لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تـــم
ایـتاتــو خـوشگـل کن رفــیق...!😉♥️
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
@koolebareasheghi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تـــم
ایـتاتــو خـوشگـل کن رفــیق...!😉♥️
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
@koolebareasheghi
کــوݪـہ بــآࢪ ؏ـاشـقــے🖤
سلامدوستعزیزم خیلیخوشاومدید:) بمونیدبراموون! سکینهخانوم، کارگرخونهیخانوادهیموحدهستن.😄💛
سلام
بزرگوارین؛ انشاءاللهبمونیدبرامون🦄💜
عزیزین؛ چشمسعیمیکنمهمیشهروزانهبزارمبراتون!:)😄🌼
سلام
حقباشماست.
شایدگاهیکمکاریازماهابودهولیدرهرصورتسعیکردیم
جبرانشکنیموبراتونفعالیتداشتهباشیم
اگرموفقنبودیموبهچشمنیومدهعذرمیخوایم💙🦋
کــوݪـہ بــآࢪ ؏ـاشـقــے🖤
سلام بزرگوارین؛ انشاءاللهبمونیدبرامون🦄💜 عزیزین؛ چشمسعیمیکنمهمیشهروزانهبزارمبراتون!:)😄🌼 س
سلام بزرگوار💚🌿
ایام بر شما تسلیت،بله واقعا اینو قبول داریم که گاهی وقتا کم کاری میکنیم..
تولید پستم زیاد طول میکشه ولی چشم:)
ممنون که نظر میدید بمونید برامون🥰❤️
💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋
🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋
💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋
🦋💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋
💙🦋💙🦋💙🦋💙🦋
🦋💙🦋💙🦋💙🦋
💙🦋💙🦋💙🦋
🦋💙🦋💙🦋
💙🦋💙🦋
🦋💙🦋
💙🦋
🦋
🦋بِـسـمِالـرَبِّالـعـالَـمیـنَ🦋
#نَـجـوآیِعـآشِـقی
وَرَقِهِجدَهُم
بـهقلـمحَـنیـفا|مَـجهـولالـهـویـه
همه را باهم جمع میکنم و به امین میگویم: معلومه تا چند دقیقهی پیش اینجا بوده. یه چک کن ببین چیزِ دیگهای نباشه، بعد ملحق شو به بچهها..منم میرم بالا.
-تنهانرومرصاد..
-حواسم هست؛ تو کارتو بکن.
و از پلهها بالا میروم.
طبقهی بالا، تنها دواتاق قرار دارد.
با احتیاط هردواتاق راهم میگردم و چیزی جز چند بطریِ الکل و عرق نصیبم نمیشود.
بعد از چککردنِ کل محیط، پایین میآیم و با امین ساختمان را ترک میکنیم.
آنقدر تند میدویم که سینهام به سوزش میافتد.
پاره ساختمانِ روبهرویم مرا به شک میاندازد.
میایستم و همانطور که نفسم قطع و وصل میشود، لب میزنم: بریم..او..اونجا
اوهم دست کمی از من ندارد: برا..برای...چی؟ همهچیزو..چک..چککردیم!
نمیگویم از قولم اما با خودم به طرف ساختمان میکشمش.
از پایین، کل دوطبقهی نیمه تمام را چکمیکنم و باچشمانی ریز، همهچیز را بررسی میکنم.
امین مدام گوشزد میکند: تو نرو! بیا اینطرف با بچهها میرم..خطرداره.
توجهی نمیکنم.
سایهای را میبینم که گذر میکند و بلند روبه امین میگویم: بالاست! بدو بریم.
و داخل میدویم.
از رویِ ورقههایی که به عنوانِ پله قرار دادهاند، با احتیاط و سرعت حرکت میکنیم و بالا میرویم.
همزمان امین، هماهنگ میکند که نیروهارا به جنب دیگر ساختمان سازماندهی کنند و برایِ کمک و کنترلِ حوادثِ احتمالی، همراهمان باشند.
کلِ سر و ته این ساختمان را که بزنیم، در دو طبقهی کمارتفاع تمام میشود.
بالا که میرسیم، نفسنفس زدنمان از مرزش عبور کرده و حتی زبانمان در دهانمان نمیچرخد.
گلنگدنِ اسلحهام را میکشم و نگاهم را دور تا دور میگردانم که با صدایش درجا متوقف میشوم:
-آفرین!
ـادامـهدارد:)💙
-کپیبدونِهماهنگیوذکرنامنویسندهوآیدیِکانال، رضایتیدرپیندارد!