هدایت شده از - مست ِنجف -
یک نجف قسمت ما کن به خدا
یک عمر است ؛
غصهی جامعه خواندن دم ایوان داریم ..
-
نام ما را به خطا برد و خودش می دانست
به فراموشی ما داشت تظاهر می کرد!
#محمدحسنجمشیدی
https://eitaa.com/mohjehseid/124
پس حال و هوای امروزت دلیلش همین بود..
او.. سومین نفری هست که به جزیرهی جنونت راهش دادی بعد از ۱۰٩٢ و استاد..
هنوز برایم مجهولی.. آنقدری که در هزارتوی شخصیتِ پر ابهامت غرق شدهام اما چیزی از تو نیافتم!
ساده و روان بگویم: «نمیفهممت!»
تو از آینه وجودم گفتی و غباری که بالاجبار آن را احاطه کرده و ظلمِ من را به خودم شناساندی..
اما تو؟
حتی ذرهای از احوالاتت را درک نمیکنم..
برایم از خودت بگو..
شاعرِ خسته دلِ مهربان..
کنجِخلوت...!
https://eitaa.com/mohjehseid/124 پس حال و هوای امروزت دلیلش همین بود.. او.. سومین نفری هست که به جزی
من..
چگونه میتوانم به هر عنوانی که تو میخواهی قدم در جزیره مجنونت بگذارم در حالی که دوست نداری کسی واردش بشود؟
آن وقت همچون تویی برای خنده واقعیِ من دلتنگ است؟
باورم نمیشود..
(گرچه امروز برایت نوشتم که دورشوی تا آسیب نبینی؛ تصمیم با توست!)
صحبت که جانشین نوازش نمیشود
گاهی برای درد و دل آغوش لازم است!
#سیدصادق_رمضانیان
کنجِخلوت...!
من.. چگونه میتوانم به هر عنوانی که تو میخواهی قدم در جزیره مجنونت بگذارم در حالی که دوست نداری کسی
جزیره جنون فقط تکه هایی کاغذ است
با سیاهه های رویش ... همین!
تنها ویژگی اش این است که
من بجز حقیقت وجودم؛چیزی درونش ننوشتم !
کلماتش فاقد مبالغه ؛ بزرگ نمایی
یاترحم برانگیزیست ، چون خلوت خودم است!
من در آن جز صداقت ، حقیقت ، واضحات را حک نمی کنم
زمانی که حس کنم موردی برایم شفاف نیست درباره اش چیزی در آن نمی نویسم
شاید یکی از دلایل اینکه
" جزیره جنون " خلوت است و ساکنانش به انگشتان یک دست نمی رسند ؛ این باشد که : انسان ها معمولا بخاطر پیچیدگی شخصیتی شان برای آدم مبهم اند ؛ شفاف نیستند !
و من نمیتوانم انسان هایی که واقعیتشان را ندیدم در آن راه دهم.. و خیلی کم پیش آمده
روح کسی را بی پرده ببینم ..
حتی الان هم نمیگویم با واقعیت "او" آشنا شده ام که شانه هایش را پذیرفتم ، نه ..
جزیره جنون برای حرف های است که حس کردم کسی نمیفهمدشان و آن لحظه هم
حس کردم
او فهمیده .. بدون قضاوت مرا فهمیده ..
کنجِخلوت...!
جزیره جنون فقط تکه هایی کاغذ است با سیاهه های رویش ... همین! تنها ویژگی اش این است که من بجز حقیقت
دیروز میگفتی ردپای من در جزیره جنونت پیدا میشود..
حرفم را یادت هست؟
گفتم این رد قدمهای من نیست
این همچون نامهای میماند که کبوتران از طرف من برایت آورده باشند..
در این دنیای پست و ظالم فقط افرادی خاص وجود دارند که روحشان را بیپرده به من و تو نشان دهند و من یقینا جزو این افراد نیستم.... آنگونه که تو میخواهی..
اما من واقعیت او را یافتم..
او جزو آن افراد خاص است.
بیسبب نیست که شیفته او شدم و اعتمادم را برایش خرج کردم..
قضاوت نمیکند چون روحش زلال و شفاف است..
چون مهربانی لبخند و محبت چشمهایش به وضوح درک میشود.
دیروزم را با "او" گذراندم..
ساعتهایی را که شنوای حرفهای بیسرو ته و درهمریختهام بود از یاد نمیبرم..
او مثل تک همدمِ زندگیام بلد است مرهم باشد نه درد و زخم..
او از آنهاییست که محبتش را بیدریغ ابراز میکند..
خدایا؛ عشق ، درمانی به غیر از مرگ میخواهد
که من میمیرم از این درد و درمانی نمیبینم ..