eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.3هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
2هزار ویدیو
18 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
♡﷽♡ ❤️ 🍃 به قلم: ڪمی ترافیڪ بود وقتے آن جا رسیدم ماشین امیر را دیدم. پیاده شدم و بہ سمتش رفتم . در ماشین را باز ڪرد و گفت جلو بنشینم. ڪمی معذب بودم ولے مجبور شدم . فوری نشستم و اطلاعات را به او دادم. قبل از آن که پیاده شوم گفت: فقط ببخشید میخواستم یه چند تا سوال بپرسم اگر اشکال نداشته باشه. _بله _راجع به خانم رضوی ! حدسش را میزدم. سرم را ڪہ بالا آوردم با دیدن شخص روبہ رویم قلبم از سینه ام بیرون زد. . دنیا دور سرم چرخید. طوفان ...اینجا چہ میڪرد؟ در ماشین را باز ڪرد و امیر را بیرون ڪشید فریادهایش جلوی چشمم بود. _تو اینجا با زن من چہ صنمے دارے؟ از ماشین پیاده شدم . طوفان داد میزد و توضیح میخواست. قطره اشڪے از گوشہ چشمم پایین چڪید هیچ وقت فڪر نمیڪردم در زندگیم ڪار بہ جایے برسد ڪہ طوفان مرا باور نداشتہ باشد. هرچه گفتم اشتباه میکنی. باور نکرد. _چرا من نباید بدونم ؟ چرا قرار یواشڪے میذارے و میگے طوفان نباید بدونہ؟ حال هر سه ے ما بد بود. طوفان برایم تاڪسے گرفت و خودش با موتور از آن جا دور شد. لحظہ آخر برگشتم و از پشت شیشہ نگاهش ڪردم. _طوفانم من هیچوقت بہ تو خیانت نمیڪنم .مرا ببخش ... آن روزها بہ سختے برایم گذشت.من باردار بودم و این همہ فشار را باید تحمل میڪردم . آن هم فقط به خاطر حفظ جان طوفان و اطلاعات کشورم. یڪ ماه تا بہ دنیا آمدن پسرم مانده بود. در این مدت رابطہ طوفان با من سرد شده بود. هرچہ تلاش میڪردم اعتمادش را جلب ڪنم فایده نداشت او منتظر توضیح قانع ڪننده بود و توضیحات من راضیش نمیڪرد . روز و شب سر سجاده اشڪ میریختم و از خدا میخواستم اعتماد و زندگیم برگردد. خیلے سخت است عاشقانہ ڪسے را بخواهے اما او بہ تو اعتماد نداشتہ باشد. بالاخره آن روز رسید. روزے ڪہ من براے همیشہ براے طوفان تمام شدم. در یڪ نصف روز تمام داشتہ هایم را از دست دادم. طبق برنامه ای که دیوید به من داد بود و مجبور بودم با آن ها همکاری کنم باید فلشی را به لپ تاپ طوفان وصل میکردم. با سختی تمام و استرس این کار را کردم. صبح نوبت آزمایش خون داشتم. بیرون رفتہ بودم. وقتے برگشتم در را کہ باز ڪردم با دیدن فرد روبہ رویم ڪمے عقب رفتم و ترسیدم. سعید بود... محافظ طوفان خودش هم ڪمے هول ڪرده بود. _إه...ب .. ببخشید طوفان بہم گفتہ بود چیزے جامونده بود یعنے چیزے لازم داشت اومدم خونہ براش ببرم .طوفان گفتہ بود خونہ نیستید براے همین بدون اجازه اومدم ببخشید و فورا از خانہ بیرون رفت. ڪمے ترسیده بودم.روے مبل نشستم و چند نفس عمیق ڪشیدم. باخودم گفتم : _خب کار داشتہ دیگہ ...،اما اگر میخواست اینجا بیاد چرا طوفان بہ من زنگ نزد خبر بده . تلفن رابرداشتم ڪہ بہ طوفان بگویم اما بعد منصرف شدم . با فڪرے ڪہ بہ ذهنم رسید بلند شدم و بہ سمت اتاق ڪار طوفان رفتم. لپ تاپ را باز کردم .اطلاعات را بررسے کردم . چیزے مشڪوڪ بود. ولے نمیدانستم دقیقا چہ اتفاقے افتاده . ________________________________توجه: استثنائا ادامه ی رویای وصال را فردا که جمعه است ارسال میکنیم. ممنون از صبوریتون ↩️ .... ❌ ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ @koocheyEhsas ╰─┅═♥️═┅╯