ڪوچہ احساس
رمان زیبای خوشه ماه😍 🌛🌜🌛🌜🌛🌜 ۲۰۰ پارت اول پی دی اف ۲۰۰ پارت اخر اینجا👇👇👇 https://eitaa.com/joinch
۲۰۰قسمت اول رمان دلبراانه خوشه ماه🌙
#رمان_آنلاین
#براساسواقعیت
هیوا دختری که بخاطر فقر و مشکلات مالی به هر دری میزنه تا پول عمل پدرش رو فراهم کنه😔 دست سرنوشت اونو وارد عمارت حسام الدین پسر کارخونه دار بزرگ و ثروتمندی میکنه که تازه از فرنگ برگشته .
هیوا مجبوره زیر دست حسام الدین کار کنه و کم کم علاقه ای بینشون به وجود می آید ولی ......
#رمان_عاشقانہ_مذهبے 😍
و فوق العاده #اخلاقی😇
با قلم اخلاقی بانو زهرا صادقی (هیام)
از زیر زمین عمارت صدای سه تاری بلند شده بود.
نزدیک رفتم و گوش ایستادم.از لای در نگاه کردم عبایی روی دوشش انداخته بود و آرام شروع به نواختن سه تار میکرد.
ناگهان عطسه ام گرفت. دست به دهان گرفتم و با عجله از پله های زیر زمین بالا اومدم. همین که پامو توی حیاط گذاشتم صدام زد و گفت:
همیشه عادت دارید فال گوش وایسید؟
سرجام میخکوب شدم.
وقتی برگشتم با لبخندی که سعی داشت پنهانش کنه نگاهم میکرد.
_من...چیزه ..صدایی میومد اومد ببینم صدای چیه که دیدم شما دارید ...
چشمامو بستم و با لحن دردمندی گفتم:ببخشید
دستاش میلرزید. نزدیک بود قلبش از قفسه ی سینه اش بزنه بیرون .با سرعت دوید و سرش رو توی حوض فیروزه ای حیاط فرو کرد.
هینی کشیدم و جلو رفتم .
_اینجوری مریض میشید آخه چرا ...؟
سرش را بالا آورد و گفت:خواهش میکنم برید...تو رو خدا برید.
دلش لرزیده بود؟💔
#رمانآنلاین_خوشهیماه
https://eitaa.com/joinchat/1843265684C8672323f1c
#رمان_عاشقانہ_مذهبے 😍
پارتهای داغ آنلاین🔥❤️
کنارحوض فیروزه ای عمارت ایستاد. عکسش توی آب افتاده بود. نگاهم میکرد.
دوست نداشتم سرم را بالا بیاورم ، میخواستم تا مدتها آنجا بایستم و یواشکی نگاهش کنم.
دستش را توی جیبش فرو کرد و با همان صدایی که دل آدم را می لرزاند گفت:
آدم پولدار فکر میکنه با پول میتونه همه چیز رو بدست بیاره ،همه چیز رو بخره .غافل از اینکه عشق خریدنی نیست.
_هیوا خانم! میشه بگید چطوری میشه به عشق رسید؟
صورتم گر گرفت. لبم را به دندان گرفتم. با من بود.....
"
https://eitaa.com/joinchat/1843265684C8672323f1c
#رمان_عاشقانہ_مذهبے 😍
پارتهای داغ آنلاین🔥❤️
از زیر زمین عمارت صدای سه تاری بلند شده بود.
نزدیک رفتم و گوش ایستادم.از لای در نگاه کردم .حسام بود که یه تار میزد...محوش شده بودم که یه دفعه عطسه ام گرفت. دست به دهان گرفتم و با عجله از پله های زیر زمین بالا اومدم. همین که پامو توی حیاط گذاشتم صدام زد و گفت:
همیشه عادت دارید فال گوش وایسید؟
سرجام میخکوب شدم.
وقتی برگشتم با لبخندی که سعی داشت پنهونش کنه نگام میکرد.
_من...چیزه ..صدایی میومد اومد ببینم صدای چیه که دیدم شما دارید ...
چشمامو بستم و با لحن دردمندی گفتم:ببخشید
دستاش میلرزید. نزدیک بود قلبش از قفسه ی سینه اش بزنه بیرون .با سرعت دوید و سرش رو توی حوض فیروزه ای حیاط فرو کرد.
هینی کشیدم و جلو رفتم .
_اینجوری مریض میشید آخه چرا ...؟
سرش را بالا آورد و گفت:خواهش میکنم برید...تو رو خدا برید.
دلش لرزیده بود؟💔
#رمانآنلاین_خوشهیماه
https://eitaa.com/joinchat/1843265684C8672323f1c
#رمان_عاشقانہ_مذهبے 😍
پارتهای داغ آنلاین🔥❤️
ڪوچہ احساس
از زیر زمین عمارت صدای سه تاری بلند شده بود. نزدیک رفتم و گوش ایستادم.از لای در نگاه کردم .حسام بود
#رمان_آنلاین
#براساسواقعیت
هیوا دختر یه خونواده ی فقیره که به هر دری میزنه تا پول عمل پدرش رو فراهم کنه😔
مجبوری میره تو یه خونه کارمیکنه
صاحب اون خونه حسام هست پسر یه کارخونه دار بزرگ و ثروتمند که تازه هم از خارج برگشته .
هیوا مجبوره زیر دست حسام کار کنه .حسام عاشقش میشه و....
https://eitaa.com/joinchat/1843265684C8672323f1c
#رمان_عاشقانہ_مذهبے 😍
پارتهای داغ آنلاین 🔥❤️
از زیر زمین عمارت صدای سه تاری بلند شده بود.
نزدیک رفتم و گوش ایستادم.از لای در نگاه کردم عبایی روی دوشش انداخته بود و آرام شروع به نواختن سه تار میکرد.
ناگهان عطسه ام گرفت. دست به دهان گرفتم و با عجله از پله های زیر زمین بالا اومدم. همین که پامو توی حیاط گذاشتم صدام زد و گفت:
همیشه عادت دارید فال گوش وایسید؟
سرجام میخکوب شدم.
وقتی برگشتم با لبخندی که سعی داشت پنهانش کنه نگاهم میکرد.
_من...چیزه ..صدایی میومد اومد ببینم صدای چیه که دیدم شما دارید ...
چشمامو بستم و با لحن دردمندی گفتم:ببخشید
دستاش میلرزید. نزدیک بود قلبش از قفسه ی سینه اش بزنه بیرون .با سرعت دوید و سرش رو توی حوض فیروزه ای حیاط فرو کرد.
هینی کشیدم و جلو رفتم .
_اینجوری مریض میشید آخه چرا ...؟
سرش را بالا آورد و گفت:خواهش میکنم برید...تو رو خدا برید.
دلش لرزیده بود؟💔
#رمانآنلاین_خوشهیماه
https://eitaa.com/joinchat/1843265684C8672323f1c
#رمان_عاشقانہ_مذهبے 😍
پارتهای داغ آنلاین🔥❤️