eitaa logo
کوچه های آشنا
449 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
155 ویدیو
23 فایل
📌روزبه‌روز، باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکته‌یابی و نکته‌سنجی زندگی #شهدا در جامعه‌ی ما رواج پیدا کند. امام خامنه‌ای ارتباط باادمین @Aboojavad
مشاهده در ایتا
دانلود
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا #شهیدوالامقام قربانعلی بهرامی دو فرشته بنام مظفر و صغری
خاطره: قربانعلی پسری بسیار و بود. من و را بسیار دوست داشت و بسیار محترمانه با ما برخورد می‌کرد. همه اقوام و بستگان علی را دوست داشتند با رفتارش همه را جذب می‌کرد. زمانی که می‌خواست به برود آمد و دستانش را به دور گردنم حلقه کرد و گفت حلالم کنید شما برایم بسیار زحمت کشیده اید و حالا من می روم تا جواب زحمات شما را بدهم امید دارم لیاقت داشته باشم که بشوم تا اینکه رفت و لیاقت را هم داشت و شهادت و وصال را نوشید. بعد از شهادتش دلم بسیار برایش تنگ می شد خیلی بی تابی می کردم تا اینکه یک شب در خواب دیدمش در گلستانی وسیع و زیبا در حال قدم زدن بود صدایش کردم برگشت و با لبخند نگاهم کرد گفتم: علی جان تو کجایی هم اینکه خواست جوابم را بدهد از خواب پریدم. راوی:صغری قربانی ( ) ✨ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/khatemogaddam ╰┅─────
شهید والامقام جواد مددیان سیزدهم فروردین 1342 ‏، در شهرستان دیده به جهان گشود. اسداالله و جمیله نام داشت. دوره کارشناسی در رشته ادبیات بود. به عنوان در جبهه حضور یافت. سرانجام دهم مرداد 1367 ‏، در اسلام آبادغرب توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به نائل گردید. مزار او در گلزار شهدای پایین زنجان واقع است. خاطره : جواد عاشق بود و به یاد دارم روزی قرآنی را در دست جواد دیدم که می‌گفت این را خودم نزد بردم و ایشان را زیارت کرده و امام با دست مبارکشان این را امضا کرده‌اند، و به همین خاطر این همیشه همراه جواد بود و بر روی بوسه میزد، برای اینکه به فرمان امام بگوید های حق علیه باطل شد و این در حالی بود که یکی از برادرانش در دزفول بود و دیگری هم مجروح شده بود. وقتی مادر جواد از این موضوع مطلع گردید. مانع رفتن جواد به شد و جواد رو به مادرش گفت: مردم فرزندان خویش را تشویق به رفتن می‌نمایند چرا شما مانع رفتن من می شوید و با این جملات راضی نمود و راهی جبهه شد. ڪـوݼـــــــــہ‌هـاے‌آشنــــــــــا 💫 ─────────┅╮ https://eitaa.com/koochehhayehashena ╰┅─────
کوچه های آشنا
☫ ﷽ ☫ بِــــــــســـــــم رَبـ الشُهـ🌺ــدا شهید والامقام اکبر محمدی دو فرشته بنام احمد و زهرا
خاطره: می‌گفت شده بود و چون سن او برای حضور در می رسید دائم می‌گفت که من باید به بروم و ما نیز جدی نمی گرفتیم. تا اینکه یک روز در نشسته بودم که تلفن به صدا درآمد از خانه بود و گفتند اکبر در مغازه است؟ گفتم نه! گفتند؛ که چند ساعت از تعطیلی مدرسه می‌گذرد ولی هنوز نیامده است، من نیز گفتم نگران نباشید می آید. این چند ساعت تبدیل به چند روز شد و پس از چند روز شدیم که اکبر به رفته است. راوی: احمد محمدی ( )