eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.4هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
2هزار ویدیو
18 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مستندی جدید از سردار حاج قاسم سلیمانی همینک از شبکه یک
ڪوچہ‌ احساس
💜☘💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜 ☘💜 💜 #اختر #قسمت60 به یاد دارم که در آن شب تا سپیده
💜☘💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜 ☘💜 💜 بیشتر از سه هفته از بازگشت من به خانه ی آقا میرزا نگذشه بود که در یکی از روزها ،آقا میرزا به خانه آمد و بدون هیچ مقدمه چینی اعلام کرد که تصمیم دارد من را به عقد دایمی پسر حاج محمد علی زراعی در بیاورد اقا میرزا میگفت که پسر حاج زارعی نجار است و حجره اش در نزدیکی خانه ی ابوالفتح خان قرار دارد و علاوه بر نجاری کار نازک کاری و حکاکی روی چوب نیز انجام میدهد با شنیدن تصمیمات و حرف های آقا میرزا، شوک بزرگی به من وارد شده بود و توان گفتن هیچ حرفی به اقا میرزا را نداشتم و با زبانی که سنگین شده بود و در دهان نمیچرخید تنها و تنها به صورت تکیده ی آقا میرزا و حرکات دهانش که میگفت میخواهد قبل از رفتنش به سفر حج سر و سامان گرفتن زندگی من را ببیند و با خیالی امن به این سفر سخت و طولانی برود ، مینگریستم و تمام روزهای زندگی دردناکم و تمام خاطراتی که در خانه ی اسماعیل خان داشتم و هنوز در ذهن و قلبم میدرخشید را به یاد آوردم و با خود فکر کردم که هیچ راهی برای سعادت و خوشبختی من وجود ندارد زیرا اینک در برزخی هستم که خود نا خواسته آن را ساخته ام ،نه میتوانستم به گذشته ای که به آن دلبسته شده بودم باز گردم و نه میتوانستم در اینده با هیچ مرد دیگری به غیر از اسماعیل خان خوشبخت شوم و با رفتنم و پناه گرفتنم در خانه ی اسماعیل خان ، تمام آرزوهایم نابود شده بود و بعد از این، تنها از من پوکه ای باقی میماند که بدون هیچ احساسی به این زندگی نفرین شده ادامه خواهد داد غم و ناراحتی زیاد شوکی بر روح وجسم من وارد کرده بود که نفس هایم سنگین شدند و احساس سرما وجودم را فرا گرفت و چشمانم سیاهی رفت و تصویر چهره ی آقا میرزا در جلوی چشمانم تار و تار تر شد و خوشبختانه در تاریکی مطلق فرو رفتم.صدای ضجه و التماس های من فضای کوچک خانه ی آقا میرزا را پر کرده بود اما اقا میرزا خونسرد چایی مینوشید و گوشش به التماس های من بدهکار نبود ضجه و التماس کردن های من به قدری دلخراش بود که سکینه نیز حاضر شده بود ،بخاطر من پیش آقا میرزا وساطت کند تا شاید آقا میرزا از حرفش کوتاه بیاید اما افسوس که مرغ آقا میرزا یک پا بیشتر نداشت و به هیچ عنوان نظرش ،درباره ی ازدواج من تغییر نمیکرد کم کم به این نتیجه رسیده بودم که التماس ها و تقلا های من برای منصرف کردن آقا میرزا کار بیهوده ای است و به زودی باید به خواست اقا میرزا تن در بدهم و به عقد پسر جوان حاج زارعی در بیایم از زبان همه ی اقوام و آشنایان که از ازدواج موقت من با اسماعیل خان بیخبر بودند میشنیدم که میگفتند من دختر ترشیده ای هستم وخیلی از وقت ازدواجم گذشته است و گاهی بعضی از زنان که برای هم صحبتی با سکینه به خانه ی آقا میرزا می آمدند، با دیدن من به حالت دلسوزانه ای میگفتند حیف که این دختر با اینهمه زیبایی هنوز ازدواج نکرده واگر ازدواج کرده بود تا حالا دو سه تا بچه ی ترگل ،ورگل پس انداخته بود و .... ☘💜 💜 ☘💜 💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜☘💜
الهی ... در دلهای ما جز تخم محبت مکار🌱 و در جان های ما جز باران رحمت مبار🌸 💞 ًُ💞 ─━━━━⊱💝⊰━━━━─
📌 صابرین 🔰 لازمهٔ همراهی و قیام با منجی موعود، صبر و شکیبایی بالاست. زندگی یاران امام‌ مهدی در قیام آخرالزمانیشان با مشکلات و سختی‌های فراوانی روبه‌روست. سختی‌هایی که اگر در مقابلِ آن‌ها صبر و شکیبایی به خرج ندهند، یقیناً پیروز نخواهند شد. جنگ با مستکبرانِ عالم و درافتادن با کفر و شرک و نفاق، تحملی بالا می‌خواهد پس یارانِ حضرت باید کسانی باشند که زیر بارِ مشکلات، خم به ابرو نیاورند 🔆 آنان گروهی هستند که با صبر و تحمل خود بر خدا منّت نمی‌گذارند. «قَوْمٌ لَمْ یَمُنُّوا عَلَی اللّهِ بِالصَّبْر»*۱ یاران حضرت دارای صبری وصف‌ناپذیرند. صبر، نیرویی است که به یک نفر، توانایی مقابله با ۲۰ نفر را می‌دهد. هرکدام از ما برای یار امام زمان شدن باید به اندازهٔ ۲۰ نفر نیرو داشته باشیم وگرنه زیر بار مشکلات سر خم خواهیم کرد. مسیر پُرپیچ و خَمی در انتظار ماست. این را بِدان که صبر و تحمل، نتیجهٔ ایمان به کلام خدا در قرآن است وقتی می‌فرماید: «سَیجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یسْرا»*۲ 📚 ۱. امام‌ علی، یوم‌الخلاص، ص۲۱۴ (به‌‌ نقل‌ از بشارة‌الاسلام، ص۲۲۰) ۲. سوره طلاق، آیه ۷ ۱۴ 🍃🌼 اللهم عجل لولیک الفرج🌼🍃 •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
💜☘💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜 ☘💜 💜 البته من خوب میدانستم که حرف های آنها بوی حقیقت میداد ولی دیگر حرفهای خاله زنک ها برایم بی اهمیت شده بود ، به نظر میرسید این حرف ها به گوش آقا میرزا نیز رسیده بود چون همه ی حس جاه طلبی اش را درباره ی ازدواج من با افراد مرتبط با دربار و ثروتمندان به یکباره کنار گذاشته بود وتصمیم داشت که هر طور شده قبل از سفر به مکه من را به عقد دایم کسی دربیاورد تا از بیشتر شدن حرف و حدیث ها جلوگیری کند و خیالش نیز از بابت من راحت شود اما افسوس که آقا میرزا خبر نداشت که طعنه و کنایه های زنان فوضول و حراف و همچنین جوانی و کم سن و سال بودن مردی که قرار بود با او ازدواج کنم برایم اهمیتی نداشت و من مرد پخته و جا افتاده ای که سرد و گرم روزگار راچشیده بود را بر جوان خام و بی تجربه ای مثل پسر حاج زارعی ترجیح میدادم و از شنیدن حرف و حدیث مردم بیفکر هرگز هراسی بر دل راه نمیدادم . این روزها کمتر از قبل التماس میکردم و شاید پذیرفته بودم که من هم مثل بدری سهم زیادی از این زندگی ندارم و آرزو میکردم که هر چه زودتر به یک بیماری صعب العلاج دچار شوم و هرگز مجبور نباشم که به عقد مرد دیگری به غیر از اسماعیل خان در بیایم زمان به سرعت سپری میشد و متاسفانه نه اثری از بیماری بود و نه آقا میرزا از تصمیمش منصرف میشدچند روز بیشتر به مراسم خواستگاری رسمی باقی نمانده بور و من در غم و اندوه غوطه ور بودم سکینه که دلش به حالم سوخته بود دوباره با مجمع غذا به سراغم آمد و اسرار کرد که کمی از غذا را بخورم ،ولی این روز ها هیچ اشتهایی به غذا خوردن نداشتم و مجمع غذا همچنان مثل دیگر مواقع دست نخورده باقی ماند قرار شده بود که درآخر همین هفته مردها ی خانواده ی داماد برای خواستگاری و صحبت درباره ی مسایل ازدواج و تعین مهریه و شیر بها و ... به خانه ی آقا میرزا بیایند و چون موعد سفر آقا میرزا نزدیک بود قطعا به زودی مراسم عقد و عروسی نیز برگزار میشد با فکر کردن به مراسم عروسی تمام عضلات بدنم منقبض شده بود و بدنم به رعشه افتاده بود ، در این مدت بارها و بارها به خوردن مرگ موش فکر کرده بودم و هر بار مردن را به ازدواج با این مرد ترجیح داده بودم شاید اگر اعتقاداتم ضعیف بود ،از انجام این گناه بزرگ سر باز نمیزدم واین زندگی نکبت بار را به پایان میرساندم اما از خشم خدا و مجازاتی که بعد از انجام این گناه گریبان گیرم میشد هراس داشتم تنها چیزی که این روز ها به آن پناه میبرم نگارش خاطراتم است و خدا را شکر میکنم که از پوران دخت خواندن و نوشتن را به رسم یادگار آموخته ام تا بتوانم زخم های عمیق قلبم را با نوشتن تسکین دهم ، افکارم حسابی درهم و به هم ریخته شده است اما با ورود آقا میرزا به خانه رشته ی کلاف به هم پیچیده ی افکارم از هم گسیخته شد.