌷⭕️⭕️🛑 قسمت شانزدهم 👉 ادامه نامه و مدافع حرم قاسم {مهدی} غریب 🌷 🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑🛑 🌷وقتی برای رساندن خبر قاسم غریب می خواستند نزد وی بروند ، نمی دانستند چطوری این پیام را به این مادر بدهند ، با توجه به سابقه احتمال می رفت مادر با شنیدن خبر شهادت فرزندش بهم بریزد؛ خلاصه. .. ⬇️ 🇮🇷 ⏺بچه های سپاه به شهید رفتند و در خانه نشستند . ❣مادر شهید قبل از اینکه کلمه ای گفته شود از چهره افراد حاضر همه چیز را فهمید و گفت : می دانم که شهید شده است . 💜💜 او این موضوع را از سالها پیش می دانست که مکتب و بالاخره یک روزی در رکاب همین مکتب به شهادت می رسد برای همین به سایر بچه های سپاه که اشک می ریختند، دلداری می داد . ❇️ ما آنجا مکتب و صبوری اینطور ایرانی شدیم که وار راه را ادامه می دهند و با انگیزه ای مضاعف به محل خدمت خود برگشتیم . ❣👇 زاهدپور یکی از پاسداران بازنشسته استان گلستان بعد از 🕊 غریب هر پنجشنبه به گلزار شهدای سیدمیران و منزل پدری قاسم غریب می رفت؛ 🍁 آنجا به قاسم غریب می گفت : دعا کنید من به سوریه بروم و شهید بشوم . شهید زیر بار چنین دعایی نمی رفت اما زاهدپور هر پنجشنبه می رفت و باز هم بر دعای قاسم اصرار می کرد تا اینکه مادر گفت : من می کنم که آنچه که دوست داری به آن برسی و اینگونه بود که زاهدپور این کردکویی به رفت و در دفاع از حرم زینب (سلام الله علیها) به آرزوی دیرینه اش و یاران باوفایش چون غریب پیوست . 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 🛑⭕️🛑🌷 پایان قسمت شانزدهم ..👉 ادامه دارد...👉 نام جهادی : ع 21/4/1394 ت ش ╭━━⊰🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷⊱━━━━━╮ @kanonbanovaniranmoghtader ╰━━⊰🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷⊱━━━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
17.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 حسرتی که در برزخ برای آدم می ماند ╭━━⊰🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷⊱━━━━━╮ @kanonbanovaniranmoghtader ╰━━⊰🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷⊱━━━━━╯
مــادرم گفت: نرو ،بمان! میخواهم پسرم عصای دستم باشد.. گفتم: هر چی تو بگی.. فقط یک سوال! میخواهی پسرت عصای این دنیایت باشد یا آن دنیا؟ مادرم چیزی نگفت و با اشک بدرقه ام کرد . . .🌺 ╭━━⊰🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷⊱━━━━━╮ @kanonbanovaniranmoghtader ╰━━⊰🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷⊱━━━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آموزش مراقب این فریب باشید😂 تازگی این اکانت که خودش را «پشتیبانی ایتا» جا زده ، چنین پیامی به ایتای من میدهد و هشدار میدهد که حسابم قرار است بسته شود و درخواست شماره تماس مرا دارد تا حسابم را نبندد! عه؟ لابد واقعا ایتاست؟ نخیر! نیست! چرا؟ شما مگه با ایمیل ثبت نام کردین توی ایتا؟ نه خب! با شماره تون دیگه!😂 ایتا هیچی از شما نداشته باشه،شماره تونو داره دیگه! بعدش،پشتیبانی ایتا به شما پیام میده و بعد بالای پیام خودش،به شما امکان میده خودشو به خودش ریپورت کنید؟😂 نکته آخر،اون تیکی هست که خودش به خودش داده😂 بچه ها گول نخورید! همون ریپورتش کنید تا خود ایتا حسابشو برسه😄🙏 ╭━━⊰🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷⊱━━━━━╮ @kanonbanovaniranmoghtader ╰━━⊰🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷⊱━━━━━╯
پنج شنبه است و ياد درگذشتگان😔 🍃🌼اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌼🍃       🌼پنجشنبه ها به یاد اونهایی هستیم که بین ما نیستند😔 🌼و هیچکس نمی تونه جای خالیشون ‌ رو تو قلبمون پر کنه💔 🌼گذشتگانمان دلخوشند به یک صلوات و دعای رحمت و مغفرت =صَــــدَقِہ جاریِہ ╭━━⊰🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷⊱━━━━━╮ @kanonbanovaniranmoghtader ╰━━⊰🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷⊱━━━━━╯
مراسم وداع و تشییع پیکرهای مطهر ۲۰۰ شهید والامقام گمنام تهران، موزه ملی انقلاب اسلامی و دفاع مقدس دوشنبه ۵ دی ماه از نماز مغرب و عشاء # وداع با شهدا # تشییع شهدا ╭━━⊰🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷⊱━━━━━╮ @kanonbanovaniranmoghtader ╰━━⊰🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷⊱━━━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت_چهل_چهارم ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ از ماشین پیاده میشویم و همراه وسایل حرکت میکنیم . چشم میچرخانم و دنبال سوگل میگردم . سوگل را از دور میبینم . دست تکان میدهد و به سمتمان میدود . با رویی خندان با پدر و مادرم سلام و احوالپرسی میکند و بعد کنار من می ایستد . مانتوی طوسی رنگ بلندی همراه با شلوار و روسری زرشکی به تن کرده است . چند تا از وسایل ها را از دستم میگیرد و با مهربانی میگوید _سلام نورا چطوری ؟ چقدر دیر کردید +ببخشید توی ترافیک گیر کرده بودیم . سر تکان میدهد و به راهمان ادامه میدهیم . سوگل در باغ را برایمان باز میکند و ما را راهنمایی میکند . بلاخره به مکان مورد نظر میرسیم . حصیر سبز رنگی روی زمین پهن شده و وسایل پیک نیک روی آن چینده شده است . خاله شیرین گوشه ای از حصیر نشسته و وسایل را آماده میکند . کمی آن طرف تر عمو محمود و سجاد بدمینتون بازی میکنند . آنقدر غرق بازی شده اند که متوجه ورود ما نشدند . سجاد سوییشرت و شلوار ورزشی مشکی رنگی به تن دارد . کلاه لب دار کپ و کتانی مشکی اش سِت ورزشی و تیره اش را تکمیل کرده است . بخاطر هیجان و تحرک زیاد گونه هایش به سرخی میزنند . ته ریش هایش از دفعه قبل بلند تر شده اند . در مقابلش عمو محمود درست عین لباس های سجاد را پوشیده با این تفاوت که رنگ لباس های او سفید است درست رنگ متضاد مشکی . لبخند کوچکی میزنم و با خاله شیرین سلام و احوالپرسی میکنم . میخواهم با عمو محمود و سجاد هم سلام و احوالپرسی کنم اما دلم نمی آید بازیشان را خراب کنم ، اما خاله شیرین بر عکس من بلند سجاد را صدا میزند . سجاد تاره به خودش می آید و سرش را بر میگرداند . تازه متوجه حضور ما شده است . میخواهد به سمت ما بیاید اما در همین هِین توپ بدمینتون کنار پای سجاد فرود می آید . عمو محمود با خوشحالی میگوید _یک/هیچ ، به نفع من . از این همه ذوق و خوشحالی عمو محمود خنده ام میگیرد . سجاد دوباره به سمت عمو محمود بر میگردد +نه این رو حساب نمیکنیم چون مامان حواسمو پرت کرد وگرنه میگرفتمش . بعد از بگو مگوی کوتاهی هر دو به سمت ما می آیند و سلام و احوال پرسی میکنند . بعد از سلام و احوالپرسی مینشینیم و غرق صحبت میشویم 🌿🌸🌿 《ماه شبگرد کجا صورت ماه تو کجا شب بی نور کجا زلف سیاه تو کجا》 محمد سلطانی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ╭━━⊰🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷⊱━━━━━╮ @kanonbanovaniranmoghtader ╰━━⊰🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷⊱━━━━━╯
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان_لبخند_بهشتی نویسنده: میم بانو قسمت_چهل_پنجم بعد از سلام و احوالپرسی مینشینیم و غرق صحبت میشویم . با شیطنت رو به عمو محمود میگویم +عمو چه تیپی به هم زدی بلند میخندد و در جواب میگوید _خواستم یکم مثل جوونا لباس بپوشم ابرو بالا می اندازم +شما که خودتون هنوز جوونید _نه دیگه عمو جان از ما گذشته صدای خنده ی جمع بلند میشود . بعد از کمی سر به سر گزاشتن و شوخی و خنده ، سوگل از من میخواهد که به آن طرف باغ برویم تا خاطراتمان را زنده کنیم . بعد از مرور خاطرات در گوشه دنجی دور از بقیه مینشینیم . رو به سوگل میگویم +چرا عمو محسن اینا هنوز نیومدن ؟ _یه کاری برای عمو محسن پیش اومد دیرتر میان . فکر کنم تا یک ساعت دیگه برسن . چطور مگه ؟ دلم میگویم : برای اینکه بفهمم چقدر دیگه میتوانم از نبود شهروز لذت ببرم . اما برای حفظ ظاهر میگویم +دلم برای شهریار تنگ شده میخوام زودتر ببینمش . البته دروغ هم نگفتم واقعا دلتنگ شهریارم اما میزان تنفری که از شهروز دارم بر دلتنگی ام غلبه کرده است . سوگل دنگاه پر حسرتی به صورتم می تندازد و بعد سرش را پایین می اندازد . دلیل نگاهش را نمی فهمم ولی چیزی نمیگویم . انگار میخواهد چیزی بگوید ولی دو دل است . برا گفتن حرفش کمکش میکنم +سوگل چیزی میخوای بگی ؟ دوباره نگاه کوتاهی به من میکند و بعد سریع نگاهش را میدزدد . حس کنجکاوی ام دارد اذیتم میکند . بلاخره لب به سخن باز میکند _نورا یه چیزی میخوام بهت بگم ولی قول بده به کسی نگی . من این چیزی که میخوام بهت بگمو به هیچکس نگفتم . سری به نشانه ی تایید تکان میدهم . بعد از مکث کوتاهی ادامه میدهد _راستشو بخوای من ،،،،،،،،عاشق شدم . بی اختیار میزنم زیر خنده . سریع خنده ام را جمع میکنم . سوگل که انگار از این رفتارم ناراحت شده با دلخوری میگوید _چرا میخندی ؟ با حالت پشیمانی میگویم +ببخشید . آخه همین چند وقت پیش یکی از دوستام عاشق شده بود داشت قصهی عاشقیشو برام تعریف میکرد یه لحظه یاد اون افتادم خندم گرفت . سوگل انگار هنوز قانع نشده است اما چیزی نمیگوید . نگاهش را به چشم هایم میدوزد _نمیخوای بدونی عاشق کی شدم ؟ +آشناس ؟ _آره 🌿🌸🌿 《دلتنگم و دیدار تو درمان من است بی رنگ رخت زمان زندان من است》 مولانا 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ╭━━⊰🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷⊱━━━━━╮ @kanonbanovaniranmoghtader ╰━━⊰🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷°🇮🇷⊱━━━━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا