eitaa logo
کودک یار مهدوی مُحکمات
2.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
414 ویدیو
5 فایل
🔹آشنا کردن کودکان با مفهوم مهدویت، و هرگونه پشتیبانی محتوایی تربیتی مهدوی این کانال زیر مجموعه موسسه مهدوی محکمات فعالیت می کند. 🌐پایگاه اینترنتی: www.mohkamatmahd.ir ☎دفتر مرکزی: +98 21 2842 6318 روابط عمومی: @admin313_canal
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸زهرای کوثر آمد 🌸خندان و شاد و خوشرو 🌸با دامنی پر از گل 🌸با غنچه های خوشبو 🌸روی سرش ستاره 🌸یک تاج آسمانی 🌸بر صورت قشنگش 🌸لبخند مهربانی 🌸بابای خوب زهرا 🌸بوسید صورتش را 🌸او با فرشته ها گفت 🌸شکر خدای دانا گلدونه های عزیز🌼تولد حضرت فاطمه سلام الله علیها؛ مادر مهربون امام زمان ارواحنافداه و همه ما بچه شیعه ها مبارک باشه👏🎈🎉 بحق حضرت زهرا سلام الله علیها اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 🍀کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری در کودکان):👇 🆔@koodakyaremahdavi
🔹قرعه کشی سفر مشهد مقدس: 👌 اعزام ۲۷ رجب(زیارت رجبیه آقا امام رضا علیه السلام ) گروه مهدی یاوران محکمات: https://eitaa.com/joinchat/3644784665Ce272eb590f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کودک یار مهدوی مُحکمات
📖#رمان_مهدوی 👱‍♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_نوزدهم 💠اما #محمد_مهدی اون روز تمام حواسش به یکی از همکلاسی هاش ب
📖 👱‍♂ 📌 🔰دیگه داشت ماه مهر، اولین سال تحصیلی تمام میشد و بچه های سال اول، هم با مدرسه آشنا شده بودن، هم با معلم ها و نظام تعلیم و تربیت 💠 روز به روز خودش رو بیشتر نشون میداد، هم از نظر مذهبی و هم از نظر رفتاری و اعتقادی، یک سر و گردن از بقیه بالاتر بود. سعید، پسردائی هم مونده بود تو دو گانگی...یا باید رفتار خشک و متعصبانه پدرش رو به پای اسلام می نوشت، یا باید رفتار متعادلانه آقا هادی رو به عنوان رفتار اسلامی می پذیرفت. 👈 اما ساسان! هنوز حواس به اون بود و به راحتی ازش دل نمی کند، از طرفی میدید گاهی عاشق مطالب دینی و قصه های قرآنی هست، اما از طرفی میدید از درون ناراحت هست و گاهی یه گوشه ای گریه می کنه و معلومه گریه به دلیل دوری از خانواده و دلتنگی نیست. ✳️حالا این بود که تونسته بود نظر همه حتی مسئولین مدرسه رو جلب کنه، مخصوصا مدیر مدرسه که بسیار راضی بود و تو همین کمتر از یک ماه که مدرسه ها باز شده بود، به استعدادش پی برد و اجازه میداد زنگ های تفریح، برای بچه ها حرف بزنه و داستان های دینی و مذهبی برای بچه ها بگه 👈واقعا اگر همه معلم ها و مدیران مدارس این طور می شدن، چه بهشتی می شد 💠 گاهی اوقات تو مدرسه وسط حرفهاش، سعید میگفت نه، اینجوری نیست چون بابام یه جور دیگه گفته! اما با استدلال بهش یاد میداد که حرف درست این هست، سعید مدام توی فکر می رفت که واقعا حرف کدوم رو قبول کنه، ازکدوم نوع تفکر و رفتار، الگو بگیره؟ 🌀اما باز هم تمام فکر و دهن ، روی ساسان متمرکز شده بود. تصمیم گرفت موضوع را با پدرش در میون بگذاره...آقا هادی بعد اینکه با دقت تمام حرفهای پسرش رو گوش کرد بهش گفت... ✍️احسان عبادی ✅کودکیار مهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸شبیه یک ستاره 🌱تو آمدی به دنیا 🌼همیشه بوده جایت 🌱میان آسمان ها 🌸تو داده ای نشانم 🌱جهان و راهِ شیری 🌼شبیه جدِّ پاکت 🌱تو بهترین دلیری 🌸دهان و حرفِ حَقّت 🌱برای هر مسلمان 🌼همیشه بوده خوشبو 🌱به آیه های قرآن 🌸تو پنجمین وصیّ و 🌱تو پنجمین امیدی 🌼تو پنجمین امام و 🌱تو پنجمین نویدی 🤲بحق امام باقر عليه السلام اللهم عجل لولیک الفرج🤲 🎀کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری در کودکان):👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨نعمت های خدا_۱ خیلی دلش گرفته بود😞 فقر و نداری به او فشار آورده بود. به بیرون نگاه کرد. هوا ابری 🌧بود و نم نم باران می بارید. زیر لب گفت: "خدایا چکار کنم؟ تا کی باید اینقدر فقیر و تنگ دست باشم؟ خدایا، کمکم کن! چرا به من‌‌‌...؟" می خواست گریه کند؛😢 اما می ترسید زن و بچه هایش متوجه شوند. تصمیم گرفت به دیدن ✨امام هادی علیه السلام برود. هر وقت دلش می گرفت، پیش امام می رفت. با دیدن او و حرف های شیرینش☺️ کمی از درد و رنج هایش را فراموش می کرد. لباسش را پوشید. زیر نم نم باران☔️ به سوی خانه امام علیه السلام حرکت کرد. همین که به خانه امام رسید، دو سه نفر را دید که از خانه ی امام خارج شدند. آن ها را نمی شناخت. حتما از راه دوری به دیدن ✨امام هادی علیه السلام آمده بود. در زد و داخل شد. امام علیه السلام در اتاقی مشغول نوشتن 📝بود. سلام کرد. امام با دیدن او از جا بلند شد. با او دست🤝 داد و حالش را پرسید. گوشه ای نشست. خدمتکار میوه🍎🍊 را آورد. ✨امام علیه السلام نوشتنش را تمام کرد. به چهره غمگین و افسرده ی او نگاه کرد و گفت: "ای ابوهاشم! شکر کدام یک از نعمت های خدای بزرگ را می توانی به جا بیاوری؟" ....👇
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان #شهادت_امام_هادی_علیه_السلام ✨نعمت های خدا_۱ خیلی دلش گرفته بود😞 فقر و نداری به او فشار آ
نعمت های خدا_۲ ابوهاشم سر به زیر انداخت😓 نمی دانست چه بگوید. ای ابوهاشم! 🌟خداوند به تو ایمان قوی داد...به تو سلامتی بخشید. قناعت کردن و صبر کردن به تو آموخت، تا با آن آبرویت را حفظ کند. این حرف ها را زدم چون گمان کردم می خواهی از کسی که این همه نعمت به تو داده، گله و شکایت کنی!🤔 بعد به خدمتکارش اشاره کرد. خدمتکار فوری رفت و با کیسه ی کوچکی💰 برگشت. آن را جلوی ابوهاشم گذاشت و گفت: "در این کیسه صد دینار است." هم با لبخند گفت☺️: "ای ابوهاشم! گفتم که صد دینار به تو بدهند. آن را بگیر!" ابوهاشم به ✨امام علیه السلام نگاه کرد و گفت: "مولای من حق با شماست. امیدوارم خدا مرا ببخشد! آنقدر فقر و تنگ دستی به من فشار آورده بود که نمی دانستم چکار باید بکنم! از خدا هم ناامید شده بودم و نعمت ها و محبت هایش را از یاد برده بودم. شکر خدا🤲که دوستِ دانا و مهربانی مثل شما دارم!"🤗😍 🤲بحق امام علی النقی عليه السلام اللهم عجل لولیک الفرج🤲 🏴کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری در کودکان):👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کودک یار مهدوی مُحکمات
📖#رمان_مهدوی 👱‍♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_بیستم 🔰دیگه داشت ماه مهر، اولین سال تحصیلی تمام میشد و بچه های سا
📖 👱‍♂ 📌 🔰آقا هادی بعد اینکه با دقت تمام حرفهای پسرش رو گوش کرد بهش گفت حتما برو جلو و ترس و خجالت رو بذار کنار و باهاش صحبت کن، دلیل رو ازش بپرس. باهاش رفیق بشو، سعی کن با رفاقت، مهربانی و دوستی از مشکلاتش خبر دار بشی و بعدش سعی کن حل کنی..منم کمکت می کنم. خداروشکر با این توصیفهایی که کردی، مشکل مالی ندارن، اما خب همه مشکلات که فقط مالی نیست، اما حتما تلاش کن مشکلاتش رو حل کنی، روایت از امیرالمومنین (علیه‌السلام) داریم که شیعیان ما را در هنگام اوقات نماز و کمک به برادران دینی خود بشناسید. بدون پسرم که شیعه بودن فقط به اسم نیست، باید همراه با عمل هم باشه، عمل ما هست که ما رو نجات میده، اگه مشکلش رو حل کنی با آسوده خاطرِ بیشتری درس میخونه و موفق میشه و تو هم در همه موفقیت هاش شریک هستی 💠 اون شب رو با آرامش خوابید، می دونست که موفق میشه، صبح وقتی برای نماز از خواب بلند شده بود، پدرش گفت بعد از نماز با امام زمان (عجل‌الله ‌تعالی فرجه الشـریف) صحبت کن و ازش کمک بخواه که تو این مسیر کمکت کنه...انشالله کمکت می کنه و موفق میشی بعد از یه سلام به حضرت، شروع به صحبت کردن با آقا کرد.‌آقا جان، می دونم که صدای منو می شنوی، می دونم که دردها و مشکلات همه ما رو میدونی، می دونم که خبر داری ساسان چه مشکلی داره که اینقدر گرفته و غمگین هست، می دونی که اگه اینجوری ادامه بده، هم به درسهاش لطمه میخوره و هم به زندگیش...من مطمئن هستم که میتونه شیعه خوبی برات بشه، اما این مشکلاتش...کمکم کن آقا تا کمکش کنم، تا مشکلاتش حل بشه و بتونه برای شما سربازی کنه...قول هم میدم خودم در حد توانم کمکش کنم، هرجا کمک خواست کمک کارش باشم...شما فقط کمکم کن 🌀بعد خوردن صبحانه، آماده شد تا با ماشین پدرش بره مدرسه، دوباره تو ماشین با پدرش در این باره حرف زد و به کار خودش ایمان و اعتماد بیشتری پیدا کرد...با خوشحالی از ماشین پیاده شد و رفت مدرسه...امروز یک ماموریت مهم داشت ✍️احسان عبادی ✅کودکیار مهدوی محکمات:👇 🆔@koodakyaremahdavi