آقا میرزا وارد اندرونی شد و نگاهی به مجمع دست نخورده ی غذا انداخت مدتی هر دو در سکوت بودیم اما آقا میرزا خیلی زود شروع به صحبت کرد و گفت : با غذا نخوردن تو، نظر من عوض نمیشه دختره ی گیس بریده نگاهی گذرا به آقا میرزا انداختم و دوباره در سکوت سرم را به زیر افکندم آقا میرزا آهی کشید و گفت :الحق که دختر رباب هستی با شنیدن اسم ننه رباب اشک از چشمانم سرازیز شد و بغصم ترکید از شدت غم و اندوه نفس کشیدن برایم سخت شده بود و دیگر تحمل اینکه با آقا میرزا در این اندرونی بمانم را نداشتم به سمت در چوبی رنگ و رو رفته و قدمی رفتم و به آقا میرزا نگاه کردم وتمام جراتم را جمع کردم و گفتم :آقا میرزا حلالت نمیکنم مطمعن باش از این به بعد دختر رباب هیچ وقت حلالت نمیکنه انتظار داشتم که آقا میرزا به سمتم حجوم بیاورد و مرا زیر مشت و لگد بگیرد اما برخلاف تصوراتم آقا میرزا هیچ عکس العملی نشان نداد و تنها سکوت کرد و من برای فرار از آن شرایط ناراحت کننده و تنفس بهتر ،به حیاط خانه رفتم ☘💜 💜 ☘💜 💜☘💜 ☘💜☘💜 💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜 ☘💜☘💜☘💜☘💜 💜☘💜☘💜☘💜☘💜
سلام به مناسبت شب قدر زودتر رمان را ارسال کردم. امشب شب مهمی هست. احتمال شب قدر بودنش بالاست. حتما برای ما دعا بفرمایید. به شرط لیاقت دعاگوی همه برو بچه های کوجه احساس هستم یاعلی🙏🌹
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
37.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 { } ♦️ فصل اول ( خامس ) ( قسمت دوازدهم ) ♦️ خلاصه داستان: دو قاره از پنج قاره ی کره ی زمین در جنگی ویرانگر نابود شد! دو سوم از جمعیت جهان در این جنگ خونبار کشته شدند! تمدن صنعتی که هزاران سال بشر برای رسیدن به آن تلاش نموده بود از بین رفته! فردی که خود را حضرت مسیح می نامد لشگری را برای جنگ آخر در مقابل ارتش قدرتمند دشمن نسل بشر یعنی دجال(ابلیس) آماده می کند،اما در میان لشگریان او اختلاف و شک پدید می آید! تا اینکه... ♦️ نویسندگان : علیرضا عبدی و مهدیه عبدی ♦️ کارگردان: علیرضا عبدی ♦️ کاری از گروه رسانه ای رادیو میقات ♦️ پخش: هر هفته روزهای شنبه، دوشنبه و چهار شنبه از کانال رادیو میقات ♦️ صداپیشگان: علی زکریایی ، محسن احمدی فر ، علی حاجی پور ، مسعود صفری ، علیرضا عبدی ، اکبر مومنی نژاد ، علی گرگین ، مسعود عباسی ، سجاد بلوکات ، مریم میرزایی ، امیر مهدی اقبال ، احسان شادمانی ، امیر حسن مومنی نژاد https://eitaa.com/joinchat/2082144340Cfc77882043
🌹 در شب قدر طلب مغفرت كنيم؛ و الا روزی خطاب الهی به گناهکاران می آید که ما شما را فراموش کردیم ♦️امام خامنه ای : ، فرصت مغفرت است. حالا که خدا به من وشما میدان داده که به سویش برگردیم، طلب مغفرت کنیم و معذرت بخواهیم. ♦️اینجا که عذرخواهی درجه می‌آفریند و گناهان را میشوید، از خدا عذرخواهی کنید. ♦️والا روزی خواهدآمد که به مجرمین اجازه عذرخواهی نمیدهند و خطاب الهی به گناهکاران می آید که «انّا نسیناکم»ما شما را فراموش کردیم! اللهمَّ‌عَجّل‌لِوَلیکَ‌ِالفَرَج‌❤️ •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•
🌹امام خمینی ره 🌹شب‏های قدر، اوج پر گشودن در فضای نیایش و بندگی، و نهایت شکوفایی رحمت الهی بر بندگان است. شب قدر، ساعت پذیرایی از مهمانانِ بزم حضور است. در شب قدر، رو به آینه محاسبه می‏‌نشینیم و چهره جان را بی‏‌غبار می‏‌بینیم و با باران اشک، دل را در سحر رحمت و مغفرت، شست‏‌و شو می‌‏دهیم. شب قدر، شب گشودنِ سفره دل و ریختن اشک نیاز و فصل گریستن در آستان آفریدگار بخشاینده است. شب قدر باید تقدیر خویش را رقم بزنی و خویشتنِ جدید را با قلم توبه و جوهر اشک ترسیم کنی 📚کتاب آداب الصلاه «آداب نماز» متن، ص 324 اللهمَّ‌عَجّل‌لِوَلیکَ‌ِالفَرَج‌❤️ •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈• @koocheyEhsas •┈┈••✾•♥️•✾••┈┈•